۳ خاطره خواندنی از شهید چراغی | ماجرای اشک درخشان پدر و نامه عاشقانه همسر شهید


3 خاطره خواندنی از شهید چراغی | ماجرای اشک درخشان پدر و نامه عاشقانه همسر شهید

کتاب «راز آن ستاره» سرگذشت‌نامه‌ای از شهید رضا چراغی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله است. به مناسبت سالگرد شهادت او ۳ خاطره از این کتاب منتشر می‌شود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، 27 فروردین ماه سالروز شهادت یکی از فرماندهان شجاع لشکر 27 محمد رسول الله، شهید رزاق چراغی معروف به رضا چراغی است. 

رضا چراغی متولد سال 1336 در تهران است که در جریان عملیات والفجر یک در 27 فروردین ماه سال 1362 در منطقه فکه به شهادت رسید.  در زندگی‌نامه این شهید می‌خوانیم که با شروع غائله کردستان به شهر مریوان رفت و با سمت جانشینی فرماندهی سپاه در منطقه دزلی، نقش بسیار مهمی در پیشروی نیروهای ضدانقلاب داشت. او با شروع جنگ همراه با لشکر 27 محمد رسول الله به جنوب رفت و در دو عملیات مهم فتح المبین و بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان حمزه شرکت داشت. 

شهید چراغی در دو عملیات مهم دیگر هشت سال دفاع مقدس نیز با مسئولیت‌های مهم‌تری حضور داشت. او در عملیات رمضان که در مردادماه سال 1361 انجام شد، با سمت قائم مقام فرماندهی لشکر 27 و در عملیات مسلم بن عقیل که در مهرماه سال 1361 در سومار انجام شد، با سمت فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله (ص) فرماندهی میدان را برعهده داشت. 

مجموعه کتاب‌های «بیست و هفت در 27»، سرگذشت‌نامه 27 فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله را روایت می‌کند. سومین جلد از این مجموعه با عنوان «راز آن ستاره» به نویسندگی گلعلی بابایی، نویسنده پیشکسوت دفاع مقدس، مروری بر سرگذشت این شهید والامقام در هشت سال دفاع مقدس دارد. نویسنده این اثر کوشیده است با بهره‌گیری از خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان شهید، از تمام مقاطع زندگی او تصویری شفاف، ساده و روشن ارائه کند؛ از دوران کودکی و نوجوانی تا دوران جوانی، سربازی، جنگ و زندگی خانوادگی. 

کتاب «راز آن ستاره» 132 صفحه است و 32 صفحه نیز اختصاص به 57 قطعه از تصاویر شهید از زمان کودکی تا شهادت و تشییع او دارد که در انتهای کتاب بدان پیوست شده است. مطالب کتاب در 22 بخش حدوداً 3 یا 4 صفحه‌ای دسته‌بندی شده و برای هر بخش عنوانی جداگانه انتخاب شده است. 

اسم کتاب یعنی «راز آن ستاره» مربوط به ماجرای خوابی است که در صفحات انتهایی کتاب ذکر شده است. در این بخش می‌خوانیم:‌ 

«موقعی که پدرم پیکر رضا را داخل قبر گذاشت صورت رضا را بوسید و از داخل قبر بیرون آمد. بعد از چند وقت رضا را در خواب دید که روی گونه‌اش چیزی مثل ستاره می‌درخشد. پدرم در خواب از رضا پرسیده بود: آن چیست که روی صورت می‌درخشد؟ رضا گفت: وقتی که شما مرا داخل قبر گذاشتی و صورتم را بوسیدی، یک قطره اشک چشمت به روی صورتم افتاد و این همان قطره اشک است که می‌درخشد.» 

یکی دیگر از بخش‌های خواندنی کتاب اختصاص به نامه‌‌ای دارد که بین شهید و همسر او رد و بدل شده است. عاشقانه‌های زن برای شوهرش که برای پاسداری از جان و ناموس مردم به جبهه رفته است، تصویری زیبا را پیش روی مخاطب قرار داده است. تصویری که در پس کلمات عاشقانه‌اش روح بلند یک همسر شهید را به تصویر کشیده است. در یکی از این نامه‌ها می‌خوانیم: 

«بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوص

نامه‌ای به یک پاسدار دلیر

سلام علیکم

به تو ای دلاور با رشادت، به تو که هفت سین سپاسی، ستایشی، سلاح، سلوک علی واری، سرخی، سبزی، سنت‌های اسلامی را نگهبان.

به تو که با تربتی گلگون گشته از خاک وطن ما نماز می‌گذاری. در این عرصه‌ای که آزمون بلا کشی آدمیان شده، نامه‌ام را به تو می‌نویسم ای پاسدار دلیر.  به تو…  من نامه‌ام را به امواج کارون می‌سپارم تا هنگامی که تو از آب زلال آن وضوی نماز می‌گیری به دستت برسد و با خواندن آن غنچه لبانت بشکفد.

ای لاله در صحرا، ای اشکی در دریا، ای قطره‌ای در رود، حسینی در میقات، اسطوره خوبی‌ها…  دیگر چه بگویم که وصف تو در توان من نیست.

ای پرستش کننده‌ای که هر نیمه شب، در زیر نور پریده رنگ مهتاب جبهه، بر تنه نخلی، یا دیوار خاکریزی تکیه می‌دهی و نماز می‌نشینی.

تو آن عابد راستینی هستی که می‌خواهی از عبد بودن معراج خودت را آغاز کنی و به مقامی برتر از ملائک آسمان برسی.

تو می‌خواهی از من بودن، به ما هجرت کنی و از بودن با ما، به جوار همنشینی با انبیاء و اولیاء خدا.

آری تو همان کسی هستی که امامت، خمینی عزیز، آرزوی چون تو بودن را دارد؛ آنجا که می‌فرماید: «ای کاش من هم یک پاسدار بودم.»

خب آقا رضا

با عرض سلام مجدد

امیدوارم که حالت خیلی خوب باشه. منظورم از نوشتن این نامه پاسخی بود به نامه پر از مهر و صداقت جناب عالی…»

در یکی دیگر از خاطرات این کتاب که مربوط به عملیات‌های شهید چراغی در فروردین ماه سال 1362 است، می‌خوانیم:  

«فروردین 1362، خوزستان، فکه شمالی

لشکر 14 پیاده سپاه چهارم دشمن، در ارتفاع 143 فکه شمالی، پاتک سنگینی را به اجرا گذاشته بود. به هر مشقتی بود، خودم را به آنجا رساندم و در کمال تعجب، دیدم رضا چراغی به همراه عباس کریمی و اکبر زجاجی در حال شلیک آر.پی.جی، خمپاره 60 و تیراندازی به سمت انبوه نیروهای کماندویی دشمن هستند. حال و هوای عجیبی داشتند. اصلاً نمی‌شد تشخیص داد این یکی رضا چراغی، فرمانده لشکر27 است و آن یکی، عباس کریمی، مسئول اطلاعات عملیات همین لشکر.

خودم را رساندم به حاج عباس کریمی و گفتم: برگردید عقب. عباس نگاهی به من انداخت و گفت: تو برو عقب، ما نمی‌آییم. ببین حسین، حاج همّت همین یک‌ دفعه از دستش در رفته و ما را فرستاده جلو، تو هم برو به حاجی بگو که ما نمی‌آییم عقب...»

کتاب , شهید , دفاع مقدس ,

انتهای پیام/ 

 
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران