"ملکه گدایان"، صحبتهای آقای کارگردان و چند نکته
صحبتهای حسین سهیلیزاده کارگردان "ملکه گدایان" درباره فاصله گرفتن تلویزیون از دوران اوج سریالسازیاش، چند نکته را به یاد میآورد که تأمل برانگیزند.
خبرگزاری تسنیم- مجتبی برزگر: شاید کوچِ کارگردانان تلویزیون به نمایشخانگی یا به تعبیری رسانههای صوت و تصویر فراگیر با حسن فتحی و مهران مدیری آغاز شد و با سیروس مقدم و حسین سهیلیزاده به اوجِ خودش رسید. محمدحسین لطیفی، بهرنگ توفیقی و برزو نیکنژاد هم دستی بر آتش بردند و کارهایی را عرضه کردند اما سؤال اینجاست که چرا این روند سرعتِ بیشتری گرفت؟ آیا فقط پول در میان بوده است؟ در حالیکه بارها از زبانِ بسیاری از هنرمندان شنیدهایم برخی از پروژههای تلویزیون با حضورِ اسپانسرها وضعیت به مراتب خوبی داشتهاند تا جایی که سریالهایی مثل "پایتخت" و امثالِ اینها با بازیگران خوب و توانمندی جلوی دوربین رفتهاند.
برخی از کارگردانان و بازیگران هم اعتقاد دارند تلویزیون بیننده خوبی دارد و به حضور در نمایشخانگی اعتقادی ندارند. جالب است برزو نیکنژاد کارگردان "دودکش" به این نکته اشاره کرد که اگر شرایط مناسب باشد همیشه تلویزیون را به نمایشخانگی و مدیومهای دیگر ترجیح میدهد چون مخاطبان از اقصینقاط ایران و جهان میتوانند بینندهاش باشند؛ مخصوصاً مردمِ مناطق محروم که شاید دسترسی به VODها نداشته باشند. جلیل سامان کارگردان سریال "زیرخاکی" هم به این نکته تأکید کرد که دوست ندارد مردم برای دیدنِ کارهایش، پول بدهند.
با این اوصاف برخی پول را دلیل کوچِ خودشان از تلویزیون به نمایشخانگی را موضوعِ مالی و اقتصادی عنوان کردهاند که داغ شدن بحث ممیزیها این نکته را نشان میدهد چندگانگی در نظارت و بازبینی و توجه به خطوط قرمز نمایشی در سینما، تلویزیون و نمایشخانگی این فضا را برای برخی ایجاد کرده که با خودشان بگویند به نمایشخانگی میروند که فضای آزادتری و اصطلاحاً ممیزی کمتری دارد! چرا این نگاه وجود دارد؟ فقط به خاطر اینکه قرار است در پلتفرمها مخاطب پول پرداخت کند باید یکسری از اصول و قوانین شرعی و عرفی زیر پا گذاشته شوند!
در حالیکه شاید فراموش کردهایم عده کثیری از جوانان و نوجوانان و حتی کودکان مخاطبِ امروز نمایشخانگیاند؛ با خرید یک اشتراک بیننده پلتفرمهایی میشوند که واقعاً برخی از محتواها و مفاهیم سریالها و حتی برنامههای ترکیبیشان هر روز خطرناکتر از دیروز میشود! حضور ساترا هم نتوانسته از بارِ این محتوای غیرارزشی و غیراخلاقی برخی سریالها و برنامهها کم کند. به نظر میرسد این موضوع در سطح گستردهای باید مورد بررسی قرار بگیرد که به جای اعمالِ خطوط قرمز ساختگی، نظارتها به سمتِ جلوگیری از ذائقهسازیهای غیراصولی برود.
باید کارگردانانی که کارهای سخیف و مبتذل و خارج از عرف میسازند هم در تلویزیون و هم در سینما و نمایشخانگی کنار گذاشته شوند و یا مورد تنبیه قرار بگیرند. به جای آن فضا برای حضورِ اندیشههای درست و فیلمنامههای جریانساز و تأثیرگذار باز شود. نیمنگاهی به تلویزیون و نمایشخانگی نشان میدهد امروز به خانواده و اصالتِخانواده، تاریخ و خیلی از موارد دیگر خدشه وارد شده است. واقعاً از دیدنِ برخی از سکانسها و پلانهای سریالها به همراه خانواده خجالت میکشیم. به تعبیرِ آن منتقد سینما و تلویزیون که میگفت امروز سریالهای نمایشخانگی را نمیتوان با خانواده دید و کودک را جلوی تلویزیون با کارتونها و انیمیشنها تنها گذاشت، کاملاً به نکته درستی اشاره کرده است.
شاید از زمانی این اتفاق در کارهای نمایشی ما افتاد که احساس کردیم برای دیده شدن و استقبال مخاطب دست به هر کاری بزنیم. همهچیز در تلویزیون، سینما و نمایشخانگی به جای ارائه هنر، مسیرِ بیزنس و سرمایهداری را پیش گرفت. خنده خنده، فرهنگ خانواده از دنیای تصویر کنار رفت. شاید بیش از همه، فیلمنامهنویسها و کارگردانها مقصرند که به هر شرایطی تن دادند و حتی به مهمترین و قابل احترامترین بخشها هم رحم نکردند؛ خیّر و خیّرین هم مورد هدفِ برخی از سریالها قرار گرفت خصوصاً "ملکه گدایان" حسین سهیلیزاده که همیشه ادعا داشته رگِ مخاطب را میشناسد.
در حالی که مخاطب با دیدن این سریال، بیش از هر محتوایی از خیریه و جامعه خیّرین بیزار میشود؛ وقتی میبیند خانم ملکه (رویا نونهالی) و دار و دستهاش در پوشش خیریه، شیرخوارها را از سطح شهر جمعآوری میکنند و از آنها کودکان کار میسازد تا بخشی از تولیدات مواد مخدر خود را توسط آنها به فروش برساند. تأسفبار است که یکی از شخصیتهای محوری که در کار قاچاق نوزاد است، نامش شبیر (تداعیکننده نام شیرخوارگاه شبیر) است. در روزگاری که بزرگترین شیرخوارگاه کشور به نام شبیر در جنوبیترین نقطه پایتخت به این فرزندان بیپناه خدمات میدهد، اینگونه باید مورد تمسخر کارگردان و نویسنده این سریال قرار گیرد؟
حسین سهیلیزاده شاید در کارنامهاش بیش از همه "رانتخوار کوچک" توجهمان را جلب کند؛ او را میتوان در زمره کارگردانانی نامید که سلیقه و ذائقه مردم را نسبت به سریالسازی پایین میآورند. این اتفاق با "مانکن" و "ملکه گدایان" هم افتاد؛ البته انتظار داشتیم اینجا که مردم قرار است پول پرداخت کنند و سریال آقای کارگردان را ببینند حداقل آن رویه جذب و تأثیرگذاری و تعلیقهای درستِ برخی از سریالها را با خودش به همراه داشته باشد. شاید تنها عاملی که در این دو کار اخیرِ سهیلیزاده زیاد به چشم میخورد عبور از خطوط قرمزی است که در تلویزیون امکانپذیر نبود.
صحبتهای اخیرِ او در برنامه "کافه آپارات" فریدون جیرانی باعث شد علاوه بر نگاهی به دو اثر اخیرِ سهیلیزاده چند نکته را یادآور شویم.
او در گفتوگوی اخیرِ خودش با برنامه "کافه آپارات" فریدون جیرانی در کنارِ پرداختن به شکلگیری "ملکه گدایان" درباره تفاوت تلویزیون و شبکه نمایشخانگی گفته که مسائل مالی و مشکلات ناشی از آن باعث شده امروز تلویزیون از دوران خوبش فاصله بگیرد. اما وقتی به بحث ممیزیهای سریال میرسد و میگوید ممیزیها لطمهای به کلیت کار ما نزد؛ شاید در حد چند دیالوگ دچار ممیزی شده باشیم؛ و صحبتِ رحمان سیفیآزاد تهیهکننده سریال که میگوید فضای نمایشخانگی بیشتر مخاطبمحور است و همواره در جذب مخاطب بیشتر و راضینگه داشتن آن حرکت میکند؛ این نکته را بیشتر به ذهن متبادر میکند که مشکل کوچ و حضور بیشتر بازیگران و سلبریتیها در این فضا فقط پول نیست و این نظارتها و ممیزیهای چندگانه است.
اما چرا تهیهکننده میگوید بعید است تلویزیون بتواند از ستارهها برای سریالهایش بهره ببرد؛ چون اسپانسرها و سرمایهدارها بدونِ هیچ سؤال و جوابِ خاص و نظارت درست بر سرمایهای که برای ساخت سریالها میآورند میتوانند در نمایشخانگی فعالیت کنند و امروز بیش از 75 درصدِ بودجه سریالها به تعبیر بسیاری، سهمِ بازیگران میشود؛ این اتفاق به جهت نظارتهای جدّیتر، کمتر در صداوسیما میافتد. اما با این همه پول و زرق و برق، نمایشخانگی چقدر به ارتقای سلیقه و سطح ذائقه مخاطب برای دیدنِ فیلم و سریال کمک کرده است؟ آیا میتوان با ساخت کارهایِ متوسط و زیرمتوسطی همچون "مانکن" و "ملکه گدایان" به این نقطه مطلوب در سریالسازی رسید؟
در یادداشت "گیسو" به این نکته اشاره کردیم که برخی از کارها ادامهشان بیش از هرچیز مخاطب را خسته میکند و آزار میدهد. این اتفاق در قسمتهای بدون اتفاق و بدون تعلیقِ "ملکه گدایان" تکرار شد. حتی در "مانکن" حسین سهیلیزاده هم نتوانست مخاطب را در قلابِ قصه بیندازد و بسیاری از مخاطبین را در اوایل و برخی را در اواسط سریال، از دست داد. سهیلیزاده هم متخصص کِشدار کردن قصهها و فیلمنامههاست؛ این اتفاق را در سِیر داستان "ملکه گدایان" شاهد بودیم که میتوانست یک سریال 15 تا 20 قسمتی پرحادثهتر باشد.
پیش از حضورش در نمایشخانگی، حسین سهیلیزاده با سریال "آوای باران" نشان داد که میتواند هر شب مخاطب را پایِ گیرندههای تلویزیون نگه دارد اما این درگیرکردن مخاطب با "مانکن" و "ملکه گدایان" ایجاد نشد. حتی به مراتب امیدها را نسبت به کارگردانیاش و ادامه حضورش در نمایشخانگی، از بین برد. چون نوعی کمفروشی را شاهد بودیم که مخاطب را بیهدف و بیاتفاق پیش میبرد تا عاقبت ملکه، شبیر و شخصیتهای دیگر داستان "ملکه گدایان" مشخص شود. حتی به مراتب بازیهای قوی و قدرتمندی هم در دو کار اخیر حسین سهیلیزاده شاهد نبودیم اگرچه در "آوای باران" بسیاری بازی الهام چرخنده را در نقش «زیور» تحسین کردند.
او در تلویزیون هم کارهایی میساخت که بیش از هرچیز عامهپسند بودند تا فاخر! او معمولاً در همه کارهایش به سراغِ استفاده از بازیگران خوشچهره و فاکتورهایی میرفت که بتواند تماشاگر را به هر قیمتی جذب کند و این اتفاق در "ملکه گدایان" هم افتاد. البته این بار علاوه بر غافلگیری در قسمتِ اول، از موسیقیهای متن احساسی و پرحجم و یکسری حاشیهها برای دیده شدن سریال استفاده کرد. اما باز خبری از فیلمنامه خوب، کارگردانی درست و بازیهای قدرتمند نبود. البته اینجا برخلاف "مانکن" که مریلا زارعی در حد و اندازههای خودش ظاهر نشد، رویا نونهالی بازی کمنقصتری از خودش نشان داد.
کارگردان میتوانست در انتخاب شخصیت سارا و البرز با انتخاب های بهتر، حداقل بخشی از نقاط ضعف سریال را پوشش دهد و به غیر از این پانته آبهرام، رویا نونهالی و باران کوثری نیز در کلیشهایترین حالت ممکن خود ظاهر شدهاند.هم ناشیانه و آماتور و مصنوعی است و هم در حد بازیگران تازهکار و ابتدایی هم نیست. هیچ تغییر محسوسی در لحن و سبک بازی آنها نمیبینیم، از بازی فرزاد فرزین هم اگر صحبت نکنیم بهتر است، چون متأسفانه جایی برای نقد نمیگذارد.
متأسفانه اتفاقی که زیاد از حد در نمایشخانگی شاهدیم، استفاده از فرمولهای سریالهای ترکیه برای جذب مخاطب است؛ این اتفاق در "ملکه گدایان" هم به سبک و سیاقِ "مانکن" افتاد. او در واقع نه میتواند قهرمان بسازد نه ضدقهرمان و این نتوانستن حتی در پرداخت شخصیتها و نقشهای فردی هم مشهود است. شخصیتی مثل وکیل خانواده پارسا با بازی فرزاد فرزین که نماینده ضدقهرمان ترسناکی به نام ملکه است نیز از همین شخصیتهاست که متأسفانه به خوبی پرداخت نشده است.
به نظر میرسد برخی از کارگردانها نمیدانند نمایشخانگی با تلویزیون فرق میکند در اینکه مردم بابتِ هر دقیقه تماشای سریال پول میدهند اما تماشاگر تلویزیون بین کارهای روزمرهاش هم نگاهی به تلویزیون میاندازد. انگار آقای سهیلیزاده صرفاً به آسان گرفتن ممیزی و فضای خط قرمزهای نمایشخانگی بیشتر توجه کرده است. چون اگر به جیبِ مردم فکر میکرد شاید از میزانسنهای دمدستی استفاده نمیکرد، به جنبههای مختلف فنی و تکنیکهای سریالسازی، دقیق و مجدّانه توجه میکرد.
تماشاچی شبکه نمایش خانگی که برای هردقیقه تماشای سریال پول میدهد با تماشاچی تلویزیونی که گاهی بین کارهای روزمرهاش نگاهی هم به تلویزیون میاندازد فرق دارد و دنبال کیفیت بالا است. با وجود تیم بازیگران نسبتاً قوی و توجه به حضور جوانان خوشچهره و تازهکار در کنار باتجربهها، کار از ضعف ارتباط گرفتن تماشاچی با بازیگران اصلی رنج میبرد. حتی بازیگران خوبی مثل باران کوثری و رویا نونهالی هم وقتی در جایگاه اشتباه به کار گرفته شوند، ناموفق خواهند بود؛ چنانکه در ملکه گدایان ناموفق بودند.
یک کارگردان زمانی میتواند در نمایشخانگی و سینما موفق باشد که به اصولِ دراماتیککردن قصهها و فیلمنامه و بازی گرفتن از بازیگران اشرافِ مناسبی داشته باشد نه اینکه با ساخت کارهایش بیشتر به ذائقه مخاطب خدشه وارد کند. هماناتفاقی که خصوصاً با دو کار اخیر حسین سهیلیزاده افتاده و برخی از کارگردانان دیگر هم این روزها با کارهای جدیدشان در شبکه نمایشخانگی هم زمان مخاطب را تلف میکنند و هم به اقتصاد خانوادههای ایرانی لطمه میزنند.
انتهای پیام/