تصویری از «اردوگاه اطفال»
کتاب «اردوگاه اطفال» روایتگر سالهای ۶۲ و ۶۳ در اردوگاه بینالقفسین است که بعدها به دلیل جمعآوری حدود ۴۰۰ نوجوان در آن با عنوان اردوگاه اطفال معروف شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، احمد یوسفزاده از جمله نویسندگانی است که در دهه اخیر توانست با انتشار مجموعهای از خاطرات خود و دوستانش، روایت جدیدی از جنگ تحمیلی ارائه دهد. او که با کتاب «آن بیست و سه نفر» به عنوان نویسندهای خوشذوق به جامعه معرفی شد، در ادامه با انتشار خاطراتش در کتاب «اردوگاه اطفال» توانست وجهی ناگفته از جنگ را پیش چشم مخاطبان خود قرار دهد.
ماجرای دستکاری شناسنامهها در خلال سالهای جنگ، شاید برای خیلیها خاطره باشد و شاید به گوش خیلی از ما که نسل بعد از جنگ بودیم، رسیده باشد. یوسفزاده اما در کتاب خود از سرنوشت کسانی گفت که با دست بردن در شناسنامه و تغییر سن خود، در جبهه حضور یافتند و همین تصمیم، مسیر زندگی آنها را تغییر داد. برخی از آنها به شهادت رسیدند، برخی دیگر به آغوش خانوادههایشان بازگشتند و عدهای دیگر نیز به اسارت درآمدند. کتاب یوسفزاده در واقع داستان زندگی گروه آخر است.
این اثر روایت دو سال خاطره از اتفاقات تلخ و شیرین و حماسههای باورناپذیر است که آفرینندگان آن نه ارتشیهای سرد و گرم چشیده بودند و نه پاسدارهای جان بر کف، بلکه اسیران نوخاستهای بودند که حزب بعث از اردوگاههای اسرا انتخاب و به آن بیست و سه نفر ملحق کرد تا برنامه تبلیغ علیه ایران را با حربه «کودکان جنگ» ادامه بدهد.
کتاب «اردوگاه اطفال» دقیقاً در نقطهای آغاز میشود که کتاب «آن بیست و سه نفر» به پایان رسید و روایتگر سالهای 62 و 63 در اردوگاه بینالقفسین است که بعدها به دلیل جمعآوری حدود 400 نوجوان در آن با عنوان اردوگاه اطفال معروف شد.
«غصعه» در دست آماده برای رفتن به آشپزخانه. عراقیها قصد داشتند در این قاطع مدرسهای تبلیغاتی درست کنند که به هدف خود نرسیدند.
برای نگارش این کتاب، احمد یوسفزاده غیر از مشاهدات شخصی، ساعتهای متوالی با آزادگانی که آن دو سال فراموش نشدنی (فروردین 1362 تا فروردین 1364) را در اردوگاههای رمادی یک و رمادی دو مشهور به «اردوگاه اطفال» گذراندهاند، گفتوگو کرده است تا بتواند آنچه بر آنها رفته است را در دفتر ادبیات پایداری ایرانیان ماندگار کند.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: آفتاب در غروبگاه بود که امیر را آوردند؛ برهنه پا. در راه رفتنش رنجی دیده میشد از دور، اما نه که شکسته باشدش. یک طرفش جواد، یک طرفش گروهبان علی، و در دستشان دسته کلنگی و تازیانهای از کابل، و امیر روی ریگهای تیز و برنده راه میآمد، با پاهایی خونچکان و دم فرو بسته بود و نشکسته بود و عذابی در چهرهاش پیدا و رنجی سنگین بر 16 سالگیاش. به طاقتی که نداشت تن خسته و ضرب دیدهاش را جلو میکشید، در نیمه راه ته ماندۀ رمقش رفت، زانوهایش سست شد، نشست.
نمایی از اردوگاه رمادی یک، قاطع سه
جواد برگشت، دسته کلنگش را بالا برد که او را بزند یا بترساند. نوجوان بلا دیده حرکتی کرد که دلهای ما را آتش زد. سوزاند. دستانش را از سر بی پناهی به حالتی غریب گرفت روی سرش. جواد دسته کلنگ را آهسته پایین آورد. نزد. امیر بلند شد؛ به سختی. پشت میلهها ایستاده بودیم به نظاره. از راهرو آسایشگاه ما عبورش دادند و دلهای ما ریش میشد. بردند و با پاهای بریان شده در اتاق کوچکی که در انتهای راهرو بود زندانیاش کردند؛ تک و تنها. تمام شب صدای نالههای ضعیف امیر از آن زندان به گوش میرسید. مثل صدای راه گمکردهای تشنه، از ژرفای چاهی عمیق، در برهوتی خشک!
اردوگاه رمادی بعد از جنگ در دست سربازان آمریکایی
انتشارات سوره مهر بهتازگی چاپ نهم از کتاب «اردوگاه اطفال» را در دسترس علاقهمندان قرار داده است.
انتهای پیام/