خاطرات اسیر فلسطینی؛ «۵هزار روز در برزخ»|۱۲- ماجرای زندانی تکفیری که از بن لادن حمایت می‌کرد

خاطرات اسیر فلسطینی؛ «5هزار روز در برزخ»|12- ماجرای زندانی تکفیری که از بن لادن حمایت می‌کرد

یک بار در بخش سلول انفرادی یک زندانی را آوردند که افکار افراطی و متعصبانه داشت و روش گروه تروریستی القاعده را تایید می‌کرد.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، «5 هزار روز در برزخ» عنوان کتابی است که «حسن سلامه» اسیر فلسطینی در حدود 200 صفحه آن را تدوین کرده و شامل داستان‌هایی شنیدنی از شرایط غیرانسانی وی در سلول انفرادی زندان‌های رژیم اشغالگر است که آن را شبیه به زندگی در دنیای مردگان توصیف می‌کند. حسن سلامه در سال 1996 به دنبال فرماندهی یک عملیات استشهادی در واکنش به ترور «یحیی عیاش» فرمانده گردان‌های عزالدین القسام (شاخه نظامی جنبش حماس) بازداشت شد.

فصل‌های ابتدایی این کتاب شرایط بغرنج و عجیب اسرا در سلول‌های انفرادی را وصف می‌کند؛ سلول‌هایی با طول 2 متر و عرض یک متر که پر از انواع حشرات و حیوانات موذی و آزاردهنده است و اسرا دائما در معرض حملات شبانه نگهبانان قرار دارند. حسن سلامه که در یک عملیات کماندویی منجر به کشته و زخمی شدن ده‌ها صهیونیست شده بود به خوبی توضیح می‌دهد که علی‌رغم همه محدودیت‌های وحشتناک در زندان اما هرگز تسلیم نشد و دشمن را مجبور کرد تا به خواسته‌های او تن بدهد.

«خالد مشعل» رئیس سابق دفتر سیاسی جنبش حماس و رهبر این جنبش در خارج نیز مقدمه‌ای برای این کتاب تدوین کرده است.

ترجمه این کتاب در قالب نقل قول‌ از زبان نویسنده آن به صورت خلاصه در چند فصل ارائه می‌شود.

جابجایی در سلول‌ها و زندگی با زندانیان روانی

اولین کاری که باید انجام می دادم نظافت کردن بود، همانطور که دین ما سفارش کرده است. من در این سلول‌ها جابجا می‌شدم و هربار آنها را تمیز می‌کردم تا بتوانم زندگی کنم و دائما آماده انتقال به سلول دیگری بودم. یک بار تصمیم گرفتم علیه مدیر زندان شکایت کنم اما دادگاه شکایت من را رد کرد و همه چیز را به اداره زندان سپرد و من را از دادگاه به سلول جدیدی منتقل کردند. در شرایطی بودم که باید قوی می‌ماندم و با واقعیت مواجه می‌شدم. واقعیت این بود که من یک اسیر هستم و کاری از دستم بر نمی‌آید و یک اداره زندان سرکوبگر در مقابل من قرار گرفته که همه امکانات مادی در اختیار آن است.

می‌دانستم که اگر عقب‌نشینی کنم و از خود ضعف نشان دهم و شکست بخورم آنها به من رحم نمی‌کنند بنابراین دائما لبخند می‌زدم و تقوا پیشه می‌کردم؛ چرا که خدا بهترین وکیل و برای من کافی است. مدیر زندان یک بار از سر کینه و عقده‌ای که داشت من را به سلول‌های «السنوک» فرستاد. (السنوک شامل سلول‌هایی است که در آنها حمام یا هیچ امکانات دیگری وجود ندارد. معمولا اسرا به مدت 14 روز مجبورند در این شرایط بمانند و حق خروج از آنجا را در هفته اول به هیچ وجه ندارند). همه وسایلم را از من گرفتند و مدیر زندان با کنایه به من گفت در این سلول بمان تا راحت با پروردگار خودت صحبت کنی. من یک هفته آنجا ماندم.

این سیاست مدیر زندان به همین روش ادامه داشت و هیچ یک از درخواست‌های من را نمی‌پذیرفتند-چه در زمینه کیفیت غذا و –چه آوردن وسایلم به داخل سلول. طبیعتا در سلول انفرادی اسرا حق دیدار با خانواده‌هایشان را ندارند و تنها یک وکیل یا نماینده از صلیب سرخ هر دوماه یا سه ماه به دیدار اسیران می‌آید و خبری از خانواده‌هایشان به آنها می‌دهد. من در سلول انفرادی بئرالسبع مدتی طولانی تنها بودم و گاهی یک اسیر دیگر هم کنارم حبس می‌شد. این که یک اسیر دیگر را کنار من حبس می‌کردند از یک جهت مثبت و از جهت دیگر منفی بود. وجهه مثبت حضور یک اسیر دیگر در سلول این بود که می‌توانستم با او صحبت کنم و دردهایم را با او قسمت کنم و از تنهایی دربیایم.

اما وجهه منفی آن، این بود که ممکن بود این اسیر صاحب تفکراتی دیگر و وابسته به سازمان‌ها و گروه‌های دیگری باشد و بنابراین اختلافات زیادی بین ما به وجود می‌آمد. گاهی این اتفاق می‌افتاد و کار ما به بحث و جدل می‌کشید تا اینکه اداره زندان مجبور می‌شد یکی از ما را به سلول دیگری منتقل کند. البته ماجراهایی که در این زمینه برایم اتفاق افتاد را برایتان تعریف خواهم کرد. دیگر وهه منفی حضور یک فرد دیگر در سلول، تنگی بیش از حد فضا بود و نمی‌توانستیم هیچ حرکتی بکنیم. حتی یک نفر به سختی می‌تواند در این سلول‌هایی که طول و عرضشان بیش از دو متر نمی‌شود تکان بخورد؛ به ویژه اینکه مجبور هستیم 23 ساعت کامل داخل این سلول‌ها باشیم و وقتی دو نفر داخل یک سلول حبس باشند مجبورند ساعات زیادی را بنشینند بدون اینکه بتوانند از جایشان تکان بخورند. همین مسئله موجب می‌شود تا پاها و مفاصلمان دچار عارضه‌ها و بیماری‌های مختلفی شود.

همانطور که گفتم در این قسمت هیچ اسیر امنیتی حور نداشت و همه آنها زندانیان جنایتکار یهودی و عرب بودند که چیزی جز صدای فریاد و فحش و الفاظ رکیک و کفرگویی از آنها شنیده نمی‌شد؛ انگار که در تیمارستان هستی. البته بسیاری از فحاشی‌های آنها نصیب من می‌شد. زندانیان جنایتکار یا کسانی که احساس می‌کردند من ضعیف هستم می‌خواستند با فحاشی زور خودشان را به من نشان دهند؛ به ویژه یهودیان نژادپرست. این شرایط برای من بسیار عذاب‌آور بود. خودم را در وضعیتی می‌دیدم که دائما مورد توهین و فحش و الفاظ زشت و رکیک قرار می‌گرفتم؛ به ویژه زمانی که به خانواده و مادر و خواهرانم توهین می‌کردند. خونم به جوش می‌آمد اما چه کار می‌توانستم بکنم. گاهی فریاد می‌کشیدم و در را می‌کوبیدم و از اداره زندان می‌خواستم جلو این دیوانه‌ها را بگیرد. اما آنها (مسئولان زندان) به سادگی می‌گفتند ما چه کار کنیم؟ می‌بینی که دیوانه و مریض هستند، پس سعی کن گوش نکنی. اما من خیلی خوب می‌دانستم که این یکی از روش‌های انتقام از من است. چند بار با این زندانیان دهن به دهن شدم و فحششان دادم.

ماجرای زندانی تکفیری

یک بار در بخش سلول انفرادی یک زندانی را آوردند که افکار افراطی و متعصبانه داشت و روش گروه تروریستی القاعده را تایید می‌کرد. یادم هست یک بار وقتی یکی از اسرا به «اسامه بن لادن» سرکرده سابق القاعده توهین کرد، این زندانی افراطی بسیار خشمگین شد و به او حمله کرد. ما حقیقت را نمی‌دانستیم و البته خیلی طول می‌کشد تا ماجرای زندانیان و اسرایی که در کنارمان بودند را بفهمیم. بعد از مدتی در وقت استراحت که یک ساعت از سلول‌ها خارج می‌شدیم توانستم بفهمم او چه ماجرایی دارد. این زندانی دائما تلاش داشت احادیث پیامبر (ص) و آیات «جهادی» را نقل کند و البته بسیاری از آنها را اشتباه می‌گفت؛ زیرا تنها متن این آیات و روایات را حفظ کرده بود.

اداره زندان، این زندانی افراطی را به داخل سلول یکی از مبارزان مقاومت از سوریه در جولان اشغالی انداخت. این مبارز سوری از اسرای قدیمی بود که گرایش چپ داشت و نماز نمی‌خواند اما فرد بسیار محترمی بود. اداره زندان به خاطر مشکلاتی که با این اسیر سوری داشت، زندانی افراطی را کنار او حبس کرد و آنها به دلیل مناقشاتی که بر سر افکار عناصر القاعده و اسامه بن لادن داشتند، دچار مشکلات و اختلافات شدیدی می‌شدند. این زندانی افراطی فریاد می‌زد که چگونه از بن لادن انتقاد می‌کنی؟ او یک مجاهد است و تو کافری. زندانی افراطی چندین بار به مبارز سوری حمله کرد اما او سعی می‌کرد آرامش خودش را حفظ نماید.

این مبارز سوری مسئولان اداره زندان را صدا کرد و زندانی افراطی را شبانه بردند و در سلول دیگری انداختند. او کتاب‌های القاعده را همراه خود داشت. در این مدت یک مدیر جدید از گارد مرزی رژیم صهیونیستی به زندان ما آمده بود. این زندانی وابسته به تروریست‌ها می‌خواست مدیر زندان را هم به اسلام دعوت کند! و البته زبان عبری هم بلد نبود. اداره زندان با او مانند یک بیمار روانی رفتار و وی را مسخره می‌کرد. در دوره‌ای که این زندانی تکفیری در کنار ما بود به من گفت که آنها (تکفیری‌ها) نیروهای حماس را کافر می‌دانند و مجوز قتل ما را دارند. من کمی با او صحبت کردم و تلاش داشتم تا حد ممکن امور را برایش ساده کنم و توضیح دادم که واقعیت ما در فلسطینف ملاحظات و مسائل مختلفی دارد و ما دارای آرمان‌هایی هستیم. اما او نمی‌خواست قانع شود.

مدیر زندان طبق عادتی که داشت در سلول‌های ما چرخ می‌زد و گاهی با این زندانی افراطی به زبان عربی در اموری که او تخصص نداشت صحبت و سپس مسخره‌اش می‌کرد و می‌گفت چیزی نمی‌فهمد. این زندانی با نام «سائد» بسیار ترسوتر از آن بود که واکنشی به رفتارهای مدیر زندان نشان دهد. متاسفانه این ویژگی بسیاری از انسان‌هاست که در مقابل هم‌وطنان خود زورگو هستند اما در برابر دشمن با ترس رفتار می‌کنند.

ادامه دارد...

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار بین الملل
اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران