"ذکر جمیل" امام صادق (ع) در کلام عطار نیشابوری/ چون ذکرِ او کرده آمد، ذکر همه بود!
میزان عشق و ارادت عطار به اهل بیت(ع) تا آنجاست که معروفترین کتاب نثر خودش را که به گفته دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی یکی از سه رکن رکین نثر پارسی است، با ذکر جمیل امام صادق (ع) شروع میکند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، تردیدی نیست که عطار نیشابوری، شاعر و عارف نامدار قرن ششم و هفتم بر مذهب اهل سنت بوده است و این را صاحبنظران و پژوهشگران معتبری چون سعید نفیسی و بدیعالزمان فروزانفر تصدیق کردهاند اما عمق ارادت و میزان عشقی که شیخ در سرودن شعر در منقبت امیرالمونین حضرت علی(ع) و اهل بیت(ع) داشت، موجب شده است کسانی او را شیعه بدانند.
میزان عشق و ارادت عطار به اهل بیت عصمت و طهارت تا آنجاست که معروفترین کتاب نثر خودش -تذکره الاولیاء- را که به گفته دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی یکی از سه رکن رکین نثر پارسی است، با وصف جلیل امام صادق (ع) شروع میکند و در اوصف آن امام همام مینویسد:
"آن سلطان ملّت مصطفوى، آن برهان حجّت نبوى، آن عالم صدّیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن گوشه جگر انبیا، آن ناقل على، آن وارث نبى، آن عارف عاشق، ابو محمّد جعفر صادق- رضى اللّه عنه- گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم، یک کتاب جداگانه میباید.
و این کتاب شرح حال این قوم خواهد بود، از مشایخ، که بعد از ایشان بودهاند. امّا به سبب تبرّک به صادق- رضى اللّه عنه- ابتدا کنیم، که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بیشتر سخن طریقت او گفته است، و روایت از او بیش آمده، کلمهاى چند از آن حضرت بیارم، که ایشان همه یکیاند. چون ذکر او کرده آمد ذکر همه بود.
نبینى که قومى که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ یعنى یکى دوازده است و دوازده یکى. اگر تنها صفت او گویم، به زبان عبارت من راست نیاید، که در جمله علوم و اشارات و عبارات بىتکلف به کمال بود. و قدوه جمله مشایخ بود، و اعتماد همه بر او بود. و مقتداى مطلق بود و همه الهیان را شیخ بود، و همه محمّدیان را امام بود. هم اهل ذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا. هم عبّاد را مقدّم بود و هم زهّاد را مکرّم. هم در تصنیف اسرار حقایق، خطیر بود، هم در لطایف اسرار تنزیل و تفسیر، بىنظیر".
فریدالدین عطار در ادامه به ذکر حکایاتی خواندنی در وصف حضرت امام جعفر صادق (ع) میپردازد که چند نمونه از آنها را در زیر میخوانیم:
من چون از سر کبر خود برخاستم، کبریائى او بیامد
نقل است که صادق (ع) را گفتند: «همه هنرها دارى: زهادت و کرم باطن، و قرّة العین خاندانى، و لیکن بس متکبّرى». گفت: «من متکبر نیم. لکن کبر کبریائى است، که من چون از سر کبر خود برخاستم، کبریائى او بیامد و به جاى کبر من بنشست. به کبر خود، کبر نشاید کرد، اما به کبریائى او کبر شاید کرد».
عاقل آن است که تمییز کند میان دو خیر و دو شر
نقل است که صادق از ابو حنیفه پرسید که: «عاقل کى است؟». گفت: «آن که تمییز کند میان خیر و شرّ». صادق گفت: «بهایم نیز تمییز توانند کرد، میان آن که او را بزنند یا او را علف دهند». ابو حنیفه گفت: «به نزدیک تو عاقل کى است؟» گفت: «آن که تمییز کند میان دو خیر و دو شر. تا از دو خیر، خیر الخیرین اختیار کند و از دو شر، خیر الشّرین برگزیند».
ما هر چه دادیم بازنگیریم
نقل است که همیانى زر از کسى برده بودند. آنکس در صادق آویخت که: «تو بردهاى»- و او را نشناخت- صادق گفت: «چند بود؟». گفت: «هزار دینار». او را به خانه برد و هزار دینار به وى داد. بعد از آن، آن مرد زر خود بازیافت و زر صادق بازپس آورد و گفت: «غلط کرده بودم». صادق گفت: «ما هر چه دادیم بازنگیریم». بعد از آن، از کسى پرسید که: «او کى است؟». گفتند: «جعفر صادق». آن مرد خجل بازگردید.
تا صادق میگفتى، کاذب بودى!
نقل است که یکى پیش صادق آمد و گفت: «خداى را به من نماى». گفت: «آخر نشنیدهاى که موسى را گفتند: لن ترانى؟» گفت: «آرى. امّا این ملّت محمّد است که یکى فریاد مىکند که: رأى قلبى ربّى. و دیگرى نعره مىزند که: لم اعبد ربّا لم اره». صادق گفت: «او را ببندید و در دجله اندازید». او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. بازبرانداخت. گفت: «یا ابن رسول اللّه الغیاث، الغیاث». صادق گفت: «اى آب! فروبرش». فروبرد. باز برآورد. گفت: «یا ابن رسول اللّه! الغیاث، الغیاث». صادق دگر بار گفت: «اى آب! فروبرش». همچنین فرومىبرد و برمى آورد، چندین کرّت. چون امید از خلایق به یکبارگى منقطع گردانید، این نوبت گفت: «یا الهى! الغیاث، الغیاث». صادق گفت: «او را برآرید». برآوردند و ساعتى بگذاشتند تا باز قرار آمد. پس گفتند: «خداى را دیدى؟». گفت: «تا دست در غیرى مىزدم، در حجاب مىبودم. چون به کلّى پناه بدو بردم و مضطر شدم، روزنهاى در درون دلم گشاده شد. آنجا فرونگرستم. آنچه مىجستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود، که امّن یجیب المضطرّ اذا دعاه». صادق گفت: «تا صادق مىگفتى، کاذب بودى، اکنون روزنه را نگاهدار که جهان خداى- عزّ و جلّ- بدانجا فروست. و هر که گوید که خداى- عزّ و جلّ- بر چیزست، یا در چیزست و از چیزست، او کافر بود».
مطیع با عجب، عاصى است و عاصى با عذر، مطیع
و گفت: «هر آن معصیت که اوّل آن ترس بود و آخر آن عذر، بنده را به حق رساند و هر آن طاعت که اوّل آن امن بود و آخر آن عُجب، بنده را از حق- تعالى- دور گرداند. مطیع با عجب، عاصى است و عاصى با عذر، مطیع». و از وى پرسیدند که «درویش صابر فاضلتر یا توانگر شاکر؟». گفت: «درویش صابر، که توانگر را دل به کیسه بود و درویش [را] با خدا». و گفت: «عبادت جز به توبه راست نیاید، که حق- تعالى- توبت مقدّم گردانید بر عبادت، کما قال: التائبون العابدون». و گفت: «ذکر توبه، در وقت ذکر حق- تعالى- غافل ماندن است از ذکر. و خداى- تعالى- [را] یاد کردن به حقیقت، آن بود که فراموش کند در جنب خداى، جمله اشیاء را. به جهت آن که خداى- تعالى- او را عوض بود از جمله اشیاء».
عارف آن است که ایستاده است با خداوند خویش
و گفت: «مؤمن آن است که ایستاده است با نفس خویش، و عارف آنست که ایستاده است با خداوند خویش». و گفت: «هر که مجاهده کند با نفس براى نفس، برسد به کرامات. و هر که مجاهده کند با نفس براى خداوند، برسد به خداوند». و گفت: «الهام از اوصاف مقبولان است و استدلال ساختن که بى الهام بود، از علامت راندگان است». و گفت: «مکر خداى- عزّ و جلّ- در بنده نهانتر است از رفتن مورچه، در سنگ سیاه، به شب تاریک». و گفت: «عشق، جنون الهى است. نه مذموم است و نه محمود.
از صحبت پنج کس حذر کنید: یکى از دروغگوى، که همیشه با وى در غرور باشى. دوّم از احمق، که آن وقت که سود تو خواهد، زیان تو بود و نداند. سیّوم بخیل، که بهترین وقتى از تو ببرد. چهارم بددل، که در وقت حاجت تو را ضایع کند. پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد. و به کمتر لقمه یى طمع کند.
و گفت: «سرّ معاینه مرا آنگاه مسلّم شد، که رقم دیوانگى بر من کشیدند». و گفت: «از نیکبختى مرد است، که خصم او خردمند است». و گفت: «از صحبت پنج کس حذر کنید: یکى از دروغگوى، که همیشه با وى در غرور باشى. دوّم از احمق، که آن وقت که سود تو خواهد، زیان تو بود و نداند. سیّوم بخیل، که بهترین وقتى از تو ببرد. چهارم بددل، که در وقت حاجت تو را ضایع کند. پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد. و به کمتر لقمه یى طمع کند.
بهشت عافیت است و دوزخ بلاست
گفت: «حق تعالى- را در دنیا بهشتى است و دوزخى: بهشت عافیت است و دوزخ بلاست. عافیت آن است که کار خود به خداى- عزّ و جلّ- بازگذارى، و دوزخ آن است که کار خداى با نفس خویش گذارى».
انتهای پیام/