نیم قرن نظریهپردازی و ترک اقلیم در داستان ایرانی
اقلیم گسترهای از جامعه است در یک منطقه جغرافیایی مشخص و معین که نادیده گرفتنش در ادبیات داستانی نوعی خودزنی و بیهویتی است.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
این روزها نفس اقلیم در ادبیات داستانی بیشتر از هر زمانی به شماره افتاده است، این یک هشدار است و اگر هم چنان به این فراموشی و خاموشیِ اقلیمها ادامه بدهیم و همه داستانها را به ضربالاجل، پایتختنشین کنیم، آنچه دفن خواهد شد ادبیات داستانی است، نه اقلیم.
اقلیم گسترهای از جامعه است در یک منطقه جغرافیایی مشخص و معین که نادیده گرفتنش در ادبیات داستانی نوعی خودزنی و بیهویتی است. اقلیمهایی که تا به امروز به ادبیات داستانی ما وارد شدهاند، امکان از زمین بلند شدن ادبیات داستانی را فراهم کردهاند و به ادبیات داستانی بیهویت، تشخص دادهاند و نظریه پردازان را مجاب کردهاند مکتبی برای یکی از زیرشاخههای زنده ادبیات اقلیمی تعریف کنند.
در این گفت به تاریخچه ادبیات داستانی اقلیمی در نیمه دوم قرن میپردازم و تقسیم بندیهای مختلف و تعاریف و ویژگی هر مکتب از نگاه چند نظریهپرداز را بست و گسترش میدهم. در این حوزه طی چهار دهه، با چهار مقاله و سه نظریه پرداز مواجه میشویم.
در دهه 50 مقاله محمدعلی سپانلو با عنوان «گزارشـی از داستاننویسی یک ساله انقلاب» به مکتب داستانی خوزستان اشاره میکند و نویسندگانی مثل ناصر تقـوایی، احمـد محمـود، مسعود میناوی، ناصر مؤذّن، محمد ایوبی، پرویز زاهدی، پرویز مسجدی، عـدنان غریفـی، نسیم خاکسار و بهرام حیدری را نویسندگانِ این مکتب میداند، و زایش ادبیات را از دل اقلیم نوید میدهد.
در دهه 60 یعقوب آژند در مقالهای به نام «وضـع ادبیات داستانی در قبل و بعد از انقلاب» داستان اقلیمی را به هشت سبک تقسیم میکند. سبک تهرانی را با نویسندگانی مثل جمالزاده، هدایت، آل احمد، جمال میر صـادقی، اسماعیل فصیح، علی محمد افغان، بزرگ علوی و ابـراهیم گلسـتان معرفی میکند و ویژگی این سبک را التقاطی آن و اصطلاحات و تمثیلهای خاصش میداند، که از منطقه تهران ریشه گرفته شده است. او در این مقاله نویسندگانی چون تقی مدرسی ، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری، هرمز شهدادی، محمد کلباسی را نویسندگان سبک اصفهانی مینامد، سبکی درونگرا و جستوجو گر در اعماق روح و روان. سبک دیگر داستان اقلیمی از نگاه آژند، سبک جنوب است با نویسندگانی چون صادق چوبک، احمـد محمود، ناصر مؤذّن، ناصـر تقـوایی، با زبانی غنی پـر از اسـتعاره و تشبیه، که در عرضه تصاویری از زندگی، صریح و روراست است. در این مقاله سبک خراسانی، با نویسندگانی چون محمود دولتآبادی و برادرش حسین دولت آبادی، پری صابری در نمایشنامههایش و اخوان ثالث در داستان هایش معرفی میشود. آژند معتقد است ویژگی بارز این سبک، زبان فخـیم، سنگین و واژگان غنی و مطمئن آن است. او سبک شمال را در آثار نویسندگانی چون محمود طیاری، اکبر رادی، حسن حسام، محسن حسام، فرامرز طالبی مییابد که زبانی نرم و پر از واژگان مردمی و سرشار از زندگی دارد.
اقلیم دیگری که در نگاه آژند ویژهمند است، سبک آذربایجان است و آثار نویسندگانی چـون غلامحسـین سـاعدی، صـمد بهرنگـی، و رضـا براهنی را متعلق به این اقلیم میداند و ویژگی این سبک را تکیه بر مضامین و انتخاب کلمات خشن و کوبنده برمیشمارد. آژند سبک شیرازی را با نویسندگانی چون سیمین دانشور معرفی میکند و ویژگی این سبک را در ملاحت کلمات و نرمی زبان و درونگرایی خاصی میبیند و سرانجام آخرین سبک ادبیات اقلیمی را سبک کرمانشاهی معرفی میکند و نویسندگانی مثل علیاشرف درویشیان، منصور یاقوتی، لاری کرمانشاهی را پیشقراولان این سبک میداند و زبان سرراست و مستقیم و توصـیفات بـیتکلـف و مضـامین اجتماعی، فقر، و مبارزهطلبانه را ویژگی این سبک میداند. در نهایت آژند به طور کلی و نه با بیان جزییات، بخشی از ویژگی این مکاتب اقلیمی را بررسی میکند و چنان شتابزده است که امکان ورود به جزییات نیست.
در دهه 70 سپانلو در مقالهای دیگر از چهار مکتب داستان نویسی خوزستان، اصفهان، تبریز و گـیلان نام میبرد و مکتب خوزستان را مکتبی برونگرا و نمایندگانش را صادق چوبک، ابراهیم گلسـتان و ناصر تقوایی میداند در مقابل آن، مکتب اصفهان را مینشـاند و آن را مکتبـی ذهنـی و درونگرا میخواند و پدرانش را بهرام صادقی و هوشـنگ گلشـیری میداند. در مکتب تبریز غلامحسین ساعدی را بارزترین نویسنده و نمایندة آن معرفی میکند و ویژگی اصلی این مکتب را به کارگیری تمثیل و رمز در داستان میداند. از مکتـب گیلان و نمایندگانش همچون اکبر رادی و محمود طیاری نام میبرد و تأکید بر عناصر اقلیم و جغرافیای شمال ایران مـثل رطوبت و باران را شاخصه این مکتب میداند.
در دهه 80 دکتر قهرمان شیری به گونهای منسجمتر در سلسله مقالاتی ارزشمند، در نشریات مختلف، به تقسیم بندی مکاتب اقلیمی داستان نویسی معاصر و بررسی آنها می پردازد.
او همین بحث را با اندکی تغییرات در کتابی بـه نـام «مکتبهای داستاننویسی در ایران» دنبال میکند و هفت مکتب را در ادبیات داستانی ایران از دورة مصـدق تا دو دهه پس از انقلاب اسلامی، معرفی میکند.
- مکتب آذربایجان: غلامحسین ساعدی، صمد بهرنگی، رضا براهنی.
- مکتب اصفهان: بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری.
- مکتب خراسان: محمود کیانوش، محمود دولت آبادی.
- مکتب جنوب: احمد محمود، امین فقیری، نسیم خاکسار.
- مکتب شمال: نادر ابراهیمی، ابراهیم رهبر، مجید دانش آراسته.
- مکتب غرب: علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی، علی محمد افغانی.
- مکتب مرکز: جمال میرصادقی، اسماعیل فصیح، تقی مدرسی.
وقتی این مقالات را کنار یکدیگر میگذاریم، نوعی تداخل و تضاد میانشان آشکار میشود و گاهی دو نویسنده با سبکهای مختلف اقلیمی و حتی غیراقلیمی صرفاًً به دلیل تعلق جغرافیایی نویسنده (زادگاه) به آن اقلیم در آن مکتب قرار میگیرد. در حالی که برای قرار دادن آثار یک نویسنده در این مکاتب ملاک زادگاه نویسنده نیست. ملاک آثار دیگر نویسنده نیست. تنها معیار خود همان اثری است که قرار است در یکی از مکاتب قرار بگیرد و به نظر میرسد سپانلو درباره داستانهای جنوبی حرفی به حق میگوید ـ جغرافیـا، سـبک آفریـده اسـت ـ که نشان از تاثیر اقلیم در داستانها است، در نوع توصیفها، تشـبیهات، زبان، نحـوه تفکّـر، باورها و عواطف و احساسات شخصیتهای داستانی. البته این ادعا نافی استعداد و نبوغ فردی نویسنده نیست. بلکه نبوغ نویسنده در خدمت اقلیم به یک همافزایی ختم میشود.
حالا بیایید درباره ویژگی هر مکتب گفتوگو کنیم. ببینید اینکه صرفا بگوییم زبان در مکتب شیراز نرم است و بر این اساس داستانها را به این مکتب متصل کنیم، یا از آن منفصل، کافی نیست و باید به جزئیات بپردازیم. جزییات در هر مکتب اقلیمی میتواند برای هر کدام، زیرشاخههایی فراهم کند و ما را به تقسیمبندی دقیقتری برساند. مثلا در اقلیم گسترده جنوب به سبب شرایط خاص و متفاوت اقلیمی آن، بهتر است میان داستانهای نویسندگانی چون بهرام حیدری، ناصر تقوایی، احمـد محمـود، امـین فقیـری و منوچهر شفیانی تمایز قایل شویم و به تقسیم بندی دقیـق تری مثل داستانهای اقلیمیِ دریایی، اقلیمیِ کارگری و اقلیمیِ روستایی در همین اقلیم جنـوب بپردازیم. اینجاست که همان سخن سپانلو مصداق کامل مییابد و نگاهی گذرا به داستانهای بهرام حیدری و ناصر تقوایی، سبک آفرینی جغرافیا و محیط اقلیمی را فوراً روشن میکند؛ آن هم البته نه در دو اقلیم متفاوت، بلکه در یک اقلیم با ویژگیها و عناصر اقلیمی مختلف.
این همان جزئیاتی است که اگر آن را نادیده بگیریم و صرفاً با پشتوانه زادگاه نویسنده آثارش را به آن مکتب اقلیمی متصل کنیم، نتیجهاش میشود قراردادن آثار ناصر تقوایی و ابراهیم گلستان در «مکتب خوزستان» ( تقسیمبندی سپانلو)، در حالی که فضای اقلیمی کارگری در داستان ناصر تقوایی حاکم است و با شیوه مدرنِ غیراقلیمی در داستانهای ابراهیم گلستان متفاوت است.
آژند با قراردادن آثار سیمین دانشور و امین فقیری در سبک شیراز همین اشتباه را تکرار میکند، در حالی که فضای اقلیمیِ روستایی در آثار امین فقیری و فضـای غیـر اقلیمـی در آثار دانشور امکان هم اقلیم بودن را از آثارشان میگیرد.
آژند چنان شتابزده است که فضای وهمی قصههای اخوان ثالث را با فضای روستایی خراسان در داستانهای محمود دولتآبادی هم اقلیم میداند و یا داستانهای حسین دولتآبادی همه را به نفع مکتب خراسان مصادره میکند، در حالی که رمان «کبودان» نوشته حسین دولتآبادی، فضای اقلیمی کارگری جنوب را روایت میکند و بیش از آنکه پای اقلیم و مکتب خراسان در میان باشد، حرف از اقلیم و مکتب جنوب است. بیگانگی رضا براهنی با محیطهای روستایی در داستانهای اولیهاش مثـل «روزگـار دوزخی آقای ایاز»، «رازهای سرزمین من»، «از چاه به چاه» و «آزاده خانم و نویسندهاش» چنان آشکار است، که نمیتوان آثارش را همراه با آثار صمد بهرنگی که بر اقلیم روستایی و افسانههای عامیانه آذربایجان استوار است و شیوه نگارش کودکانهای دارد، در سبد اقلیم آذربایجان قرار داد، از سوی دیگر، اگر سـاعدی را در داستانها و نمـایشنامههای روسـتاییاش همچون «عزاداران بیل»، «توپ»، «ترس و لرز»، «چوب به دستهای ورزیل» و «آی بیکـلاه، آی بـاکلاه» به خاطر بیاوریم، هیچگاه جرأت نمیکنیم ساعدی و بهرنگی را با براهنـی در کنار هـم بگذاریم. حتی ساعدی د رآثار غیرروستایی خود نظیر «واهمههای بی نام و نشان» و «دندیل» هـم، بـا وجود شیوة نگارش مدرن، فضا و شگردی متفاوت با براهنی آفریده است.
با این همه آنچه ساعدی و بهرنگی را کنار هم در مکتب آذربایجان قرار می دهد، آثار روستایی ساعدی است، نه آثاری که پس از مهاجرتش به تهران مینویسد، که فقر، خرافیگری و عقبماندگی فرهنگـی و معیشتی جوامع روستایی را نشان میدهد. با وجود شیوه و شگرد متفاوتِ داستان نویسی در آثار بهرنگی و ساعدی، به سبب حضور عناصر مشترک اقلیمی و بومی در آثارشان میتوان آنهـا را با یکدیگر آشتی داد؛ در حالی که در داستانهای براهنی ، هیچ عنصـر اقلیمـی و روسـتایی به چشم نمیآید و صرفاً بـه سـبب آذربایجـانی بـودنش در کنـار بهرنگـی و ساعدی نشسته است!
می خواهم بگویم حتی تمامی آثار نویسندهای مثل ساعدی متعلق به یک اقلیم نیست و داستانهای پیش از مهاجرتش به تهران، اقلیم آذربایجان است و بعد از مهاجرت تهرانینویس میشود، جز در پنج نمایشنامه از مشروطیت ( از پا نیفتادهها، گرگها، ننه انسی، خانهها را خراب کنید، بامها و زیر بامها) و بعد از ترک کشور دوران خاموشی او میرسد، و همین مسئله در داستانهای نادر ابراهیمی هم به چشم میآید. او تنهـا در چنـد داسـتان خـود کـه بـه آیینها و باورهای قوم ترکمن پرداخته، اقلیمینویس است، و علی محمد افغانی در «شوهر آهو خانم» و «شادکامان دره قرهسو»، تا حدودی ویژگیهای اقلیمـی منطقـه کرمانشـاه را بازتـاب داده اسـت.
در واقع هربار نویسندگان فارغ از جبهه تفکر، به اقلیم پرداختهاند آثاری شاخص خلق کردهاند و هربار اقلیمشان را ترک کردهاند و به دیگری پرداختهاند، با شکست مواجه شدهاند. این قاعده استثنا هم ندارد. چه دولتآبادی باشی و «جای خالی سلوچ »را نوشته باشی چه ساعدی باشی و نمایشنامه «چوب به دستهای ورزیل» را نوشته باشی و جلال آل احمد در برابرش به احترام ایستاده باشد و شولایش را به دوش نمایشنامه و نویسندهاش انداخته باشد، وچه تلخ که نویسنده قدر این شولا را در سالهای بعد ندانست. ساعدی بعد از ترکِ اقلیم، رمان هویتمند را ضربه فنی میکند، هم چنان که این اتفاق برای بسیاری از گذشته تا کنون افتاده است.
ادامه دارد ...
انتهای پیام/