چله عزت|ماجرای قساوت رفتار بعثیها با پیکر شهدا دفاع مقدس
کنجکاو شده بودم و چند بار لنز دوربین را تغییر دادم تا دستگیرم شود که آن جسم آبی رنگ در خاکریز چیست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در چهلمین سالگرد دفاع مقدس، سراغ بخشی از خاطرات رزمندگان رفتهایم تا با انتشار آن یاد و نام آنها را گرامی بداریم و بتوانیم بخشی از سختیها و مشکلات این عزیزان را برای نسل آینده نقل کنیم.
صبح یکی از روزها در دیدگاه در کنار «حسین باقرزاده» از بچههای قم در حال دیدهبانی بودم. دیدگاه را همتراز با لبه خاکریز و به شکلی ساخته بودند که حساسیت کمتری از طرف دشمن به آن جلب شود. دوربین خرگوشی با هدایت من روی سه پایه میچرخید و چشمان دوربین نگاه مرا به سمت دشمن هدایت میکرد. نباید هیچ نقطهای از شرایط دشمن - که دید زدنش به ما واگذار شده بود - از نگاه ما دور بماند. در حین دید زدن خط بعثی در یکی از چرخشهای دوربین ناگهان چشمم به جسمی آبی زنگ در پشت خاکریز بعثیها افتاد. هر چه دقت کردم نتوانستم بفهمم آن جسم چیست. کنجکاو شده بودم و چند بار لنز دوربین را تغییر دادم تا دستگیرم شود که آن جسم آبی رنگ چیست. اما با همه تلاشی که کردم نتوانستم از آن چیزی بفهمم. به حسن گفتم: "نگاه کن ببین، میتونی بفهمی آن جسم آبی رنگ چیه". دوربین را روی همان نقطه نگه داشتم و به چشمان حسن سپردم. حسن از قدیمیهای واحد بود و قبلاً بارها به این دیدگاه آمده بود. به محض اینکه نگاه حسن به آن جسم افتاد دیدم چهرهاش برافروخته شد و اشک گوشه چشمانش نشست. پرسیدم: "آقای باقری چی شده؟" حسن گفت: «آن جسم آبی یکی از شهدای ما است». دوباره و این بار سریع از چشمی دوربین - با دقتی بیشتر - به آن جسم نگاه کردم. با توضیحاتی که حسن میداد متوجه شدم واقعا آن جسم آبی، پیکر یک انسان است که به صورت دمر پشت خاکریز بعثیها افتاده است. پاهای شهید رو به سمت شیب خاکریز و سرش به سمت پایین خاکریز بود و آن رنگ آبی هم بادگیری بود که به تن داشت. حسن گفت: ما هر کجا جنازه عراقیها را پیدا کنیم، دفن میکنیم ولی آن بیوجدانها حتی چند بیل خاک هم روی شهید ما نریختهاند. حال بدی پیدا کردم و از سنگر بیرون زدم. کنار در دیدگاه روی تل خاکها نشستم و به این فکر افتادم که خانواده این شهید چقدر چشم انتظار خبری از عزیزشان هستند. حتی اگر خبر شهادتش را هم داشته باشند، دیدن پیکر شهیدشان و دفن آن میتواند باعث آرامششان شود. چند دقیقهای بیرون دیدگاه ماندم. بعد فکری به خاطر رسید و دوباره به دیدگاه برگشتم. به حسن گفتم: ما که نمیتوانیم برای پیکر شهید کاری بکنیم پس بیا محل افتادن شهید را به عنوان ثبتی در نظر بگیریم و آن را به قبضهها هم اعلام کنیم. حسن قبول کرد و با گرا گیری، آن نقطه را به نام «ثبتی شهید گمنام» در دفتر ثبت کردیم.
منبع: کتاب سرباز لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع)
انتهای پیام/