در گفتگو با حجتالاسلام الویری بررسی شد: آیا اگر ائمه دیگر بهجای امام حسن (ع) در آن برهه تاریخی بودند، صلح میکردند؟
امام حسن (ع) در یک سخنرانی مهم ضمن تصریح به محق بودن خود برای خلافت و تبیین شرایط جامعه، واگذاری خلافت به معاویه و بیعت با او را اعلام کردند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، صلح امام حسن (ع) در کنار سکوت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام، قیام امام حسین علیهالسلام، مناجات عالمانه و عابدانه امام زینالعابدین علیهالسلام و تلاش و مجاهده و مبارزه سایر ائمه اطهار علیهمالسلام در قاب «جهاد» تعریف میشود؛ جهادی که گاه در قالب صلح نمود پیدا کرده و گاه در قالب قیام مسلحانه.
خبرگزاری تسنیم به منظور بررسی ابعاد و درسهای صلح تاریخی و نرمش قهرمانانه امام حسن مجتبی علیهالسلام، گفتوگویی با حجتالاسلام دکتر محسن الویری، پژوهشگر و عضو هیات علمی دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام و سردبیر فصلنامه «تاریخ اسلام» انجام داده است. آن طور که این محقق اسلامی توضیح میدهد، دلالت سیاسی صلح امام حسن علیهالسلام اگر این باشد که وقتی زمینه مردمی برای حکومت وجود ندارد و اگر حفظ اسلام محدود و منحصر به حرکت نظامی نیست، باید برای حفظ اسلام راههایی غیر از روش مسلحانه و جنگ برگزینیم، در این صورت میتوان گفت جایگاه این صلح در هندسة فکر شیعی نمایش دادن جوهرة حق محور و مردمگرای اندیشه سیاسی مکتب اهلبیت علیهمالسلام است که اتفاقا با بخش عمدة این دورة 319 ساله هم سازگار است. بنا بر این اصرار به برتر دانستن قیام نسبت به صلح به صورت مطلق لاجرم به زیر سؤال رفتن سیرة لااقل ائمه ابناء الحسین علیه و علیهمالسلام را به دنبال دارد. اگر همواره قیام برتر است چرا دیگر ائمه پس از امام حسین علیهالسلام چنین نکردند؟ حتی شهادتطلبی هم منوط و منحصر به قیام نیست، مگر امامانی هم که راه قیام بالسیف را برای حفظ اسلام برنگزیدند به توفیق شهادت نائل نیامدند؟
گزارشی از یک صلح تاریخی
ماجرای صلح امام حسن علیهالسلام و واگذاری خلافت به معاویه چه بود؟
گزارش کوتاه رویداد صلح امام حسن علیهالسلام این است که پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در بامداد جمعه 21 رمضان سال 40 قمری و بیعت مردم مدینه با فرزند بزرگ ایشان یعنی امام حسن علیهالسلام در همان روز، معاویه که از زمان خلافت خلیفه دوم امارت شام را بر عهده داشت و حکم عزل خود را در زمان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نپذیرفته بود و به دنبال ماجرای حکمیت مدعی خلافت هم شده بود، دو نفر را برای بر هم زدن اوضاع کوفه و بصره علیه امام حسن علیهالسلام به این دو شهر اعزام کرد، این دو نفر شناسایی و کشته شدند و به دنبال آن امام نامهای به معاویه نوشتند و ضمن تقبیح اقدام او برای ترور و ایجاد جو وحشت، این اقدام او را به منزله اعلام جنگ شمردند و آمادگی خود را برای رویارویی اعلام کردند. ظاهراً در این دوره چند نامه بین امام و معاویه رد و بدل شده است که همه آنها در دست نیست. احتمال این که امام علیهالسلام دز همان ابتدای شروع خلافت هم آنگونه که ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول نقل کرده است (صفحه 240) نامهای برای عزل معاویه نوشته باشند منتفی نیست.
معاویه ضمن پیشنهاد صلح و پراکندن آن بهوسیله عوامل خود نزد عراقیان، سپاهی آراست و به سمت عراق حرکت کرد و در میانه راه امام حسن علیهالسلام هم کوفه را بهسوی صفین که نبرد امیرالمؤمنین با معاویه در آنجا رخ داده بود حرکت کردند و حجر بن عدی را هم برای فراخوان و آمادهسازی نیرو از شهرهای در مسیر فرستادند. متأسفانه استقبال مردم از این فراخوان خوب نبود و کسانی هم که با امام همراه شدند، هرچند تعداد آنها را تا چهل هزار نفر هم ذکر کردهاند بسیار متنوع بودند و هر یک با انگیزه یا باور یا تحلیلی متفاوت از دیگری حضور یافته بودند. امام در کوشک سفید در اطراف مدائن که ظاهراً در ساباط بوده خیمه زدند. اگر ساباط معرب کلمه بلاشآباد باشد میتوان حدس زد که این شهر به عنوان یکی از شهرهای اقماری تیسفون در یک میلی شمال پایتخت ساسانیان بوده و کاخ معروف سفید که متأسفانه نشانی از آن باقی نیست در آن قرار داشته است.
با این تقریر همه اختلافنظرها درباره مکان خیمه زدن امام حل خواهد شد. در اینجا اوضاع لشگرگاه امام متأثر از عواملی که فرصت پرداختن به آنها نیست به هم ریخت و احتمالاً به خود امام هم حمله شد و آن حضرت بهصورت مجروح به داخل شهر تیسفون برده شدند. معاویه با اطلاع از اوضاع لشگر امام، دوباره پیشنهاد صلح را مطرح کرد و امام پیش یا پس از بههمریختگی اردوگاه با مشاهده اوضاع و بهویژه گرویدن پنهان بسیاری از چهرههای شاخص سپاه خود به معاویه و مِیلِ الْجُمْهُورِ مِنْهُمْ إِلَى الْعَاجِلَةِ وَ زُهْدِهِمْ فِی الْآجِلَةِ و با این تحلیل که وَ إِنَّ مَا تَكْرَهُونَ فِی الْجَمَاعَةِ خَیْرٌ لَكُمْ مِمَّا تُحِبُّونَ فِی الْفُرْقَةِ (آن چه در یکپارچگی اجتماعی ناخوشایندتان است برای شما بهتر از چیزی است که در چنددستگی دوست میدارید) به این ترتیب تمایل خود را برای پذیرش مشروط صلح پیشنهادی معاویه اظهار داشتند. آن گونه که در صفحه 234 جلد دوم تحف العقول آمده، امام در جایی دیگر در این زمینه فرمودهاند:
إِنَّا وَ اللَّهِ مَا ثَنَانَا عَنْ أَهْلِ الشَّامِ شَكٌّ وَ لَا نَدَمٌ وَ إِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ أَهْلَ الشَّامِ بِالسَّلَامَةِ وَ الصَّبْرِ فَسُلِبَتِ السَّلَامَةُ بِالْعَدَاوَةِ وَ الصَّبْرُ بِالْجَزَعِ وَ كُنْتُمْ فِی مُنْتَدَبِكُمْ إِلَى صِفِّینَ وَ دِینُكُمْ أَمَامَ دُنْیَاكُمْ وَ قَدْ أَصْبَحْتُمُ الْیَوْمَ وَ دُنْیَاكُمْ أَمَامَ دِینِكُمْ
سوگند به خدا ما به دلیل تردید یا پشیمانی از جنگ با اهل شام روی برگردان نشدیم، همانا ما با شامیان با سلامت و صبر میجنگیدیم ولی سلامت را عداوت از بین برد و صبر را بیتابی، آنگاه به صفین فراخوانده شدید دین شما از دنیایتان پیشی گرفته بود و امروزه بهگونهای شدهاید که دنیای شما از دینتان پیشی گرفته است.
به هر حال معاویه به حرکت خود ادامه داد و در نُخَیله (نزدیک شهر کِفل در استان بابل کنونی عراق) در این باره سخنرانی کرد و سپس راهی کوفه شد. امام هم پس از یک سخنرانی در مدائن به کوفه بازگشتند. در کوفه معاویه از امام خواست که در حضور جمع سخنرانی کنند و واگذاری خلافت به معاویه و بیعت با او را رسماً اعلام کنند، امام هم در یک سخنرانی مهم ضمن تصریح به احقیت خود برای خلافت و تبیین شرایط جامعه، چنین کردند و سپس کوفه را به سمت مدینه ترک کردند. بیعت امام حسن علیهالسلام با معاویه در ربیعالاول سال 41 قمری اتفاق افتاد.
طبعاً در اینجا جزییات بسیاری درباره موضعگیریهای اطرافیان امام حسن علیهالسلام، مفاد صلحنامه، اقدامات دیگران و دیگر امور وجود دارد که فرصت پرداختن به آنها نیست. تحلیل و تبیین سیاسی و روانشناختی اقدامات معاویه در این دوره، خود بهتنهایی نیازمند تدوین یک رساله دکتری و یا پژوهش روشمند متتبعانه است.
برخی شبهاتی را درباره سیره ائمه مطرح کردهاند. این که سیره آن بزرگان با یکدیگر متفاوت بود. چنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بارها در غزوات نبی مکرم اسلام شرکت داشتند و در میدانهایی مانند جنگ جمل، صفین و نهروان دست به شمشیر بردند و یا امام حسین علیهالسلام قیام مسلحانه را انتخاب کردند، درحالیکه امام حسن مجتبی علیهالسلام اقدام به صلح کردند. چگونه میتوان به شبهه عدهای مبنی بر تناقض رویه آن بزرگان پاسخ داد؟
اگر این حرف درست باشد که نیست، باید نستجیر بالله هر یک از معصومان علیهمالسلام را در زمان زندگی خودشان هم دچار تناقض بدانیم، زیرا زندگی آنها هم همراه با همین صلح و جنگها بوده است، همان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که به تعبیر شما بارها در غزوات شرکت کرده بودند، در عهد معروف خود برای مالک اشتر ایشان را توصیه به پذیرش صلح میکنند: «وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَیْهِ عَدُوُّكَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ، وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ، وَ أَمْناً لِبِلَادِكَ»، یعنی: "صلحی را که دشمنت بدان میخواند رد مکن، رضای خداوند در این است، در هنگامة صلح رفع خستگی سپاهیانت و آسودگی از غمهایت و امنیت برای سرزمینت قرار دارد." و خود امام حسن علیهالسلام هم در جنگهای پدرشان امام علی علیهالسلام حضور و مشارکت داشتند و صلح خود را هم در میدان نبرد پذیرفتند نه این که اصلا روح جنگاوری نداشته باشند و یا امام حسین علیهالسلام مادام که معاویه در قید حیات بود، به تعبیر شما قیام مسلحانه نکردند.
بنا بر این به صرف تفاوت رفتار دو امام معصوم علیهالسلام نمیتوان اینگونه حکم کلی به تناقض در رفتار داد. همان طور که در زندگی فردی یکایک ما قابل درک است که زندگی شرایط و بایستگیها و اقتضائات مختلف دارد و انسان هر چقدر هم که ثبات شخصیت و برنامه برای زندگی داشته باشد متناسب با شرایط مختلف به گونههای مختلف رفتار کند. امامان بزرگوار ما هم ضمن اشتراک در مبانی و اهداف خود برای پیشبرد این اهداف که در رأس آن حفظ اسلام و میراثهای گرانقدر نبوی یعنی قرآن و عترت و امت اسلامی بود حسب شرایط راهبردها و روشهای گوناگونی اتخاذ کردند؛ این کجا و رفتار تناقضآمیز و دوگانه کجا؟
آیا ائمه دیگر در شرایط امام حسن(ع)، صلح میکردند؟
پرسش دیگری که در اینجا مطرح می شود، آن است که طبق فرموده مقام معظم رهبری «امام حسن مجتبی علیهالسلام آن روز به خاطر یک مصلحت بزرگتر که حفظ اصل اسلام بود، مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد.» این نکته نشان میدهد صلح آن حضرت، حرکتی انفعالی نبوده. آیا میتوان نتیجه گرفت اگر هر یک از امامان دیگر بهجای امام حسن مجتبی علیهالسلام در آن برهه تاریخی حضور داشتند، اقدام به صلح میکردند؟
از آن مقدمه این نتیجه به دست نمیآید، این که ما برای حفظ مصلحتهای بزرگتر تن به تغییر تاکتیکهای خود بدهیم یک بحث است و این که هر یک از ائمه علیهمالسلام در جای یکدیگر رفتاری واحد داشتند یک بحث دیگر. از انفعالی نبودن حرکت امام حسن علیهالسلام نمیتوان ضرورت یکسانی رفتار ائمه علیهمالسلام در آن شرایط را برداشت کرد، این دو ربطی به هم ندارند.
این که هیچ خصوصیت فردی و تفاوت سلیقه و روحیه شخصی برای ائمه علیهمالسلام قائل نباشیم، مبنایی است که ظاهراً اکثریت به آن قائل هستند و در جایی دیگر باید در این باره صحبت شود که آیا تفاوت سلیقه و روحیه دو نفر به عصمت آنها لطمه میزند یا نه؟ من الان نمیخواهم وارد این بحث شوم. پاسخ قسمت اخیر پرسش شما مبتنی بر موضع ما نسبت به این باور کلامی است. ولی بخش نخست پرسش شما به یک موضوع تاریخی برمیگردد.
نکته بسیار مهم در سخنی که از رهبر معظم انقلاب نقل گردید این است که حفظ اسلام فقط در جنگیدن و دعوت کردن به جنگ و شمشیر به دست گرفتن نیست، و لذا اگر کسی در میدان مذاکره و گفتگو و مصالحه و نرمش در برابر دشمن و فضا خالی کردن موقت برای دشمن و حتی تن دادن به پذیرش منصب از سوی او معتقد بود که قصد دارد اسلام را حفظ کند، نمیتوان او را متهم به وادادگی در برابر دشمن و ضعف نفس و ترس و دشمنناشناسی و حرکت منفعلانه کرد.
جایگاه صلح امام حسن علیه السلام
در هندسه تفکری شیعه، جایگاه صلح امام حسن علیهالسلام نسبت به سایر وقایع تاریخی ازجمله قیام امام حسین علیهالسلام کجاست؟ آیا برتر دانستن قیام نسبت به صلح صحیح و قابل دفاع است؟
درباره مقام ممتاز و بیبدیل حضرت سیدالشهدا علیه السلام و جایگاه ویژهای که بین ائمه علیهمالسلام دارند و توصیههایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر ائمه علیهمالسلام در باره ایشان دارند جای هیچ بحث و گفتگویی نیست و بحث تاریخی ما نباید خدای ناکرده این کژتابی را داشته باشد که بخواهد ذرهای تردید و تزلزل در این باره به دنبال داشته باشد.
ولی چون شما از هندسه تفکر شیعه و نیز نسبت این صلح با دیگر رویدادهای تاریخی و به عنوان مثال قیام سیدالشهداء پرسیدید در پاسخ باید عرض کنم که اگر شروع قیام امام حسین علیهالسلام را از روی کار آمدن یزید در 15 رجب سال 60 قمری و یا دعوت او به بیعت در اواخر ماه رجب بدانیم، مجموعه این قیام تا شهادت آن حضرت در 10 محرم سال 61 قمری به شش ماه هم نمیرسد و زندگی ائمه علیهمالسلام حداقل یک دوره 250 ساله بر اساس عصر حضور است. به نظر میرسد دوره غیبت صغری را هم باید به این دوره بیافزاییم. زیرا رفتار امام علیهالسلام در آن دوره نیز به نوبه خود و متناسب با خود شایسته الگوبرداری برای ماست، همان طور که به روایات امام زمان سلام الله علیه در این دوره استناد میشود سیره ایشان هم میتواند مستند قرار گیرد، ولی معمولا این دوره از این نظر یکسره کنار گذاشته شده است.
بنا بر این ما در حقیقت با یک دوره 319 ساله که از اوایل سال یازدهم قمری شروع میشود و با آغاز غیبت صغری در سال 329 قمری پایان مییابد روبرو هستیم. تأکید میکنم که نمیخواهم طول دوره و بازه زمانی یک رویداد را ملاک داوری قرار دهم، ولی از نظر تنوع نگاهها و رفتارهای این دوره طولانی که نگاه کنیم، قیام امام حسین علیهالسلام یک برش شش ماهه از یک بازه زمانی 319 ساله است و ما با دهها نمونه روشهای دیگر در این دوره طولانی که آنها هم برای ما حجیت دارند روبرو هستیم.
دلالت سیاسی صلح امام حسن علیهالسلام اگر این باشد که وقتی زمینه مردمی برای حکومت وجود ندارد و اگر حفظ اسلام محدود و منحصر به حرکت نظامی نیست، باید برای حفظ اسلام راههایی غیر از روش مسلحانه و جنگ برگزینیم، در این صورت میتوان گفت جایگاه این صلح در هندسة فکر شیعی نمایش دادن جوهرة حق محور و مردمگرای اندیشه سیاسی مکتب اهلبیت علیهمالسلام است که اتفاقا با بخش عمدة این دورة 319 ساله هم سازگار است.
بنا بر این اصرار به برتر دانستن قیام نسبت به صلح به صورت مطلق لاجرم به زیر سؤال رفتن سیرة لااقل ائمه ابناء الحسین علیه و علیهمالسلام را به دنبال دارد. اگر همواره قیام برتر است چرا دیگر ائمه پس از امام حسین علیهالسلام چنین نکردند؟ حتی شهادتطلبی هم منوط و منحصر به قیام نیست، مگر امامانی هم که راه قیام بالسیف را برای حفظ اسلام برنگزیدند به توفیق شهادت نائل نیامدند؟
انتهای پیام/