وصیتهای جالب "شهید مهدوی" برای دختران و پسران فامیل+عکس
طلبه بسیجی شهید محمدمهدی مهدوی از مداحان دفاع مقدس در آخرین روزهای زندگی خود دستنوشتهای به خانواده خود مینویسد که خواندن آن میتواند راهی را در برابر ما قرار دهد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، طلبه بسیجی شهید محمدمهدی مهدوی(علیرضاخانی) در سال 1339 ه.ش، درخانوادهای متدین و مذهبی، درشهر تبریز، معصومانه پای بر گلیم خاک نهاد. درمحیط پاک خانواده و تحت سرپرستی والدینش مراحل تعلیم و تربیت را پشت سرگذاشت. از همان دوران کودکی، عشق سرشار به اهل بیت عصمت و طهارت و حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در سینه او موج میزد. علاقه عجیبی به عزاداری و نوحهسرایی داشت. هنوز هم ندای نوحههای او از هیئتهای عزاداری به گوش میرسد.
بعد از اخذ دیپلم، عشق الهیاش، مسیر حرکت او را به سوی حوزههای علمیه تغییر داد. در سال 1357 وارد حوزه علمیه تبریز شد و در مدرسه طالبیه و ولی عصر (عج ) مشغول به تحصیل شد. مراحل کسب علوم حوزوی را با سرعت پشت سر نهاد. جهت تکمیل دروس و کسب علم از محضر اساتید بزرگوار حوزه مرکزی و بهرهبرداری از حرم مطهر حضرت معصومه (س)، در جریان توطئه حزب منفور خلق مسلمان در تبریز، به وظیفه شرعی و قانونی خود جامه عمل پوشانید و نقش فعالی در بیداری اذهان مردم در معرفی این حرکت انحرافی ایفا کرد. در تعطیلات تابستانی حوزه، به تبریز برمیگشت و همراه با تبلیغ، به تشکیل کلاسهای عربی، آموزش قرآن و اصول و عقاید همت میگماشت.
ذاتاً شجاع بود و به نماز شب عشق میورزید. وقتی به نماز میایستاد، اشک بر پهنه صورتش راه میگشود. قامت کشیدهاش، در ترسیم نماز، شکوه بندگی را در پیشگاه حضرت حق تعالی متبلور میساخت. شبهای جمعه و چهارشنبه به جمکران میرفت. دائماً به اهل بیت عصمت و طهارت و مخصوصاً حضرت بقیةالله الاعظم (عج ) توسل میجست.
او که از غافله حسینیان زمان بود ، ندای ((هل من ناصر ینصرنی)) را با جان و دل لبیک گفت. او با صدای بلند، ندای ((هیهات من الذله)) را تکرار کرده و به این پیام مظلوم اعصار، جامه عمل پوشانید. وقتی که آتش جنگ شعلهور شد و غرب و جنوب کشور اسلامی آماج حملات کور دشمن قرار گرفت او داوطلبانه حوزه را به مقصد جبهه ترک کرد. عازم سوسنگرد شد؛ 9 ماه مسئولیت فرهنگی آن منطقه را به عهده گرفت. با تشکیل مراسم نماز جماعت و دعای کمیل و پخش نوار و مجله و کتاب در سنگرها، در بالا بردن روحیه معنوی و رزمی رزمندگان نقش بسزایی را ایفا کرد.
در زیر آتش دشمن، نماز جماعت را در مسجد جامع سوسنگرد برپا داشت. او تندیس تلاش و ایمان بود. در عملیات طریقالقدس، باز هم مرحلهای دیگر، خودش را بالا کشید. این بار دست به سلاح برد. همگام و همراه با رزمندگان به سوی دشمن بعثی حملهور شد و در 60/9/8 میدان مین دشمن، توسط انفجار مین به همراه موج انفجار به آسمان پر کشید. پیکر خونینش پاره پاره شد و با بالهایی سوخته به پای شمع بزم افتاد. آری او از دنیای فانی به عالم باقی شتافت و زندگی جاودانه یافت.
* کار مهم شهید
سال 59 یا 60 بود که وارد سوسنگرد شدیم و چون در آن زمان سازماندهی استانی وجود نداشت از سراسر کشور نیروهای متعهد و انقلابی به منطقه مورد نیاز اعزام میشدند از فارس، تبریز، اهواز، خرمآباد و استانهای دیگر در گردان شهید علمالهدی جمع شدیم تا دریایی بهوجود آورده و با سیل خروشان خویش ناپاکیها و دشمن ددصفت را از کشور عزیزمان بیرون بریزیم. عراقیها مجبور به عقبنشینی از سوسنگرد شده و ما از پلی که بسیجیها با چوب روی رودخانه ساخته بودند نگهبانی میدادیم. یکی از شبها که مشغول نگهبانی بودیم با شهید مهدوی آشنا شدیم.
او آمد و با بیانی صمیمانه از ما خواست تا که شبها ساعت 3 بامداد آنها را از خواب بیدار کنیم چرا که در آن ساعت کار مهمی داشته که اگر خواب بمانند از آن کار باز میمانند. پس از مدتی متوجه شدیم که کار مهم آنها نماز شب بوده است. شهید مهدوی مسئول تبلیغات بود و همه روزه به خط مقدم میآمد و پس از توزیع روزنامه بین بچهها، کنار آنها میماند و در تقویت روحیه و پاسخ به مسائل شرعی بچهها با تمام وجود تلاش میکرد.
او در بر پایی نماز جماعت، مراسم مذهبی و عزاداری چنان تلاش میکرد که یک تنه کار دهها نفر را انجام میداد از هر کار خوبی حمایت و نسبت به هر منکری برخورد میکرد.
او شنیده بود که در نیروهای ارتشی هوابرد مستقر در منطقه فردی بهنام حسینی (پسر عموی ناصر بیرقی) در تلاش است تا کتابخانهای فراهم کرده و برای استفاده در اختیار نیروهای ارتشی، بسیجی و سپاهی قرار دهد اما فرمانده او کارشکنی کرده و با فعالیت حسینی مخالفت میکرد.
مهدوی در مراسمی که برای شهدا برپا شده بود و سخنران آن مجلس بود از فرصت استفاده کرد و با اشاره به این جریان چنین گفت: به بعضیها میگوییم دوری از انقلاب نکنید. چراغهای انقلاب آنقدر با سرعت میگردد و اگر همراهی نکنید زیر چراغهای آن خورد خواهید شد. چرا جلوی فعالیتهای مذهبی را میگیرید.
شهید مهدوی در مسائل جمعی و فردی چنان سعی بر انجام واجبات و مستحبات و دوری از حرام و مکروهات داشت که زبانزد همه بود. روزی در خط مقدم در حال توزیع روزنامه و فعالیت تبلیغی در حالی که عمامه به سر داشت به او گفتم عمامه سفید در خط مقدم نوعی گرا محسوب میشود و ممکن است برای شما خطرناک باشد؛ گفت : باید بدانند روحانی در کنارشان هست. فقط حرف نمیزنیم و در عمل نیز در کنار نیروهای مخلص روحانیت جان بر کف حضور دارد.
او از جایگاه رزمندگان و مجاهدان و بسیجیهای مخلص چنان سخن میگفت که گویا مقام آنها را با چشم میآیند و با تمام حواس احساس میکند خاک جبهه را مهر نماز میدانست از خاک جبهه مهر و تسبیح ساخته و به رزمندگان هدیه میداد. او در عملیات بوستان شهید شد.
خاطرات ضیاء شمس آبادی و بدر الدین هاشمی از شیراز
* بخشی از وصیتنامه شهید
شدیدا خواهش میکنم که برای من اگر به فیض عظمی شهادت برسم گریه نکنید اگر گریه دارید بر حسین (علیه السلام) بکنید و اطفال حسین زیرا تا حال مظلومی چون حسین و زن و بچههای حسین به صفحه روزگار نیامده است به علی اکبر حسین گریه کنید که لیلا عمری در فراق اش خون گریست. وصیت میکنم بعد از شهادت من هر هفته حداقل یک مجلس روضه اباعبدالله وسائر ائمه خصوصا حضرت زهرا و حضرت زینب ترتیب دهید مسلم بدانید که در صورت اذن خدای متعال من هم آنجا خواهم بود زیرا شما میدانید که من چقدر به حسین و روضه امام حسین علاقه داشتم وخود را نوکر او میدانم .مادر ترا به حق زهرا حق خود را به من ببخش. و شما برادران و دوستان و فامیلها و هرکس که وصیتنامهام به شما میرسد.
بدانید که صراط مستقیم فقط و فقط یکی است و از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر است خیلی مواظب باشید در حرکتتان خط امام امروز صراط مستقیم است خود را زیر چتر رحمت الهی و پیرو خط امام عزیزمان قرار دهید.که بدون امامت هیچ عملی روح ندارد و قبول نخواهد شد.
* خون نوشته محمدمهدی مهدوی یک روز قبل از شهادت
سلام بر اولیای خدا. سلام بر روح خدا. سلام بر شما دایی عزیز.
این نوشته را در آخرین لحظات مینویسم. شاید ساعاتی چند از عمرم بیش نمانده است. چند ساعتی زیادتر در این قفس نخواهم ماند. به سوی خدا و اولیا ء خدا میروم. پیش حسین (ع) و شهیدان به مهمانی میروم.
دایی جان، برای آخرین بار میخواهم با تو صحبت کنم، درد دل کنم. سفارش کنم. تو گوشهای از اسرار دلم را میدانی. میدانی چقدر زجر کشیدم. چقدر مصیبت دیدم و چقدر گناه کردم. اکنون میروم تا با خونم گناهانم را بشویم. میروم تا با خط سرخ به گذشتهها پایان دهم آن چنان از خدا شرمندهام که نمیتوانم سرم را بلند کنم.
حال بعد از عمری گناه و معصیت متوجه شدم این چند کلمه حاصل همه تجربههایم خواهد بود و شاید نافع! دایی جان، اولین خواهشم این است که تو بیشتر از همه در گردنم حق داری، حلالم کنی و از دیگران نیز حلالیت بطلب. ثانیاً خواهش میکنم روضه ابا عبد الله (ع) یادت نرود. هر وقت روضه امام حسین (ع) باشد، اگر بتوانم آنجا حاضر خواهم شد. از نماز و روضه برای امام حسین (ع) سیر نشدم.
اگر ممکن بود یک روز در هفته مجلس روضه در منزل خود برپا کنید که مسائل اسلامی و نوحهخوانی و سینهزنی برای امام حسین (ع) هر چه بیشتر در میان جامعه شیوع پیدا کند. دایی جان از من به مجتبی سفارش کن که مجتبی جان ! وقتی خواستی راه بروی ، وقتی توانستی راه بروی ، اولین قدم را روی جاده اسلام بگذار که جز صراط مستقیم که دین اسلام است راه دیگری نیست.
به یونس بگو که یونس مواظب باش تو هم اشتباه نکنی. مواظب باش در شکم ماهی و در سیاهیها قرار نگیری. به یعقوب بگو که، یعقوب عصیان و طغیان بس است. تو باید دنبال یوسف گمشده خویش بروی. تو باید در سراغ امام زمان باشی و راه او را طی کنی قدم به جای پای آن حضرت بگذاری. یعقوب! یوسف گمشده ما شیعیان حضرت مهدی(عج) است.
دایی جان به مریم بگو که دامنت را پاک نگهدار که عیسی پرورشدهی به مریم بگو که باید همچو مریم زندگی کنی و عیسی به جامعه تحویل دهی. به فاطمه بگو فاطمه جان! برای تحویل فرزندانی چون حسن و حسین به جامعه باید عفت فاطمه داشته باشی. به جعفر نیز بگو دیگر بس است برگرد. خدا قبول میکند. چرا راضی نیستی مانند جعفر طیار پرواز کنی؟! با ملائکه همراه گردی؟! چرا همچون جعفر طیار که پروانهوار به دور شمع پیامبر چرخید و سوخت به دور امام نمیچرخی؟! چرا از نائب امام حمایت نمیکنی؟! سخت پشیمان خواهی شد. به پدر و مادرم بگو که چون حسین و لیلا صبور باشند و از دادن قربانی خوشحال باشند. به داییام حسین بگو حاج آقا آیا نباید مانند حسین حرکت کنی؟ چقدر زندگی تو باحسین میسازد؟ خود قضاوت کن وبالاخره ماهمه مگر نه شیعهایم و باید به دنبال امام خود حرکت کنیم؟
خداحافظ عبد ذلیل محمد مهدی مهدوی 7/9/60 سوسنگرد – بردیه
انتهای پیام/