روایت مدافعان حرم از حرم حضرت زینب(س) در جنگ سوریه
اسم این بچهها مدافع حرم است دیگر. مدافع کدام حرم؟ حرم حضرت زینب(س)؛ حالا این افراد را میبرند برای زیارت همان حرم. به زیارت کسی رفتیم که این همه راه را برای دفاع از او آمده بودیم. حال و هوای عجیب و فضای قشنگی بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بیش از شش سال سوریه درگیر جنگ بود. به غیر از ارتش سوریه، مدافعان حرم از سایر کشورها برای مقابله با گروهکهای تروریستی تکفیری راهی سوریه و عراق شدند. هدف آنها نابود کردن تروریستهایی بود که با حمایت قدرتهای بزرگی همچون آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی در سوریه و عراق به جنایات بیشماری دست زدند، از جانب همین قدرتها تجهیز شده و با هدف آنان در این کشورها دست به تجاوز زدند.
در جریان سوریه 88 کشور جمع داعشیها و تکفیریها را تشکیل دادند و جبهه متحد کفار منافقین برای شکستن پل مقاومت تشکیل شده بود. رزمندگان مقاومت لبنان، عراق، افغانستان، پاکستان، ایران و... در کنار رزمندگان دفاع وطنی سوریه با ایستادگی در مقابل تکفیری ها و تقدیم هزاران شهید در این جبهه توانستند سایه جنگ را دور کنند. این رزمندگان که مدافان حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) نامیده می شدند خاطرات ماندگار بسیاری از حرم بانوی مقاومت در دمشق دارند. خاطراتی در میانه جنگ و ویرانی ها اما زیبا و تکرار ناپذیر.
ابراز ارادت طوایف و ادیان مختلف به حضرت زینب(س)
محمد رائد خانکان متولد 1986 میلادی و اصالتا اهل شهر دمشق در کشور سوریه از نیروهای دفاع وطنی سوریه بوده که در جریان جنگ با تکفیری ها مجروح هم شده است. او از ارادت مردم به حضرت زینب می گوید: قبل از جنگ، اوضاع سوریه خوب بود و ما مشکلی نداشتیم. کل مردم سوریه یاد گرفته بودند که از هر طایفه و عقیدهای با دیگران در صلح باشند. مردم سوریه از طوایف و ادیان مختلف در یک شهر زندگی میکردند و با هم مشکلی نداشتند. مسیحی و یهودی و سنی و علوی همه به حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) احترام میگذاشتند و به نوعی با این اهل بیت(ع) ارتباط برقرار میکردند. حالا ممکن است که طرفداران ادیان دیگر مثل مسلمانان محب حضرت نبودهاند اما به حضرت زینب(س) احترام میگذارند. مثلا خیلی از مسیحیان در دمشق وقتی در میانه مسیر خود به حرم مطهر حضرت زینب(س) میرسید، به نشانه احترام رو به حضرت علامت صلیب را روی بدن خود میکشید و به شیوه خود به ایشان سلام میدادند. اما متاسفانه با حمله داعش و شروع جنگ در سوریه تعداد زوار حضرت زینب(س) به خاطر شرایط ناامن دمشق هم کمتر شد.
برخی تکفیریهای کشورهای دیگر به خاطر پول به گروههای تروریستی پیوستند و به سوریه آمدند. کم کم در داخل مردم، گروه دفاع وطنی سوریه تشکیل شد و در کنار ارتش به مقابله با داعش پرداخت. بعد رزمندگان مقاومت از سایر کشورها هم برای دفاع از حرم به میدان آمدند. ارتش سوریه چون تجهیزات سنگین داشت، وارد زینبیه نمیشد. امنیت حرم بیشتر دست رزمندگان مقاومت نظیر بچههای حزبالله لبنان، دفاع وطنی و کتائب حزبالله عراق بود.
ماجرای یک عکس در حرم حضرت زینب(س) با لباس نظامی
احمدرضا بیضایی برادر شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی از خاطرات ویژه برادرش در مورد حرم حضرت زینب چنین می گوید: برادرم یک عکسی داشت که خیلی آن را دوست داشتم.این عکس را بعد از عملیاتشان در منطقه حجیره و پاکسازی مناطق اطراف حرم حضرت زینب(س) از وجود تروریستها با لباس نظامی در صحن حرم گرفته بود. کیف کرده بود که با لباس نظامی توانسته داخل حرم عکس بگیرد. میگفت خیلی دوست داشت که هرجور شده در حرم حضرت زینب (س) یک عکس با لباس نظامی بگیرد. بالاخره با تمام محدودیتهایی که برای ورود به حرم با لباس نظامی وجود داشت به عشق حضرت زینب (س) دل را زد به دریا و چند نفری با لباس رفتهاند داخل.
یکی از دوستانش جملهای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! پرسیدم: این جمله را محمودرضا کجا گفته؟ گفت: آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس اجرا کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت من هم آنرا توی دفترم یادداشت کردم. جمله برای 28 روز قبل از شهادتش بود.
شب «تاسوعا» پیامک زده بود که: «سلام. در بهترین ساعت عمرم به یادت هستم؛ جایت خالی.» یکساعت بعدش زنگ زد و گفت که امروز منطقه اطراف حرم را بطور کامل از دست تکفیریها که تا 500 متری حرم پیش آمده بودند درآوردیم و از سمتی که دست تکفیریها بود وارد حرم شدیم، از امشب هم چراغهای حرم را شبها روشن نگه خواهیم داشت. از اینکه در شب تاسوعا اطراف حرم حضرت زینب (س) را پاکسازی کرده بودند خیلی خوشحال بود. قبل از آخرین سفرش پرچم قرمز رنگی را بعنوان یادگاری داد که رویش نوشته است: «کلنا عباسک یا بطلة کربلا – لبیک یا زینب» ارادتش به حضرت زینب توصیف نشدنی بود.
ماجرای نارنج های شهادت و مدافعان حرم در زینبیه
حبیب عبداللهی، جانباز 70 درصد مدافع حرم در روایت خاطراتش از زیارت حرم حضرت زینب در میانه جنگ سوریه می گوید: ما به دلیل کمبود وقتی که داشتیم یک بار بیشتر نتوانستیم به زیارت خانم حضرت زینب(س) مشرف شویم. فضای فوقالعاده صمیمی با همه بچههایی که خالصانه در آن فضا قرار گرفته بودند، ایجاد شد. اسم این بچهها مدافع حرم است دیگر. مدافع کدام حرم؟ حرم حضرت زینب(س)؛ حالا این افراد را میبرند برای زیارت همان حرم. به زیارت کسی رفتیم که این همه راه را برای دفاع از او آمده بودیم. حال و هوای عجیب و فضای قشنگی بود. بچهها نشستند و روضه خواندیم. بعد از اینکه روضه تمام شد و بچهها جمع شدند تا بروند، شهید محمد اینانلو و چند نفر دیگر از بچهها گفتند: «ما هنوز سیر نشدهایم. بنشین و یک روضه دیگر بخوان.» ماندیم و سه چهار نفری شروع کردیم و دیدیم هشت نه نفر دیگر از بچهها هم ماندند همراه ما. یک روضه یک ربعی دیگر هم خواندم و بعد آمدیم بیرون.
خدا رحمت کند شهید علیرضا مرادی را که در 21 دی ماه 94 شهید شد. داشتیم از حرم میآمدیم بیرون که علیرضا به من گفت: «بیا برویم بابت روضه امروز، صلهات را بدهم.» در زینبیه، داخل صحنی که چسبیده به مضجع شریف، دو درخت نارنج بلند بود که دور آن را حدود سه متر فنس کشیده بودند. روی آن پر از نارنج بود. علیرضا گفت: «من از فنسها بالا میروم و شاخهها را دست تو میدهم و تو آن را بتکان.» گفتم: «علیرضا! ما از این کارها زیاد کردیم اما در اینجا دیگر نمیشود.» گفت: «شهید امیر سیاوشی و دوستانش قبل از ما آمدند اینجا و از این نارنج خوردند و شهید شدند. بیا این نارنج را بخوریم و ببینیم کداممان شهید میشویم.»
گفتوگوی تلفنی فرمانده سپاه با دختر نوجوان شهید مدافع حرم+فیلم
من در گیرودار نه گفتن بودم که دیدم علیرضا به سرعت بالا رفت و شاخه را دست من داد. من نیز چارهای نداشتم و شاخه را تکان دادم و تعدادی نارنج در صحن افتاد. برخی از محلیها به سرعت دویدند و نارنجها را جمع کردند. بچههای ما هم خم شدند و چند تایی برداشتند و بعد رفتیم کنار ایستگاه صلواتی و نارنجها را باز کردیم و با چایی خوردیم. خیلی جالب بود که دو نفر از آن جمع که لحظه آخر چایی و نارنج خوردیم، شهید شدند. شهی محمد اینانلو و شهید علیرضا مرادی. حدود پنج یا شش نفر هم از آن جمع جانباز شدند.
موقع برگشت از سوریه دوستانمان دوباره به حرم رفته بودند، آن زمان دیگر بعضی از بچهها شهید شده بودند و بعضی مجروح شده بودند و نبودند. میگفتند وقتی با هم وارد حرم شدند همه مثل ابر بهار گریه میکردند. به یاد رفقا و کسانی که یک ماه پیش با هم در حرم آمده بودند و ظرف یک ماه یا 40 روز خیلیها شهید و مجروح شده بودند، اشک میریختند. من جزو مجروحین بودم. بچهها بعدا تعریف میکردند که حال و هوا طوری بود که دیگر نیازی به روضهخوانی نداشتند و بچهها به هم که نگاه میکردند، گریه میکردند.