رویدادهای مربوط به شهادت امیرالمؤمنین (ع)
دربارۀ وقایع مربوط به شهادت این امام بزرگوار، نقلهای تاریخی و روایی متعددی در منابع وجود دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سحرگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 40 هجری قمری مصادف با یکی از تلخترین رویدادهای تاریخ اسلام است که طی آن، امیرالمؤمنین علیهالسلام در محراب نماز واقع در مسجد کوفه توسط عنصری از خوارج به نام ابن ملجم لعنةالله علیه به شهادت رسید.
دربارۀ وقایع مربوط به شهادت این امام بزرگوار، نقلهای تاریخی و روایی متعددی در منابع وجود دارد. در ادامه، به برخی از این رویدادها از اخبار غیبی امیرالمؤمنین علیهالسلام تا بستر شهادتشان اشاره میشود.
پردۀ اول:
شیخ عباس قمی در منتهی الآمال در توصیف شب ضربت خوردن امیرالمؤمنین مینویسد: امام آن شب در منزل دخترش امکلثوم مهمان بود. امکلثوم میگوید: پدرم با نگاه به آسمان میفرمود: «به خدا سوگند این همان شبی است که محبوبم و آموزگارم به من وعده داده است. به خداوند سوگند، هرگز دروغ نگفتهام و از رسول خدا دروغ نشنیدهام، همانا امشب آن شبی است که به من وعدۀ شهادت داده شده است.» آنگاه فرمود: «پیامبر را در عالم رؤیا دیدم که به من فرمودند: «یا ابا الحسن! إنّکَ قادمٌ إلَینا عَن قَریبٍ»؛ علی جان به زودی میهمان ما خواهی بود». این توصیف نشان میدهد وعده شهادت آن حضرت سالها قبل از آن داده شده بود.
پردۀ دوم:
علامه مجلسی در بحار الأنوار به نقل از لوط بن یحیى، از اساتید روایتش: چون امام علیهالسلام ضربت را حس کرد، ننالید، صبر کرد و به حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد، و در حالى که کسى نزد او نبود، مىگفت: «بِسم اللّه و باللّهِ وَعلى ملّةِ رسولِ اللّه». سپس فریاد کشید: «ابن ملجم، مرا کُشت. به خداى کعبه، این ملعونِ یهودىزاده مرا کُشت. اى مردم، ابن ملجم از دستتان نگریزد ...»؛ هنگامی که مردم صداى ضجّه را شنیدند، هر که در مسجد بود، به سمت او دوید. همه مى چرخیدند و از شدّت و وحشت فاجعه نمىدانستند کجا مىروند. دور على علیهالسلام را گرفتند، در حالى که سرش را با پارچه مىبست و خون بر صورت و محاسنش جارى بود و محاسنش به خونش رنگین شده بود و مىفرمود: «این، همان است که خدا و پیامبرش وعده داده بودند، و خدا و رسول راست گفتند ...». مردم وارد مسجد جامع کوفه شدند. امام حسن علیهالسلام را دیدند که سر پدرش بر دامن اوست، خونها را شسته و جاى ضربت را بسته، اما همچنان از آن خون بیرون مىزند و رنگ چهرهاش هرچه بیشتر سفید متمایل به زرد مىشود، با گوشه چشم به آسمان مىنگرد و زبانش به تسبیح خدا و توحید او گویاست و مىگوید: «از تو میخواهم، اى خداى بلند مرتبه برتر.»
امام حسن علیه السلام سر ایشان را بر دامن گرفت. دید که از هوش رفته است. در آن لحظه بهشدّت گریست و شروع کرد به بوسیدن چهره و بین دو چشم و جایگاه سجده پدرش. قطراتى از اشک دیدگانش بر صورت امیر مؤمنان چکید. دیدگان را گشود و او را گریان دید. فرمود: «پسرم، این گریه چیست؟ پسرم، از این روز به بعد، بر پدرت نگران نباش. اینک این جدّت محمّد مصطفى است و اینها خدیجه و فاطمه و حوریان بهشتىاند که همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند. راحت و آسوده باش و چشمت روشن باد. دست از گریه بدار که صداى ناله فرشتگان به آسمان بلند است. فرزندم، بر پدرت بیتابى مىکنى، در حالى که فردا پس از من مسموم و مظلوم، کشته خواهى شد و برادرت همینگونه با شمشیر کشته خواهد شد و به جدّ و پدر و مادرتان مىپیوندید.»
فَلَمّا أحَسَّ الإِمامُ بِالضرَّبِ لَم یَتَأَوَّه وصَبَرَ وَاحتَسَبَ، ووَقَعَ عَلى وَجهِهِ ولَیسَ عِندَهُ أحَدٌ قائِلًا: بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ، ثُمَّ صاحَ وقالَ: قَتَلَنِی ابنُ مُلجَمٍ قَتَلَنِی اللَّعینُ ابنُ الیَهودِیَّةِ ورَبِّ الکَعبَةِ، أیُّهَا النّاسُ لا یَفوتَنَّکُمُ ابنُ مُلجَمٍ ... فَلَمّا سَمِعَ النّاسُ الضَّجَّةَ ثارَ إلَیهِ کُلُّ مَن کانَ فِی المَسجِدِ، وصاروا یَدورونَ ولا یَدرونَ أینَ یَذهَبونَ مِن شِدَّةِ الصَّدمَةِ وَالدِّهشَةِ، ثُمَّ أحاطوا بِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام وهُوَ یَشُدَّ رَأسَهُ بِمِئزَرِهِ، وَالدَّمُ یَجری عَلى وَجهِهِ ولِحیَتِهِ، وقَد خُضِبَت بِدِمائِهِ وهُوَ یَقولُ: هذا ما وَعَدَ اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ... فَدَخَلَ النّاسُ الجامِعَ فَوَجَدُوا الحَسَنَ ورَأسَ أبیهِ فی حِجرِهِ، وقَد غَسَلَ الدَّمَ عَنهُ وشَدَّ الضَّربَةَ وهِیَ بَعدَها تَشخَبُ دَماً، ووَجهُهُ قَد زادَ بَیاضاً بِصُفرَةٍ، وهُوَ یَرمُقُ السَّماءَ بِطَرفِهِ ولِسانِهِ یُسَبِّحُ اللّهَ ویُوَحِّدُهُ، وهُوَ یَقولُ: أسأَلُکَ یا رَبِّ الرَّفیعَ الأَعلى فَأَخَذَ الحَسَنُ علیه السلام رَأسَهُ فی حِجرِهِ فَوَجَدَهُ مَغشِیّاً عَلَیهِ، فَعِندَها بَکى بُکاءً شَدیداً وجَعَلَ یُقَبِّلُ وَجهَ أبیهِ وما بَین عَینَیهِ ومَوضِعَ سُجودِهِ، فَسَقَطَ مِن دُموعِهِ قَطَراتٌ عَلى وَجهِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، فَفَتَحَ عَینَیهِ فَرَآهُ باکِیاً، فَقالَ لَهُ: یا بُنَیَّ یاحَسَنُ ما هذَا البُکاءُ؟ یا بُنَیَّ لارَوعُ عَلى أبیکَ بَعدَ الیَومِ، هذا جَدُّکَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى وخَدیجَةُ وفاطِمَةُ وَالحورُ العینُ مُحدِقونَ مُنتَظِرونَ قُدومَ أبیکَ، فَطِب نَفساً وقَرَّ عَیناً، وَاکفُف عَنِ البُکاءِ فَإِنَّ المَلائِکَةَ قَدِ ارتَفَعَت أصواتَهُم إلَى السَّماءِ، یا بُنَیَّ أ تَجزَعُ عَلى أبیکَ وغَداً تُقتَلُ بَعدی مَسموماً مَظلوماً؟ ویُقتَلُ أخوکَ بِالسَّیفِ هکَذا، وتَلحَقانِ بِجَدِّکُما و أبیکُما وامِّکُما.
پردۀ سوم:
علامه مجلسی مینویسد «رَأَیْنَا فِی بَعْضِ الْکُتُبِ الْقَدِیمَةِ رِوَایَةً فِی کَیْفِیَّةِ شَهَادَتِهِ ع؛ در یکی از کتب قدیمی روایتی را در کیفیت شهادت امیرالمؤمنین دیدم.»در این روایت بعد از اینکه ضربت خوردن امیرالمؤمنین علیهالسلام را بیان میکند، ادامه میدهد: حضرت فرمود «به خدا سوگند مرا ابن ملجم ملعونِ یهودیزاده به قتل رساند؛ مردم امیرالمؤمنین را دور کردند در حالی که حضرت در محرابش بهشدت ضربه خورده بود و خاک را بر میداشت و بر موضع ضربت قرار میداد؛ سپس آیه 55 سوره طه را تلاوت فرمود: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى؛ از این [زمین] شما را آفریدهایم، در آن شما را باز مىگردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون مىآوریم.» سپس فرمود امر خداوند فرا رسید و رسول خدا (ص) راست گفت.
پردۀ چهارم:
دربارۀ بردن امیرالمومنین علیهالسلام به خانه و گرد آمدن فرزندان حضرت نزد ایشان و همچنین اهل کوفه نزد حضرت گزارشاتی در منابع تاریخی آمده است؛ از جمله آنکه علامه مجلسی در بحار الأنوار مینویسد:
راوی گفت: حضرت زینب و حضرت ام کلثوم سلام الله علیهما بر سر بالین امیرالمؤمنین علیهالسلام آمدند و ناله سر دادند و گفتند: پدر جان چه کسی کودکان را سرپرستی کند تا بزرگ شوند؟ و چه کسی سرپرستی بزرگترها در بین مردم بر عهده گیرد؟ پدر جان اندوه ما بر تو بزرگ و اشکهایمان قطع نمیشود. آنگاه مردم از پشت اتاق صدای گریه و ناله سر دادند و در آن هنگام، اشک از چشمان امیرالمؤمنین جاری شد و نگاهش را برگرداند و به اهل بیت و فرزندانش نگاه کرد. سپس حضرت امام حسن و حضرت امام حسین را صدا کردند و ایشان را به آغوش گرفتند و بوسیدند و مدت طولانی بیهوش شدند، سپس به هوش آمدند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز همین احوال را داشتند. ایشان نیز لحظهای بیهوش میشدند و لحظهای به هوش میآمدند، چون مسموم گشته بودند. هنگامی که حضرت به هوش آمد، امام حسن کاسه شیری به ایشان دادند. امیرالمؤمنین مقداری از آن را نوشیدند و از باقی آن صرف نظر کردند و فرمودند: بقیه را به اسیر خود بدهید و به حضرت امام حسن فرمود: پسرم به حقی که نسبت به تو دارم سوگندت میدهم که طعام و شراب او را نیکو کنید و تا موقع مرگم با او مهربانی کنید و از آنچه میخورید و مینوشید به او بدهید تا بخشندهتر از او باشید. آنگاه شیر را به او دادند و از محبتی که حضرت امیرالمؤمنین در حقش انجام داده بود؛ آگاهش کردند. ملعون کاسه شیر را گرفت و نوشید.
قال الراوی و أقبلت زینب و أم کلثوم حتى جلستا معه على فراشه و أقبلتا تندبانه و تقولان یا أبتاه من للصغیر حتى یکبر و من للکبیر بین الملأ یا أبتاه حزننا علیک طویل و عبرتنا لا ترقأ قال فضج الناس من وراء الحجرة بالبکاء و النحیب و فاضت دموع أمیر المؤمنین عند ذلک و جعل یقلب طرفه و ینظر إلى أهل بیته و أولاده ثم دعا الحسن و الحسین و جعل یحضنهما و یقبلهما ثم أغمی علیه ساعة طویلة و أفاق و کذلک کان رسول الله (ص) یغمى علیه ساعة طویلة و یفیق أخرى لأنه ع کان مسموما فلما أفاق ناوله الحسن قعبا من لبن فشرب منه قلیلا ثم نحاه عن فیه و قال احملوه إلى أسیرکم ثم قال للحسن (ع) بحقی علیک یا بنی إلا ما طیبتم مطعمه و مشربه و ارفقوا به إلى حین موتی و تطعمه مما تأکل و تسقیه مما تشرب حتى تکون أکرم منه فعند ذلک حملوا إلیه اللبن و أخبروه بما قال أمیر المؤمنین (ع) فی حقه فأخذ اللعین و شربه.
انتهایپیام/