قصه مردی از دیار قلعه «کهنه قالا»
کتاب «رد انگشتهای اصلی» یک رمان نوجوان است، رمانی است با شخصیت اصلی و محوری نوجوان و با دغدغههای واقعی و اجتماعی یک نوجوان، در ژانر واقعگرایانه.
خبرگزاری تسنیم،الهام اشرفی:
«هیچ چیز بهتر از ادبیات به ما نمیآموزد که تفاوتهای قومی و فرهنگی را نشانۀ غنای میراث آدمی بشماریم و این تفاوتها را که تجلی قدرت آفرینش چندوجهی آدمی است، بزرگ بداریم.» ماریو بارگاس یوسا
نوجوان قرار است خندهها و حتی اندوهش در ذهن خاطرات روزگارش ثبت شود، تا بعدها در روزگار جوانی و میانسالی و حتی پیریاش با یادآوری لحظاتش خنده و لبخندی کنج لبهایش بنشیند. نوجوان قرار است با از سر گذراندن تجربههایی در روزهای رو به جوانیاش، شعلۀ اندیشههای بزرگ و عمیق آیندهاش را روشن کند. نوجوان کتاب «رد انگشتهای اصلی»، اما...
اباذر نام دارد، زادۀ یکی از روستاهای اطراف تبریز. در یکی دو سال قبل از وقوع انقلاب ایران نوجوانی است با دلی پاک و دستانی هنرمند، که به خودش نه پدر دیده و نه مادر.
نوجوان قصۀ ما، وارد ماجرایی میشود که نهتنها خاطرات و خندههای خوشی را برای روزهای جوانی و پیریاش ثبت نمیکند، که منجر به شکستن دل عاشقش نیز میشود، ماجراهایی که او را ظرف مدت کوتاهی تبدیل به مردی میکند که باید در بزنگاههایی خطرناک تصمیمهای بزرگ بگیرد.
در واقع اباذرِ کتاب «رد انگشتهای اصلی» یکشبه راه چندینساله را میپیماید و ناگهان از دل مدرسه و نواختن قوپوز(نوعی ساز) وارد بزرگسالی میشود. این تغییر شخصیتی در اباذر از همان چند خط ابتدایی رمان بهخوبی معلوم است: «چشمهایش را بست، نه از ترس، از بارش خاک و سنگریزهها که بیابان روی صورتش میریخت...»(صفحۀ 5)
نویسنده، حسین قربانزادۀ خیاوی، انگار در همین چند خط اول میخواهد به خواننده بفهماند که ما با نوجوانی طرفیم که نترس و شجاع است و چشمهایش را بر سختیها نمیبندد. رمان «رد انگشتهای اصلی» یک رمان نوجوان است، رمانی است با شخصیت اصلی و محوری نوجوان و با دغدغههای واقعی و اجتماعی یک نوجوان، در ژانر واقعگرایانه.
خوانندۀ این رمان همراه اباذر، نوجوان قصه، میشود و با او اتفاقات و ماجراهای روستای کوچک و بعد شهر تبریز را در گیرودار حوادث و مبارزات و تظاهراتهای روزهای قبل از انقلاب ایران لمس میکند.
بهشخصه آنچه هنگام مواجهه با یک اثر برایم اهمیت پیدا میکند، همسو بودن یا نبودن درونمایۀ اثر است با طیف مشخص شدۀ خوانندگان اثر. طبق اشارۀ پشت جلد کتاب «رد انگشتهای اصلی»، کتاب در زیر مجموعۀ «مهرک» نشر سورۀ مهر قرار گرفته است؛ یعنی در زیرمجموعۀ ردۀ سنی بالای 13 سال. آیا کتاب در این زمینه موفق بوده است؟ در جلب مخاطب نوجوان؟ آیا رمان مناسب خواندن برای یک نوجوان است، یا خیر؟
در بررسی اثر مربوط به نوجوان ابتدا باید دید که زبان و نثر نویسنده مناسب زبان و نثر و درک و تجربههای نوجوانان هست یا نه؟ طوری که درک زبان و فهم قصه و درونمایۀ رمان برای یک نوجوان آسان باشد. مسلماً یک نوجوان در یک اثر ادبی بهدنبال پیچشهای کلامی و تکنیکهای بسیار فنی ادبی نیست، ذهن نوجوان خواهان قصه و تعلیق است.در واقع نوجوان بهدنبال الگو گرفتن از دیگران است، به همین دلیل شخصیتهای جذاب، واقعی و اکتیو او را بهسوی خود میکشد و با آن همذاتپنداری میکند. نوجوان خواهان قهرمان است، قهرمانی که بتواند خودش را در بزنگاههای داستان جای او بگذارد، با او در خیالش زندگی کند، و حتی در ادامۀ همان خیالهایش بتواند به او کمک کند، که از نظر من رمان «رد انگشتهای اصلی» دارای این ویژگی است. اباذر، ادعای قهرمان بودن ندارد، او سرش در زندگی و درس و مدرسۀ خودش است، ولی یک تعلق خاطر ساده و یک کنجکاوی در مورد پدرش، او را وارد ماجراهایی میکند که از او یک قهرمان معصوم میسازد. از لحاظ پرداخت نویسنده به رمان و تکنیک بهکار رفته رمان خطی پیش میرود، بی پس و پیشگویی و بیگیج کردن ذهن مخاطب نوجوان.
دومین ویژگی رمان نوجوان این است که به رشد و پرورش شخصیت خوانندۀ نوجوان کمک کند، چرا که او در مهمترین دوران زندگیاش قرار دارد، که هر تصویر، هر اثری، هر قطعه موسیقی، هر فیلم و کتابی میتواند تعیینکنندۀ اهداف و مسیر زندگی آیندهاش شود. آنچه در این نکته اهمیت دارد، این است که این پیام و تأثیر اثر نباید بهصورت واضح و آشکار و به اصطلاح گُلدرشت باشد، بلکه باید بهصورت نهفته و زیرپوستی ارائه شود.
برای روشنتر شدن موضوع به نکتهای اشاره میکنم؛ در تحلیل شخصیتهای داستانی باید و بهتر است توجه کنیم که شخصیت پویاست یا ایستا؟ درک این موضوع کمک خواهد کرد که بدانیم، اثر تأثیری پنهان بر خواننده دارد یا خیر؟ شخصیت اباذر شخصیتی پویاست، شخصیتی است که در انتهای کتاب تغییراتی کرده است. شخصیتی است که جهانبینی و نگاهش با آنچه در اول کتاب بود، متفاوت است. اباذر خودخواسته و آگاهانه از جایی به بعد در کتاب پا در راهی میگذارد که هر لحظهاش راهی پرخطر است، راهی که اطرافیان همه به اشتباه بودن آن اشاره میکنند، ولی اباذر هدفی روشن دارد و بهخاطر آن هر خطری را به جانش میخرد، گرچه که از جایی به بعد پی به اشتباهش میبرد، ولی همین روند در تغییر دیدگاه و شخصیت او اثر عمیقی میگذارد:
«اباذر فکرش مشغول بود. پدر، بایرام، سرهنگ، خودش. روی هر کدام لحظهای مکث کرد. فکرش به جایی نرسیده روی فرد بعدی تمرکز میکرد. ولی حالا به یکباره فکرش فقط رفت سراغ پدرش...»(صفحۀ 208)
شخصیتهای کتاب «رد انگشتهای اصلی» تکبُعدی نیستند، چند بعدیاند و خاکستری؛ آمیختهای از صفات مثبت و منفی، چنانکه هر آدمی در زندگی واقعی خود اینگونه است.
شخصیت سرهنگ ثنافر و بایرام دو نمونه از این شخصیتها هستند، که در اوایل ورودشان به داستان تکبعدی مینمایند، ولی کمکم و در طول روند داستان بُعدهای دیگری از شخصیتشان را میبینیم، که نشان میدهد نویسنده نخواسته درگیر کلیشههای همیشگی شخصیت نظامی شاهنشاهی بدِ ماجرا و مبارزی شود که در راه اشتباه مبارزه افتاده است.
پایانبندی رمان هم پایانبندی درخور و مناسبی بود، میدانیم که پایانبندی یک رمان با شخصیتهای متعدد و به سرانجام رساندن آنها متناسب با فضای اجتماعی داستان کار مهمی است، که نویسنده در این مورد موفق عمل کرده است. پایانی که نه خوش و هپیاندینگ است و نه آنچنان تلخ که مزهاش تا مدتها کام خوانده را تلخ کند. پایان رمان، گویی راهی است بدیع و تازه برای شروعی از نو و دوباره. شروعی که شاید ادامهاش در ذهن و خیال خواننده، بهخصوص خوانندۀ نوجوان ادامه پیدا کند.
انتهای پیام/