از کشتارگاههای شاه تا روزهای معرکه؛ مرور خاطرات انقلاب با مردی که ساواک را عاصی کرد+ فیلم
کتاب «حجره شماره ۲» داستان یکی از میلیونها ایرانی است که انقلاب و امام(ره) شخصیت و زندگی آنها را تغییر داد و بزرگتر کرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اگرچه در سالهای اخیر به ویژه در یک دهه گذشته، نوشتن و انتشار کتاب در حوزه تاریخ شفاهی رشد قابل ملاحظهای داشته است، اما عمده آثاری که با این محتوا و مضمون منتشر شدهاند، مختص به برهه دفاع مقدس هستند و تنها در بخشی از آنها، راوی گریزی به دوران انقلاب و مبارزات پیش از پیروزی سال 57 زده است. در واقع نقطه ثقل و مرکزی در اکثر این دست از آثار، تاریخ جنگ تحمیلی و حضور راوی در سالهایی از آن است. این در حالی است که راویان انقلاب، کسانی که جان خود را بر دست گذاشتند تا شرایط کشور را بهتر کرده و فضای نویی را برای کشور و مردم رقم بزنند، دیگر گرد پیری بر سرشان نشسته و بسیاری از این خاطرات امروزه یا به دست فراموشی سپرده شده یا متأسفانه در کنج سینه راوی مانده و هرگز بر زبان نیامده است.
در چنین حال و فضایی انتشار آثاری مانند «حجره شماره 2» غنیمتی است که در آن میتوان گذری بر تاریخ انقلاب به روایت یکی از شاهدان عینی داشت، از پل باقرآباد ورامین و کشتههایش در خرداد 42 شنید، در کوچه پس کوچههای ورامین و قم گوش به حرف مردم در دهه 50 سپرد و از خیابانهای قم فریاد «مرگ بر شاه» را شنید و همنوا شد.
رضا یزدانی که پیش از این به عنوان شاعر در جامعه ادبی شناخته میشد، دست به تجربه نویی زده و خاطرات حجتالاسلام ابوالقاسم اقبالیان را در کتابی با عنوان «حجره شماره 2» تدوین و تنظیم کرده است؛ تجربهای که به نظر میرسد نویسنده در اولین کار خود سربلند از آن بیرون آمده و از همان نخست میتوان قلم خوب و شیرین او را ستود و همراهش شد.
در کنار مزیتهای ادبی کار که برعهده نویسنده بوده، خاطرات اقبالیان وجه دیگر ماجرا است که مخاطب را با خود همراه میکند. مردی که از فعالان و مبارزان انقلابی در شهر ورامین و قم بود، از تأثیرگذاران در به راه انداختن قیام 19 دی بود و پس از پیروزی انقلاب نیز نقش قابل توجهی در سازماندهی نیروهای مردمی برای اعزام به جبهه داشت.
لحظۀ معمم شدن توسط آیتالله مرعشی نجفی، سال 1350، قم
«حجره شماره 2» خاطرات مردی است که هنوز پشت لبش سبز نشده بود که پا به مبارزه گذاشت. مردی که اولین آموزگارش در این راه، «حسن آقا»، پدر مؤمن و کاربلدی بود که با وجود بیسوادیاش، الهامبخش فرزندان و همروستاییهایشان در این راه شد. پس از آن، حضور شهید باهنر و شهید رجایی در مدرسه راوی به عنوان معلم معارف و تاریخ، رنگ دیگری به خاطرات میدهد.
کتاب با خاطرات دوران کودکی راوی آغاز میشود، و کمکم وارد ماجراهای جدیتری میشود که کتاب را برای مخاطب پرکشش میکند. یکی از نقایص ادبیات انقلاب اسلامی در سالهای اخیر، تمرکز عمده نویسندگان بر شهر تهران و ترسیم فضای آن دوران در پایتخت است؛ به همین دلیل کمتر اثری را میتوان یافت که در آن به دنبال جستوجو و روایت تاریخ مردمی از شهرستانها باشد. از این منظر نیز «حجره شماره 2» کتاب خواندنی است که با تمرکز بر شاهدی عینی، تاریخ مردمی انقلاب را روایت میکند.
رضا یزدانی، نویسنده این کتاب در گفتوگویی با تسنیم درباره اهمیت نگارش خاطرات اقبالیان میگوید: ایشان طلبهای از اهالی شهرستان ورامین است که از 17 سالگی وارد قم شده و در جریان مبارزات قبل از انقلاب نقش تأثیرگذاری داشته است. از جمله فعالیتهای مهم او در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی میتوان به قیام 19 دی ماه سال 1356 در قم اشاره کرد که او در آنجا یکی از کسانی بود که این قیام را همراه با شهید غلامعلی سلیمی راهاندازی کرد.
سخنرانی در اجتماع تظاهرات علیه رژیم پهلوی، سال 1357، ورامین
وی ادامه میدهد: پس از پیروزی انقلاب اسلامی این طلبه جوان رئیس کمیته شهرستان ورامین شد و پس از آن در کنار شهید چمران در پاوه کردستان وارد جنگ شد. با آغاز جنگ تحمیلی، او اولین کاروان طلبهها را به خرمشهر برد تا فعالیت تبلیغی- رزمی داشته باشند. اقبالیان، هنگ طلاب حوزه علمیه قم را که وظیفهاش آموزشهای نظامی است، راهاندازی میکند و سپس به بسیج روحانیون ملحق میشود. از دیگر فعالیتهای او میتوان به حلقه ارتباطیاش بین علما و امام خمینی (ره) اشاره کرد.
«حجره شماره 2» داستان یکی از میلیونها ایرانی است که انقلاب و امام(ره) شخصیت و زندگی آنها را تغییر داد و بزرگتر کرد. در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
صحنۀ اعزامها خیلی دیدنی و غم انگیز بود؛ مادری جوانش را در آغوش گرفته بود و گریه میکرد. رزمندهای نوزاد شیرخوارهاش را قلمدوش کرده بود. زن جوانی درِ گوش همسرش که راهی جبهه بود، آرام حرف میزد و اشک میریخت. پیرمردی اسفند دود میکرد و صلوات میفرستاد. طلبۀ سنّ و سال داری روی صندلی ایستاده بود و بسیجیها را از زیر قرآن رد میکرد. در میان جمعیت ناگهان صدای داد و بیداد خانمی به گوشم رسید. آمد طرفم و گفت: «حاج آقا چرا نمیذارید بچهم بره جبهه؟ من افتخار میکنم بچههای من تو این راه میرن. میخوام به گفتۀ رهبرمون بچههام برن تا به اسلام کمک کنن.»
از اسدالله دهناد پرسیدم: «ماجرا از چه قراره؟»
او هم گفت: «این خانم دوتا از پسرهاش شهید شدند. پسر دیگرش هم مجروحه و این پسرش هم سنش کمتر از شانزده ساله.»
تا حرفهای دهناد را شنیدم به آن خانم گفتم: «الان این بچه مثل اینکه شرایط سِنّی نداره.»
با اصرار گفت: «نداشته باشه. من تقدیم میکنم به اسلام. افتخار میکنم بچهم بره. راضیم بچهم بره. هرجا هم بخواید امضا میکنم. اون یکی بچهم مجروح جنگیه و دوتاشم شهید شدن. از خدا میخوام بیست تا بچه داشتم میدادم در راه اسلام.»
گفتم: «مادر! چون الان دوتاش شهید شده و مجروح داری نمیتونیم بفرستیم.»
جواب داد: «الان چون امام فرمودن همه بسیج شن من خودمم حاضرم برم. اصلاً دیگه علاقهای به خونه و زندگی ندارم.»
دوباره گفتم: «ما از شما ممنونیم. بعداً انشاءالله نوبت بندی میکنیم و میفرستیم بره.»
گفت: «حاج آقا من از شما خواهش میکنم بذارید بره. از همه مادرا و همه اینها که جوون دارن؛ چهار تا، پنج تا. خواهش میکنم از جووناشون دریغ نکنن. جووناشون رو بفرستن جبهه. تنها پول نیست. تنها مال نیست. باید الان دشمنُ سرکوب کنیم. باید امام رو سرافراز کنیم. من کنیز امامم. کنیز همۀ بسیجیهام. به اون خدا قسم راضیم حتی این رگهای بدنم رو بدم در راه اسلام. کوچیک امام و رهبرم هستم...».
مراسم رونمایی از این کتاب همزمان با میلاد مبارک حضرت زهرا(س) روز چهارشنبه، 15 بهمنماه، با حضور اهالی فرهنگ در حوزه هنری برگزار میشود.
انتهای پیام/