یک شب در سنگر دیده بانی زیر آتش سنگین/دست خدا را در کربلای ۵ دیدیم
جانباز عملیات کربلای ۵ می گوید: مسئول اطلاعات نظامی توپخانه ۶۳ بودم. آن شب قرار بود یک مرحله از مراحل مختلف کربلای ۵ بعد از سه شب توقف عملیات، شروع شود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عملیات کربلای 5 که یکی از بزرگترین عملیاتهای رزمندگان در طول جنگ تحمیلی بود، در دیماه سال 1365 با رمز یازهرا(س) آغاز شد و تا اواخر بهمن ماه ادامه داشت. پس از شکست در عملیات کربلای 4 ، کربلای 5 را میتوان پاسخی به عملیات کربلای 4 دانست؛ زیرا در کربلای 4 دشمن که مورد حمایت کشورهای غربی بود، توانست به کمک آواکسها عملیات رزمندگان ایرانی را شناسایی و به خاک و خون بکشد. انجام عملیات در منطقه کربلای 5، آن هم در مقیاس گسترده، موجب شد عملیات در فاو منتفی و نیرو و امکانات دشمن به منطقه شرق بصره اعزام شود.
در واقع دشمن ضمن غافلگیر شدن نسبت به عملیات شرق بصره از نظر زمان و مکان، در مورد تاکتیک ویژه عملیات که عمدتاً معطوف به عبور از منطقه آب گرفتگی و کانال پرورش ماهی و حرکت از شمال به جنوب در پشت مواضعش بود نیز غافلگیر شد.
محمدحسین فرحپور، از رزمندگان و جانبازان جنگ تحمیلی است که بیش از 45 ماه در میادین جنگ هشت ساله حضور داشته است. او متولد 1342 است و اگرچه همیشه خود را 20 ساله معرفی میکرد، اما از 17 سالگی پا به میدان جهاد گذاشت. یکسال به طور مداوم در کردستان و پاوه حضور داشته و بعد از آن در جبهههای جنوب و در عملیاتهایی نظیر بیت المقدس، والفجر مقدماتی، والفجر2، کربلای 4 ، کربلای 5 ، خیبر و مرصاد شرکت داشته است. او در کنار فرماندهان اطلاعات-عملیات در این واحد با مسئولیتی سخت در جبهه ها نقش آفرینی می کرد و خاطرات فراوانی از حماسه رزمندگان در این ایام دارد.
فرح پور در گفتگو با تسنیم از ساعات دلهره آور و تلاش بی وقفه رزمندگان که به کمک امداد الهی به موفقیت های کربلای 5 رسید، می گوید. او به ساعاتی اشاره می کند که خدا از بهترین نیروهای یگان حفاظت کرد تا انگیزه رزمندگان برای ادامه عملیات از بین نرود. روایت او از عملیات کربلای 5 در ادامه می آید:
عملیات کربلای 5 بود. این عملیات چیزی حدود 45 روز طول کشید. شب های 27 و 28 عملیات بود که ما در ضلع غربی کانال ماهی کنار پنج ضلعی بودیم. قرارگاه تاکتیکی آنجا بود. تمام یگانها آنجا مقر داشتند. از جمله لشکرها، قرارگاه کربلا، قرارگاه خاتم و ... من مسئول اطلاعات نظامی توپخانه 63 بودم. آن شب قرار بود یک مرحله از مراحل مختلف کربلای 5 بعد از سه شب توقف عملیات، شروع شود. قرار بود ساعت 10 شب این بخش عملیات انجام شود.
کار اطلاعات نظامی در توپخانه هماهنگی دیدگاه ها برای هدایت آتش روی دشمن است. به هدایت آتش در عملیات طرح آماج می گویند. برای هر منطقه ای که در آن عملیات جدیدی می شود، طرح آماج جدید می دهند. دیده بان ها را معمولاً از بچه های باهوش و با فهم ریاضی انتخاب می کردند که مثلثات، مختصات و نقطه یابی را خوب می دانند. در این بخش از عملیات باید به چهار دیدگاه می رفتم و طرح آماج جدید را به دیده بان ها می دادم.
طرح آماج جدید به شکل یک نقشه بود. این ها در دکل های شان میزی به اسم میز گویا دارند که شیشهای است. طرح آماج را روی آن میاندازند و منطبق با آن می کنند. بعد نقطه های مشخص با مختصات و اسم های مشخص می شود قراردادی بین تطبیق و دیده بان. دیده بان نقطه را نگاه می کند. نقطه ای را که در آن فعالیت است، اسم می برد و به تطبیق اعلام میکند. تطبیق آتش میگیرد و توپخانه آتش را در آنجا می ریزد.
آن شب سه تا از دیدگاه ها را سرکشی کردم و طرح آماج دادم. متاسفانه دیدگاه آخر بدترین جا و یکی از جاهایی بود که تازه از دست عراقی ها گرفته بودیم. در واقع دیدگاه عراقی ها بود که ما بعد از گرفتن منطقه از آن استفاده می کردیم. پنج یا شش نفر از بهترین بچه های دیدگاه ما آنجا مستقر بودند. هر دیدگاهی از دکل تا سنگر دیده بانی چیزی حدود 50 تا 100 متر فاصله داشت که با تلفن ارتباط دارند. یعنی دکل دیده بانی با سنگر ارتباط دارد. بچه ها کار مثلثات و نقطه یابی را پایین انجام می دهند و دیده بان از بالا کار را تمام می کند.
آن شب آتش دشمن خیلی سنگین بود و عملیات مقداری زودتر شروع شد. من قرار بود ساعت عملیات برگشته و در قرارگاه باشم اما متاسفانه در دیدگاه بودم که عملیات شروع شد. در این دیدگاه سیم ارتباطی بین دکل و سنگر قطع شده بود. ما سیم آوردیم تا آن ارتباط را درست کنیم. تمام بچه ها آمدند در سنگر و دیدگاه را خالی کردند. آتش آنقدر سنگین بود که وضعیت سختی را ایجاد کرده بود. ماشین ما را هم دیده بودند. منور میریختند و هوا مثل روز روشن شده بود.
من نماز نخوانده بودم. فضای داخل سنگر به گونهای بود که باید گردن را خم می کردی تا سر به سقف سنگر نخورد. در یک جای دو متر در یک متر حدود پنج نفر فشرده نشسته بودیم. جا خیلی تنگ بود. همانجا قامت بستم برای نماز. وقتی چند جمله را می خواندم به خاطر وضعیت شدید آتش فراموش می کردم کجای نماز بودهام. دشمن پشت هم می زد. ترکش هایی که روی سنگر می خورد مثل یک قوطی پر از سنگی بود که روی آن تکان داده میشد. با همین وضعیت نمازمان را خواندیم. ارتباط دکل با دیدگاه را برقرار کردیم. به هر شکلی که بود طرح آماج را توضیح دادم و بچهها را توجیه کردم. شبکه هدف را گذاشتیم و می خواستم برگردم. هرکاری کردم، دیدم نمی توانم از سنگر بیرون بیایم.
بعد از مدتی به سختی برای لحظاتی بیرون آمدم. هواپیمای پی سی 7 عراقی را بالای سرم دیدم که آمده بود تا از تحرک ما سر درآورد. چون دیدگاه های ما معمولا جای پرتی بود و بعثی ها خیلی از فعالیت در نقطههای پرت می ترسیدند. میگفتند اینها بچه های اطلاعات هستند و آمده اند در این نقطه ها نقشه ای پیاده کنند. پس اینجا قرار است خطرناک شود و نیرو بیاید. به همین دلیل تمام انرژی خود را می گذاشتند تا این تحرک را از بین ببرند.
هواپیمای پی سی7 عراقی تا ساعت دو یا سه نصف شب می آمد و می رفت و هر بار با تیربار هم به اطراف شلیک می کرد. با همین تیربار ماشین را از بین برد. البته جاده خاکریز دوجداره داشت. عرض جاده دو متر از دو طرف آن هم یک و نیم تا دو متر خاکریز بود. یعنی ماشین لای خاکریز و سنگر در دل خاکریز بود. بچه های سنگر ادوات هم 50 متر قبل از ما بودند. به همه دستور سکوت داده شده بود. همه در سنگر بودند. چون اگر بیرون میآمدند، تلفات میدادند. ماموریت بچه های ادوات هم آتش نبود. نباید آتش می ریختند چون برق دهانه ایجاد میشد و موقعیت لو می رفت.
ما در جنگ روزها و شب های خیلی زیادی را دیده بودیم که با آتش های خیلی سبک تر از آن آتش کلی شهید و زخمی داده بودیم. اتفاق تعجب برانگیز آن شب در عملیات کربلای5 این بود که بچه ها همه یک جا جمع شده بودند و در آن جمع بهترین نیروها یعنی نیروهای کیفی لشکر حضور داشتند. یعنی اگر واقعاً برای این بچه ها اتفاقی می افتاد، چشم یک لشکر از کار می افتاد. آن شب وقتی بیرون سنگر بودم، حتی میتوانستم خلبان پی سی 7 عراقی را ببینم. منورها اینقدر منطقه را روشن کرده بودند که هم من خلبان را می دیدم هم خلبان می توانست مرا ببیند.
در یک لحظه احساس کردم چیزی شبیه یک تیرآهن 12 متری از ارتفاع زیادی پایین آمده و کنارمان خورده و در خاک فرو رفت. صدای آن را شنیدم اما صدایی که خفیف بود و انفجار نداشت. آنقدر صدای آتش زیاد بود که این صدا در آن ها گم شده بود. فقط لرزش عجیبی را زیر پاسمان و اطراف ایجاد کرد. آن شب به هر شکلی که بود به صبح و روشنی هوا نزدیک شده بودیم و خون از دماغ کسی نیامد. هوا که روشن می شد به دلیل از بین رفتن ترس عراقی ها از حمله ایران در شب، آتش سبک تر می شد.
صبح که از سنگر بیرون آمدیم، دیدیم یک موشک به دل سنگر خورده است. یک یا یک و نیم متر آن از خاک بیرون بود و دو متر آن در دل خاک فرو رفته بود. زیر سنگری که چند نفر از بهترین بچههای جنگ داخل آن بودند. موشک عمل نکرده بود. هرچی فکر کردم نتوانستم درست آن لحظه را بفهمم که چه اتفاقی افتاده است. بعدا به این فکر افتادم که کار خدا را ببین واقعا اگر آن موشک عمل میکرد، بهترین دیده بان های لشکر که همگی دستچین شده بودند، آنجا شهید میشدند.
البته بعدها بعد از پیروزی کربلای 5 این بچه ها تک تک در مقاطع مختلف چند نفری شهید و مابقی هم جانباز شدند. اما آنچه از اتفاق آن شب در عملیات به ذهنمان ماند این بود که پیروزی این عملیات بدون شهادت این نیروها به خواست خدا اتفاق افتاد. این اتفاق صد درصد خدایی و از جمله هزاران امداد از امدادهای غیبی خداوند در دوران دفاع مقدس بود. ما دست خدا را در کربلای 5 دیدیم.
جبهه یک دانشکده عرفانی بود. بیشترین حالت عرفانی را رابطه مرید و مرادی بسیجیان با امام ایجاد میکرد. چون امام خودش یک عارف بود. خشوع و خضوع و افتادگی امام و همتراز نشان دادنش با یک بسیجی روستایی، اینکه میگفت: من دست و بازوی شما را میبوسم، یا میگفت: من به حال شما بسیجیان غبطه میخورم، نشان از روح بزرگ امام داشت. این مدل صحبت کردن امام تأثیراتی میگذاشت که نفوذ عمیق در جان بچهها میکرد. به هیچ عنوان موضوع جنگ برای رزمندگان و امام گزارش کاری و برای نان و آب نبود. شاید بعداً برای عدهای چنین ذهنیتی ایجاد شد که بروند و از همان سوابق جنگیدن استفادههایی بکنند اما واقعاً در زمان جنگ بچههای ما نمونه بودند و آنهایی که شهید شدند از شهدای صدر اسلام مردتر و بالاتر بودند.
انتهای پیام/