داستان پرماجرای مردی مرموز در زندانهای کومله/ حق ادا نشده «عصرهای کریسکان»
گلزار راغب در کتاب «عصرهای کریسکان» داستان زندگی مردی مرموز در زندانهای کومله را روایت میکند؛ روایتی جذاب و خواندنی از غرب کشور در کوران جنگ.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کیانوش گلزار راغب نام شناخته شدهای در حوزه ادبیات دفاع مقدس است. نام او با «شنام» در ذهن علاقهمندان به این حوزه ثبت شد و پس از آن با انتشار «عصرهای کریسکان»، ثابت شد که او نویسندهای جستوجوگر در این حوزه است.
گلزار راغب که از رزمندگان جنگ تحمیلی بود، به مدت 14 ماه در زندانهای کومله اسیر میشود. او پس از آزادی اقدام به نگارش خاطراتش در «شنام» میکند. کار دیگر او نیز در همین حال و هوا اما به روایت مردی دیگر نوشته شده است؛ مردی که هماتاقی او در دوران اسارت کومله بوده و به کمک گلزار راغب از زندان فرار میکند؛ مردی که گلزار راغب او را در مقدمه «عصرهای کریسکان»، مرموز توصیف میکند که نتوانسته سر از کارش درآورد.
امیر سعیدزاده، راوی «عصرهای کریسکان» است که خاطراتش را در این کتاب از دوران پیش از انقلاب آغاز میکند و در ادامه، به حال و هوای جنگ و فضای جنگی در شهر سردشت میپردازد.
گلزار راغب در «عصرهای کریسکان» علاوه بر اینکه روایتی خواندنی از خاطرات کردستان در دل جنگ را عرضه میکند، با استفاده از روشی نو و با همراهی روایت همسر راوی، بخشهای دیگر پازل را پر میکند.
سعیدزاده پیش از انقلاب، از طرف ساواک، مورد پیگیری و بازخواست قرار گرفته و فراری میشود. اسیر کومله میشود و از سازمان کومله نیز فرار میکند. چهار سال بعد از جنگ، سعیدزاده به اسارت حزب دموکرات کردستان عراق در میآید. این دوران از ابتدای انقلاب تا سال 74، یعنی یک دوره 15 ساله، به طول میانجامد.
کتاب «عصرهای کریسکان» روایتی جذاب و خواندنی است از غرب کشور در کوران جنگ. روایتی که متأسفانه چندان مورد توجه قرار نگرفت و آنطور که باید به آن پرداخته نشد. این اثر همانند بسیاری از آثار دفاع مقدس، به لحاظ سوژه و فضاسازی قابلیت پرداخته شدن در قالبهای فیلم و سریال را نیز دارد.
در بخشهایی از این خاطرات میخوانیم: دست و پا شکسته انگلیسی بلدم. ترکی استانبولی هم صحبت می کنم. شانس من خبرنگار ترکیهای با اتیکت عایشه به طرفم میآید و میگوید: "خودت رو معرفی کن."
_سعید سردشتی.
محمد، پسر عبدالله حسن زاده دبیرکل حزب دموکرات، هم که با یک زن فرانسوی ازدواج کرده، به عنوان مترجم حضور دارد. او می خواهد مطالبم را ترجمه کند ولی با زبان ترکی استانبولی جواب عایشه را می دهم. او خوشحال میشود و به ترکی میگوید: "اتهامت چیه؟"
_نمی دانم.
_چطور نمیدونی؟ مگه وکیلت برات نگفته؟
_وکیل! کدوم وکیل؟
_ مگه وکیل نداری؟
_الان 18 ماهه اینجام، هنوز نمی دونم واسه چی اسیرم.
از صداقت و صراحتم خوشش میآید و میگوید: "قاضی چی، قاضی دارین؟"
_در اینجا فرد رو محاکمه نمیکنن؛ بلکه پرونده رو محاکمه میکنن. بر اساس گزارشات راست و دروغی که به دستشون میرسه، واسه ما زندان میبُرن.
_ یعنی شما با قاضی صحبت نمیکنین؟
_اینجا بدترین آدمکشا قاضی میشن. به خیال خودشون میخوان جمهوری اسلامی رو نابود کنن ولی زندانیای بیچاره رو اعدام میکنن.
_ مگه تا حالا کسی رو هم اعدام کردن؟
دستم را به طرف گورستان کریسکان دراز میکنم و میگویم: "اگه میخواین واقعیت رو بفهمین، برین داخل دره کریسکان و قبرا رو بکنین و از اعدامیا فیلم بگیرین."
محمد حسنزاده هرچه تلاش میکند صحبتهایم را بفهمد و جور دیگر برای عایشه ترجمه کند، او مانعش میشود و میگوید: "خودم میفهمم." فیلم این خبرنگار ترکیهای به دست دبیرکل حزب دموکرات میرسد و میگوید: "به این پدرسوخته بگین 18 ماهه اینجایی هنوز نمیدانی جرمت چیه. آن قدر نگهت میدارن تا بفهمی جرمت چیه." از آن تاریخ به بعد دیگر هیچ خبرنگار و فیلمبرداری به زندان راه ندادند.
انتهای پیام/