روایت یک ایرانی از جنایتی که جهان را مبهوت کرد
کتاب «به صرف قهوه و پیتا» سفرنامهای موفق است. با خواندنش هم میشود سیر و سیاحتی خاطرهانگیز در بوسنی امروز داشت و هم با قدم زدن در پیادهروی صلح، به دیروز رنجآلود این کشور نگاهی انداخت.
خبرگزاری تسنیم، فاطمه عارفنژاد:
اکثر دهه شصتیها و بزرگترهایشان لابد خاطراتی هرچند مختصر از جنگ بوسنی و وقایع اتفاقیهاش دارند: پول توجیبیهایی که با امید و آرزو برای ریختن به صندوق بوسنی میبردند مدرسه، اخبار و برنامههای تلویزیونی و کمکهایی که اندکاندک توی مساجد مختلف برای مسلمانهای بیپناه کشوری محاصره شده در جنوب شرقی اروپا جمع میشد. اما دیگر متولدین بعد از آن دوران چیزی از این دست خاطرهها در حافظه، و در نتیجه ذهنیت روشنی از چیستی و چگونگی آن فجایع ندارند. برای همین است که معصومه صفاییراد، نویسنده و مترجم جوانمان، رک و راست در مقدمه اولین اثر تألیفیاش مینویسد:
«منِ دهههفتادی از همهجا بیخبر تا کمی قبلتر از سفرم، تنها چیزی که از بوسنی شنیده بودم اسم تیم فوتبالشان بود که گهگاهی در سالهای نه چندان دور با تیم ملی بازی دوستانه انجام میداد و به سبب چهره بازیکناش فهمیده بودم که اروپاست و نه احیانا آفریقا!» اما از یک جایی به بعد و با سرک کشیدن به معدود منابع موجود، سردرآوردن از قصه و غصه بوسنی برای او میشود مسئلهای جدی و رنگ ماجراجویی به خودش میگیرد.
صفاییراد کربلا را وطن میداند و بنابراین با حذف عراق و پیادهروی اربعینش از لیست تجربههای خارجه، «به صرف قهوه و پیتا» سفرنامهی اولین سفر او به خارج از کشور محسوب میشود. سفری 10 روزه به بوسنی و هرزگوین، به بهانه شرکت در مارش میرا، پیادهروی صلحی که هر ساله از هشتم جولای جهت بزرگداشت قربانیان نسلکشی سربرنیتسا برگزار میشود. هم فال است و هم تماشا. کسانی از نقاط مختلف دنیا به بوسنی میروند، سه روز و 110 کیلومتر را در جنگلهای سرسبز و هوای بارانیاش از شهر نزوک تا سربرنیتسا قدم میزنند، به خط پایان میرسند و در مراسم غمناک قبرستان پوتوچاری شرکت میکنند.
نویسنده همراه یک گروه 30 نفره از اهل قلم، مستندساز، فعال فرهنگی، روزنامهنگار و پزشکهای بدون مرز، در ایام جام جهانی فوتبال 2018 روسیه، ساک سفر میبندد و از فرودگاه امام خمینی(ره)، به واسطه فرودگاه آتاتورک استانبول خودش را به سارایوو، پایتخت بوسنی میرساند.
او حالا فرصتی برای کشف و مزهمزه کردن این جغرافیای تازه دارد. برای چشیدن طعم قهوه و پیتایش، چرخیدن در شهرهای مختلفش و نگاه کردنی دوباره به مهمترین رویداد معاصر آن سرزمین: جنگ.
ماجرا از فروپاشی یوگوسلاوی و اعلام استقلال اسلوونی، مقدونیه، کرواسی و بوسنی شروع شد. عدهای داشتند خواب صربستان بزرگ را میدیدند و تعبیر این رؤیا، کابوس بوسنیاییها بود. صربهای متعصب داخل بوسنی با حمایت بیدریغ صربستان به جان مسلمانها افتادند. جنگی نابرابر در فاصله سالهای 1992 تا 1995 میلادی درگرفت. بزرگترین نسلکشی اروپا بعد از جنگ جهانی دوم که به کشتارهای قرون وسطایی تنه میزد؛ پیش چشم رسانههایی که از دفن شدن مسلمانان در گورهای دستهجمعی و واقعیت هولناک پاکسازی نژادی مردم زیاد دردشان نمیآمد. آنروزهایی که سازمان ملل چشمهایش را میبست، کرواتهای بوسنی را کرواسی حمایت میکرد و صربها با تسلیحات و پشتیبانی صربستان میجنگیدند، تنها کشوری که دست یاری به سمت تنها جمعیت مسلمان بومی اروپا دراز کرد، ایران بود. صفاییراد در سفرنامهاش ردپای حضور مستشاری ایران در بوسنی را از بنای یادبود شهید رسول حیدری در کنار جاده ویسوکو به زنیتسا، تا سقاخانهای که به یاد طلبه شهید محمدحسین نواب در شهر موستار ساخته شده؛ دنبال میکند. او سعی دارد لابلای گشت و گذارهایش مخاطب را، سرراست و جمع و جور، در رسیدن به جواب این سؤالها همراهی کند: ما در جنگ بوسنی چه میکردیم؟ و چرا بعد از جنگ غیبمان زد؟
پس جنگ، جنگ و ویرانیهایش، جنگ و تجاوزهایش، جنگ و زنان به بنبسترسیده و فرزندان رنجکشیدهاش در تمام صفحات کتاب و لابلای حکایت پررنگ آدمها حضور دارند؛ اگرچه که «به صرف و قهوه و پیتا» مجلس سوگواری جانباختگان جنگ نیست و نمیخواهد باشد. پازل این سفرنامه قطعات تلخ و شیرین و نمکی را در کنار هم دارد و اشک و لبخندش با نثر ساده و روایت بیغل و غش نویسنده به تعادل مخاطبپسندی رسیده است.
«به صرف قهوه و پیتا» برای ایرانیها و به خصوص جوانترهایشان در کنار آثار ترجمه شده سالهای اخیر دریچه تازهای رو به بوسنی و هرزگوین است. چنتهای پر و زبانی بدون لکنت دارد. دستش برای مخاطبان ناآشنا و کمآشنا با ماجرای بوسنی، پر از دانستنیهای کمتر گفته شده و ناشنیده است. زیر و بم برجستگیهای تاریخ این تکه از قاره سبز، از جنگ جهانی تا صلح دیتون را فشرده، به یادسپردنی و زنده روی کاغذ آورده. عکسهای سیاهسفیدی هم مخاطب را در طول سفر همراهی میکنند و به دلیل موجه پایین آوردن قیمت تمام شده، فقط میتوانند با بارکد ابتدای کتاب رنگی بشوند.
از طرفی کتاب _اینبار به زعم من بی هیچ دلیل موجهی_ علیرغم پرداختن جدی به مردم بوسنی و سایر گردشگرها، نسبت به همسفرهای نویسنده غریبه و کمحرف از آب درآمده. تقریباً هیچکس از آن کاروان 30 نفره، به جز آقای مهدی حیدری فرزند شهید رسول حیدری، حضور معناداری در کتاب ندارند و در نتیجه مخاطب خودش را در دل کاروان اعزامی و عضوی از گروه نمیبیند. خانم نویسنده نه اصلاً اسمی از آنها میبرد و نه در قاب روایتهایش جایی برای ایستادن تعارفشان میکند. همه همکاروانیها، زن و مرد، همیشه غایباند و حتی در گردشهای دستهجمعی و بازارگردیهای توریستی جز رفتوآمدی شبحوار از غنیمتِ بودنشان چیزی ثبت نشده. مشکلی که خود مؤلف هم بیآنکه قصد دفاع داشته باشد، صادقانه انگشت اشاره را به سمتش میگیرد:
«از تکتک همسفرهایم ممنونم که هر کدام بخشی از لحظات این سفر را رقم زدند. هرچند شاید شما در این خطوط چندان نبینیدشان، ولی قطعاً قسمت عمده لذت سفر برای من همراهی با آنها بود.»
در مجموع «به صرف قهوه و پیتا» سفرنامهای موفق، پرکشش و سرزنده است. با خواندنش هم میشود سیر و سیاحتی خاطرهانگیز در بوسنیِ امروز داشت و هم با قدم زدن در پیادهروی صلح، مارش میرا، به دیروز رنجآلود این کشور نگاهی پرفایده انداخت.
انتهای پیام/