خاطرات اسیر فلسطینی؛ «۵هزار روز در برزخ»|۱۷- هم سلولی با زندانیان جنایی اسرائیلی

خاطرات اسیر فلسطینی؛ «5هزار روز در برزخ»|17- هم سلولی با زندانیان جنایی اسرائیلی

یک بار تصمیم گرفتیم در زمان استراحت که به حیاط می‌رفتیم نماز جمعه برپا کنیم؛ با وجود اینکه حیاط‌ها جداگانه بود و بین ما دیوار وجود داشت و یکدیگر را نمی‌دیدیم.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، «5 هزار روز در برزخ» عنوان کتابی است که «حسن سلامه» اسیر فلسطینی در حدود 200 صفحه آن را تدوین کرده و شامل داستان‌هایی شنیدنی از شرایط غیرانسانی وی در سلول انفرادی زندان‌های رژیم اشغالگر است که آن را شبیه به زندگی در دنیای مردگان توصیف می‌کند.  حسن سلامه در سال 1996 به دنبال فرماندهی یک عملیات استشهادی در واکنش به ترور «یحیی عیاش» فرمانده گردان‌های عزالدین القسام (شاخه نظامی جنبش حماس) بازداشت شد.

فصل‌های ابتدایی این کتاب شرایط بغرنج و عجیب اسرا در سلول‌های انفرادی را وصف می‌کند؛ سلول‌هایی با طول 2 متر و عرض یک متر که پر از انواع حشرات و حیوانات موذی و آزاردهنده است و اسرا دائما در معرض حملات شبانه نگهبانان قرار دارند.  حسن سلامه که در یک عملیات کماندویی منجر به کشته و زخمی شدن ده‌ها صهیونیست شده بود به خوبی توضیح می‌دهد که علی‌رغم همه محدودیت‌های وحشتناک در زندان اما هرگز تسلیم نشد و دشمن را مجبور کرد تا به خواسته‌های او تن بدهد.

«خالد مشعل» رئیس سابق دفتر سیاسی جنبش حماس و رهبر این جنبش در خارج نیز  مقدمه‌ای برای این کتاب تدوین کرده است.

ترجمه این کتاب در قالب نقل قول‌ از زبان نویسنده آن به صورت خلاصه در چند فصل ارائه می‌شود.

ماجرای زندانیان روانی

همانطور که گفتم در این بخش شماری از اسرای امنیتی حضور داشتند اما در نزدیکی ما بخشی بود که زندانیان روانی یهودی و عرب نگهداری می‌شدند. آنها شبانه‌روز فریاد می‌زدند و با الفاظ زشت و رکیک فحاشی می‌کردند.  آنها بدون هیچ دلیلی به ما ناسزا می‌گفتند و مادران و خواهران ما را فحش می‌دادند. این زندانیان مجنون حتی به خدا هم ناسرا می‌گفتند. زمانی که به اداره زندان اعتراض می‌کردم می‌گفتند که اینها دیوانه هستند و نمی‌شود کاری کرد. بنابراین ما دو گزینه بیشتر نداشتیم: اینکه متقابلا به آنها ناسزا بگوییم یا اینکه به ناچار ساکت باشیم و حرفی نزنیم. آنها زندانیان جنایی یهودی و عرب بودند که ما سعی داشتیم به آنها کمک کنیم و برخی از آنها نیز به ما کمک می‌کردند و با ما همراه می‌شدند.

یک زندانی جنایی به نام «قوسم» بود که با ما دوست شد و در بسیاری از موارد در اقداماتی که علیه اداره زندان انجام می‌دادیم همراهمان بود. زندانبانان از او می‌خواستند که با ما حرف نزند اما او آنها را فحش می‌داد. قوسم پسر کوچکی داشت که به دیدارش می‌آمد و ما را شناخته بود و پدرش از او می‌خواست تا اسم ما را صدا بزند. ما هم با وجود اینکه مسافت سلول‌ها خیلی زیاد بود اما صدایمان را بلند می‌کردیم تا با این پسر کوچک حرف بزنیم.

اینجا پر از اتفاقات متناقض بود؛ مشابه همین روابطی که برایتان تعریف کردم. اما در کل شرایط خیلی سختی داشتیم و تلاش می‌کردیم اوضاعمان را بهبود ببخشیم. یک زندانی جنایی دیگر نیز در این قسمت بود به نام «رافت هواس» که واقعا با ما همکاری می‌کرد. زندانبانان رافت را تحت فشار قرار می‌دادند تا با اداره زندان همدستی و از ما برای این اداره جاسوسی کند و به او وعده داده بودند در مجازاتش تخفیف دهند یا شرایطش را بهتر کنند؛ اما رافت نپذیرفت. ما با بسیاری از این زندانیان عرب آشنا شدیم و به یکدیگر کمک می‌کردیم.

یک بار 2 اسیر امنیتی را باهم در یک سلول حبس کردند اما آنها نمی‌توانستند سازگار شوند و مشکلاتی بین آنها وجود داشت تا اینکه اقدام به آتش زدن سلول کردند. ما واقعا احساس خفگی شدید داشتیم و تصور می‌کردیم که خفه می‌شویم. زندانبانان وارد شدند و هر دو آنها را کتک زدند و بعد از خاموش کردن آتش آنها را مجددا به همان سلول برگرداندند و مجازات‌هایی برای آنها در نظر گرفتند، از جمله اینکه وسایلشان را گرفتند. شرایط آنها بسیار سخت بود؛ دو نفر که نمی‌توانستند با هم سازگار شوند در یک سلول بسیار کوچک کنار هم حبس شده بودند و واقعا چه کار می‌توانستند بکنند؟ آنها دائما با هم درگیر می‌شدند و سپس زندانبانان می‌آمدند و این دو اسیر را کتک می‌زدند. ما خیلی تلاش کردیم این دو برادر را آشتی دهیم اما شرایط واقعا دشوار بود.

یکی از امور مهمی که در این سلول‌ها از آن محروم بودیم اقامه نماز جمعه بود و برای سال‌های طولانی نتوانسته بودیم نماز جمعه بخوانیم و اجازه این کار را نداشتیم. یک بار تصمیم گرفتیم در زمان استراحت که به حیاط می‌رفتیم نماز جمعه برپا کنیم؛ با وجود اینکه حیاط‌ها جداگانه بود و بین ما دیوار وجود داشت و یکدیگر را نمی‌دیدیم.

قرار شد ابوهمام امام جماعت بشود و هنگام نماز یکی از برادران اذان گفت و ابوهمام شروع به خواندن نماز با صدای بلند کرد تا ما بشنویم. صدای ابوهمام را می‌شنیدیم اما خودش را نمی‌دیدیم و قرار گذاشته بودیم که نماز را زودتر بخواند تا اداره زندان متوجه نشود اما نماز طولانی شد و مسئولان زندان آمدند. در هر صورت ما موفق شدیم برای اولین بار در این بخش نماز جمعه بخوانیم و از این دستاورد خیلی خوشحال بودیم.

در آن زمان یعنی سال 2008 ماجرای عجیبی اتفاق افتاد که اوج حقارت و پستی اداره زندان را نشان می‌داد. به ما خبر دادند که مذاکراتی برای آزاد کردنمان انجام گرفته و به زودی از انفرادی خارج خواهیم شد. ما بسیار خوشحال بودیم و به یکدیگر خبر می‌دادیم. من و محمود عیسی و ابوالعبد ابوالهیجا و ابوهمام و چند نفر دیگر از قدیمی‌ترین اسرای این بخش بودیم و امید زیادی به آزادی داشتیم. زندانبانان آمدند و وسایل ما را گرفتند و اطلاع دادند که شبانه از سلول خارج خواهیم شد تا برای صبح روزد بعد آماده باشیم. صبح ما را بیرون آوردند و ما بسیار خوشحال بودیم. بعد از تفتیش سوار ماشین شدیم و ما را به زندان هدریم بردند، نزدیک ظهر بود که به آنجا رسیدیم اما در راه خیلی ما را آزار دادند.

هم‌نشینی با عبدالله البرغوثی و یحیی السنوار

زمانی که وارد زندان هدریم شدیم فهمیدیم حقیقت چیست و همه ما را جمع کردند و برادرمان «عبدالله البرغوثی» (از اسرای قدیمی و معروف فلسطینی که در عملیات‌های بسیار مهم علیه رژیم اشغالگر مشارکت داشت و در سال 2003 بازداشت شد و 67 بار به حبس ابد محکوم شده است) از یک زندان دیگر نزد ما آمد. بعد از انجام عملیات تفتیش ما را به اتاق انتظار بردند و گفتند که خیلی سریع همه چیز انجام خواهد شد اما بسیار طول کشید و ما تا شب منتظر ماندیم و نمی‌دانستیم قرار است چه اتفاقی بیفتد. در این میان یحیی السنوار را دیدیم که رئیس هیئت جنبش حماس بود. از دیدن او بسیار خوشحال شدیم و مشتاق دیدارش بودیم، یحیی السنوار حقیقت  ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت که او درخواست داده بود ما را از سلول خارج کنند تا با ما درباره معامله تبادل اسرا که خارج از زندان در حال انجام بود مشورت کند.

ماجرا از این قرار بود که میانجی رژیم صهیونیستی به زندان آمده و برای یافتن راهکاری جهت انجام معامله تبادل اسرا با یحیی السنوار صحبت کرده بود. بنابراین یحیی السنوار احساس کرد این فرصت خوبی است تا درخواست خروج ما از انفرادی را بدهد و ما به بخش عمومی زندان در کنار دیگر اسرا منتقل شویم، اما اداره زندان نپذیرفته بود. بنابراین یحیی السنوار این خبر را به ما داد و چند ساعت کنارمان بود. سپس مسئولان زندان آمدند و هریک از اسرا را به اتاقی بردند تا یکدیگر را نبینیم و در این میان موهبتی که نصیب من شد این بود که در اتاق یحیی السنوار قرار گرفتم.

از اینکه کنار یحیی السنوار قرار داشتم خیلی خوشحال بودم و کنارش نشستم و درباره همه چیز باهم صحبت کردیم؛ از اتفاقاتی که در سلول افتاده بود و سختی‌هایی که کشیده بودیم. او به من گفت که زمان انجام معامله تبادل اسرا نزدیک است و همه تلاش خودش را می‌کند تا شرایط ما بهتر شود. اما هیچ تضمینی نبود که ما را به سلول برنگردانند. من از این دیدار خیلی خوشحال بودم و در آن اتاق با سایر برادران اسیر آشنا شدم و باهم شام خوردیم و صبح به حیاط رفتیم. در آنجا دیگر برادران را دیدم و باهم سلام علیک کردیم.

فریبکاری زشت اداره زندان

سپس مسئولان اداره زندان آمدند و به ما اطلاع دادند که باید فورا از حیاط خارج شویم و می‌خواستند بگویند که در جریان مذاکرات برای تبادل اسرا چه اتفاقی افتاده است. ما از برادران خود در هیئت مذاکره‌کنند حمایت و تاکید کردیم که شروط آنها باید اجرا شود اما مسئولان اداره زندان به سرعت ما را بیرون بردند و بر خلاف وعده‌ای که داده بودند، ما به همان سلولی که از آن آمده بودیم منتقل شدیم. این ماجرا چهره واقعی و سیاه اداره زندان رژیم اشغالگر را نشان داده و دشمن تنها به فکر منافع خود در این معامله بود. به این ترتیب ما مجددا به همان زندگی قبلی و رقت‌بار خود برگشتیم؛ انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است. مدتی بعد اداره زندان تعدادی از اسرا را در این بخش جابجا کرد و شمار زیادی از برادرانمان به زندان‌های دیگر منتقل شدند.

ادامه دارد......

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار بین الملل
اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران