داستان زندگی «بابا پنجعلی» کتاب شد/ سیر تا پیاز زندگی علیرضا خمسه به روایت خودش
کتاب «مأموریت آقای شادی» را که میتوان در دسته تاریخ شفاهی تعریف کرد، داستان زندگی علیرضا خمسه از کمدینهای معروف سینمای ایران به روایت خودش است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «مأموریت آقای شادی؛ آنچه همیشه میخواستید دربارۀ علیرضا خمسه بدانید»، با نگاهی به زندگینامه و خاطرات علیرضا خمسه، بازیگران طنز کشور و از هنرمندان پیشکسوت، به کوشش علی رستگار منتشر شد و در دسترس علاقهمندان قرار گرفت. کتاب حاضر که توسط نشر افراز به کتابفروشیها رسیده است، داستان زندگی علیرضا خمسه به عنوان یکی از بازیگران تأثیرگذار بر سینما و هنر بازیگری در کشور است. نویسنده تلاش کرده است از زوایای مختلف زندگی او را مورد بررسی قرار دهد.
کتاب «مأموریت آقای شادی» از معدود آثاری است که میتوان آن را در زمره کتابهای تاریخ شفاهی هنرمندان دستهبندی کرد. اگرچه سینمای ایران طی دهههای اخیر در معرفی چهرههای جدید و توانا و همچنین عرضه کارهای هنری، کارنامه قابل قبولی دارد، اما کمتر اثری است که با این نگاه پای حرف پیشکسوتان این صنعت نشسته و زندگی و خاطرات آنها را ثبت کرده باشد.
از جمله نکات قابل توجه در تنظیم و تدوین کتاب «مأموریت آقای شادی»، پرسشهای رستگار به عنوان تدوینکننده اثر است. در تنظیم پرسشهای او تلاش شده تا ضمن دیدن دقیق فیلمهای خمسه، به حواشی و اتفاقاتی که آن فیلمها رقم زدهاند نیز اشاره شود. کتاب «مأموریت آقای شادی» برای اکثر ایرانیها یادآور نوستالژیهایی است که با آن خندیدهاند. خمسه از معدود بازیگرانی است که نسلهای مختلف با او خاطره دارند؛ از پدربزرگهایی که با کارهای دهه 60 و 70 او خندیدهاند تا نسل امروز که او را بیشتر با عنوان «بابا پنجعلی» سریال پرمخاطب «پایتخت» میشناسند. «هوشیار و بیدار»، «آپارتمان شماره 13»، «مهریه بیبی»، «روز باشکوه»، «دو نفر و نصفی»، «بیست» و ... نام هر کدام از این آثار چهره مردی را به یاد میآورد که بیدریغ خنده را به مخاطب خود میبخشید. به گفته رضا کیانیان، که یادداشت او در این کتاب درج شده است، خمسه درست در زمانی که فیلمها در حال و هوای حماسی یا تلخ ساخته میشدند، وارد میدان شد و فضایی متفاوت را به مخاطب هدیه داد.
کتاب ضمن ارائه گفتوگوی مفصل رستگار با خمسه، یادداشتهایی از رضا کیانیان، گلاب آدینه، حمید جبلی و امین تارخ را به همراه تصاویری منتشر نشده از خمسه را در اختیار مخاطب قرار داده است. عنوان اثر نیز از یکی از فیلمهایی که خمسه در آن نقشآفرینی کرده و در دهه 70 اکران شده، انتخاب شده است. بخشهایی از این کتاب را میتوانید در ادامه بخوانید:
اگر اجازه دهید از تولدتان در 9 بهمن ماه 1331 شروع کنیم. تا همین چند وقت پیش در صفحه ویکیپدیای شما نوشته شده بود: «محل تولد بروجن، اصالتاً زنجانی». البته در همین صفحه، محل تولدتان تهران هم ذکر شده بود! چون اساساً اعتباری به ویکیپدیا و فضای مجازی نیست، لطفاً خودتان توضیح دهید که اصل این ماجرای فرخنده چه بود؟ چندمین فرزند خانواده بودید و چند برادر و خواهر هستید؟ حرفه پدرتان چه بود؟
من علیرضا خمسه، اولین پسر زنده از خانوادهای هستم که قبل از من سه پسر داشتند اما هرکدام به دلیلی فوت شده بودند. نهم بهمنماه 1331 در تهران متولد شدم، اگر جایی نوشته شده بروجن یا جای دیگر زنجان، درست نیست و واقعیت این است که در تهران به دنیا آمدم. پدرم متولد زنجان بود. او معمار بود و در یک شرکت راهسازی به نام «زیچ» کار میکرد. به خاطر شغلش برای مأموریت به شهرهای مختلف میرفت و ما هم همراهش میرفتیم. بروجن و کرج هم از جمله شهرهای محل مأموریت پدرم بودند.
اولین خاطرات کودکی من، مربوط به زمانی است که پدر برای این شرکت در کرج و اطرافش طالقان و برغان کار میکرد. عنفوان کودکی من، همانجا شکل گرفت. شش ساله بودم که ایشان به بروجن از شهرهای چهار محال و بختیاری رفت. کلاس اول و دوم ابتدایی را آنجا بودم، بنابراین بروجن هم محل تولدم نیست و مربوط به محل کار پدرم بود. ما خانواده پرجمعیتی بودیم و پدر و مادرم بعد از من دارای چهار پسر و چهار دختر میشوند. با احتساب آن سه فرزندی که فوت شدند، ما یک خانواده 12 نفره بودیم، یکدوجین پسر و دختر.
36 سال بعد، یک پسر دیگر خانواده ما هم پیدا میشود! معلوم میشود یکی از فرزندان پسری را که مادرم به دنیا میآورد، با پسر دیگری در بیمارستان جابجا میشود. حالا او هم یکی از اعضای خانواده ماست. یعنی الآن من به جای چهار برادر، پنج برادر و چهار خواهر دارم.
اینکه بعد از سه فرزندی که عمرشان به دنیا نبود، شما اولین پسر خانواده شدید، احیاناً باعث شده قدر زندگی را بیشتر بدانید؟
اینکه آدم قدر زندگی را بیشتر بداند، حاصل تجربه و فراز و نشیبهایی است که در زندگی پشت سر میگذارد. شاید به این ارتباطی ندارد که فرزند اول باشید یا فرزند آخر. اما خود خانواده من، تصورشان این بود که آن سه پسر اول، خیلی زیبا بودند. مادر خدابیامرزم میگفت، چون آنها خوشگل بودند، چشم خوردند! بنابراین تصمیم گرفتند، نذر و نیاز کنند پسر بعدی که خدا به آنها میدهد، زشت باشد که چشم نخورد که حاصلش من شدم.
وقتی به دنیا آمدم، مادرم فکر میکرد این بچه اصلاً بچه او نیست، چون سهتای قبلی خیلی خوشگل بودند. یادش رفته بود، خودش نذر و نیاز کرده که این بچه زشت باشد. به هر حال این بچه، الآن 60 و خردهای است که ماندگار دشه، حالا به خاطر نذر و نیاز بوده یا انرژیهای مثبت خانواده یا هر چیز دیگری، نمیدانم.
اولین پدیدهای که در زندگی توجه شما را جلب کرد، چه بود؟
یکی از بخشهای مهم زندگی من در کودکی و نوجوانی، کشف تصویر و سینما بود. وزارت بهداشت آن سالها فیلمی درباره مسائل دامداری را برای کشاورزان و دامداران بروجن نمایش داد. پرده سفیدی را در فضای باز برپا کرده بودند که ما هم آنجا در کنار کشاورزان و دامداران فیلم تماشا میکردیم. اولینبار بود که من پرده سفید جادویی را میدیدم که در آن به گاوهایی، آمپول و واکسن میزدند. اسم آن فیلم را گذاشته بودم «گاوهای نورانی»؛ چون بعضی از این نمایش فیلمها در تاریکی شب بود و گاوها در یک کادر بسیار جادویی و روی پرده سفید، نورانی به نظر میرسیدند و میآمدند آمپول میخوردند و حالشان خیلی خوب بود. خیلی دوست داشتم من هم روی آن پرده، پیدایم میشد و مثل آن گاوها در وضعیتی نورانی، دیده میشدم!
چه زمانی به تهران برگشتید؟
11 ساله بودم که پدر، دوباره به تهران منتقل شد و ما هم با او برگشتیم. محله ما در تهران، ناصر خسرو و سهراه مروی و خیابان پامنار بود. آن زمان همراه دو نفر از پسرخالههایم، امیر و محمدرضا یک گروه تئاتری تشکیل دادیم و در خانه ما نمایش اجرا میکردیم. نمایشها را هم موقعی بازی میکردیم که مادرم خانه نبود.
اولین تئاتری هم که کار کردیم، «عید دیدنی» بود که من نقش مهمانی پرخور را بازی میکردم که بدون تعارف میزبان، شروع به خوردن میکند. پسرخالههایم هم نقشهای دیگر را بازی میکردند. برای این کار، بلیت هم فروخته بودیم! آن موقع بلیتهای ما دوزاری بود و با دست روی کاغذ مینوشتیم و سعی میکردیم آنها را بفروشیم. چون مادرم نبود، پرده خانه را کنده بودیم و از آن به عنوان پرده نمایش استفاده کردیم و هر وقت نمایش شروع میشد، ما پرده را کنار میزدیم. اما وسط نمایش «عید دیدنی»، مادرم از راه رسید و با جارو و دمپایی، دنبال بازیگران و تماشاگران کرد! متأسفانه امیر در حادثهای از دنیا رفت و در نوجوانی من را با پدیده مرگ آشنا کرد که فقدان او تا سالها همراهم بود.
انتهای پیام/