جنگ در آینه خاطرات-۱|ژنرال ارشد رژیم بعث: خمینی ما را یک لحظه به حال خود رها نمیکند
مرحوم ابوترابی در روایت خاطرهای از دومین شخصیت نظامی وزارت دفاع عراق میگوید: کاملا مشخص بود که او با آن همه اطلاعات نظامی روحیهاش را در مقابل ابهت و اقتدار امام باخته است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حجت الاسلام ابوترابی را هرکسی به عنوان یک عنصر تأثیرگذار در زمان اسارت رزمندگان ایرانی میشناسد. کسی که حضورش باعث افزایش روحیه مقاومت میان رزمندگان در بند عراق میشد. حضور او در میان اسرا تسکیندهنده بسیاری از دردهایی بود که شاید بیحضور وی حل و فصل اش ممکن نبود. این شخصیت نقطه اشتراک خاطرات شیرین همه آزادگانی است که روزگاری در بند عراق اسارت را پشت سر گذاشتهاند.
سید علی اکبر ابوترابی (زاده 1318 قزوین - درگذشته 12 خرداد 1379) نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت به «سیدالاسرا» و «سید آزادگان» مشهور بود. او روایتةای منحصر به فردی از اردوگاههای اسرا در عراق و رفتار ژنرالهای بعثی در مورد رزمندگان ایرانی داشت که یکی از آنها به روایت مجموعه خاطرات «عارف شیدا» در ادامه میآید:
حدوداً سال سوم دفاع مقدس بود و من همچنان در وزارت دفاع عراق بازداشت بودم. آن زمان «تیمسار قاسم» دومین شخصیت نظامی در وزارت دفاع عراق محسوب میشد و اطلاعات نظامی گستردهای داشت. شبی در سلول بودیم که یکی از عراقیها را در حالی که زیر بغلش را گرفته بودند به داخل سلول آوردند. مریض احوال بود. بعثیها صحبت کردن با او را ممنوع کردند. وقتی که نگهبانها از پشت پنجره کنار رفتند، من با او صحبت کردم و فهمیدم که زیر شکنجه اینطور شده است.
گفت: «من عراقی هستم. از عراق فرار کردم و به سوریه رفتم. پس از مدتی برای دیدن پدر و مادرم مخفیانه به عراق آمدم و اینها مرا دستگیر کردند.» عکس قبل از دستگیری خود را از جیبش درآور و به من نشان داد و گفت: «این عکس من است و ظرف 10 روز شکنجه اینطور سر من آوردهاند. من دیگر رفتنی هستم. آنها مرا اعدام خواهند کرد.» نگهبان ها متوجه شدند که ما داریم با او حرف میزنیم. آمدند و داد و بیداد راه انداختند و آن بیچاره را بردند در آن سرمای سخت زمستان برهنه کرده و تا صبح نگه داشتند. صبح جریان را به تیمسار قاسم گفتند. او شروع کرد به تهدید کردن و گفت او به وطنش خیانت کرده و کسی که به وطن خیانت کند سرنوشتش مرگ است.
تیمسار به من گفت: «یک سوال هم میخواهم از شما بپرسم. به نظر شما اگر به مرزهای بینالمللی برگردیم، رهبر شما چه کار میکند؟» گفتم: «ما اسیریم و از همه جا بیخبر هستیم.» گفت: «میدانم که شما اسیر هستید ولی از روحیات رهبرتان در اندازهای مطلع هستید. میخواستم برداشت شما را بدانم که او در آن وضعیت چه تصمیمی میگیرد؟» به او گفتم: «من شاهد بودم که امام خمینی فرمودند شما به مرزهای بینالمللی برگردید تا ما بنشینیم سر میز مذاکره و ما میدانیم که حضرت امام در گفتارشان از یک صداقتی برخوردارند که اگر بفرمایند برگردید به مرزهای بینالمللی یقین اگر شما برگردید مذاکره انجام میشود.»
شروع کرد از روی یأس و ناامیدی صحبت کردن و گفت: «تو اسیری و از همه جا بیاطلاعی. آن روز که ایشان گفت اگر برگردید به مرزهای بینالمللی ما چنان میکنیم، آغاز جنگ بود ولی امروز بعد از این ویرانیها و خرابیهایی که ما به بار آوردهایم اگر به مرزهای بینالمللی هم برگردیم، رهبر شما ما را تا خاک عراق تعقیب خواهد کرد و ما را یک لحظه به حال خود رها نمیکند.» کاملا مشخص بود که او با آن همه اطلاعات نظامی روحیهاش را در مقابل امام باخته است. در حالی که نیروهای بعث عراقی در عمق خاک ما نفوذ کرده بودند باز در مقابل حضرت امام آن همه احساس ضعف میکردند و نگران آینده خود بودند.
انتهای پیام/