چله عزت| از جدا شدن دست بر اثر شلیک تانک تا نعره‌های آتشین بر سر دشمن

چله عزت| از جدا شدن دست بر اثر شلیک تانک تا نعره‌های آتشین بر سر دشمن

در روزهای ابتدایی دفاع مقدس حتی پشت بشکه‌های ۲۲۰ لیتری پنهان می‌شدیم و باز هم فکر می‌کردیم گلوله از آن رد نمی‌شود، در حالی که اینگونه نبود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی، خبرگزاری تسنیم به سراغ کتب خاطرات کمتر دیده شده شهدا و رزمندگان دفاع مقدس رفته تا با انتشار این مطالب، نام و یاد این عزیزان را زنده نگه دارد و معارف آنها را برای آیندگان باقی نگه دارد.

روزهای اول جنگ، هنوز پلیس راه به دست عراقی‌ها نیفتاده بود. دور تا دور پاسگاه با دیوارهای آجری بیست سانتی محصور شود. ما پشت همان دیوارها سنگر می‌گرفتیم و نمی‌دانستیم گلوله از آن دیوار رد می‌شود. بلد هم نبودیم برای خودمان پناهگاه و سنگر بسازیم. حتی پشت بشکه‌های 220 لیتری پنهان می‌شدیم و باز هم فکر می‌کردیم گلوله از آن رد نمی‌شود، در حالی که اینگونه نبود.

تانک‌های عراقی‌ها روبه‌روی ما بودند و با هر گلوله‌ای که شلیک می‌کردند بخش زیادی از دیوار و ساختمان پلیس راه تخریب می‌شد. کنار من یکی از بچه‌های بهبهان که کارش انهدام تانک‌ها بود سنگر گرفته بود. او با آرپی‌جی چند تانک دشمن را با مهارت تمام منهدم کرد. وقتی گلوله‌هایش تمام شد، برای یافتن گلوله و مهمات دقایقی از پیش من رفت.

این مطلب که در کتاب کتاب جای امن گلوله‌ها آمده است،‌ می‌نویسد: مدت کوتاهی که گذشت، دیدم دوباره برگشت و با خودش چندین گلوله آورد. پشت دیوار نشست و آرپی‌جی را برای شلیک آماده کرد. بلند شد و از پشت دیوار یکی از تانک‌ها را نشانه رفت و آماده شلیک شد، اما قبل از آن که ماشه را بچکاند، گلوله تانک با سرعت سرسام‌آوری به سمت آن رزمنده آمد و دستش را قطع کرد. دست قطع شده روی زمین افتاد و غلت خورد. من با دیدن این صحنه هاج و واج مانده بودم. یکی از رزمنده‌ها با موتور به سمت ما آمد.

به او گفتم: این زخمی رو برسان بهداری!

بهداری روبه‌روی مسجد بود و در واقع بهداری نبود، بلکه مطلب پزشکی بود که چند پزشک در آنجا بودند. عده‌ای از خانم‌ها از جمله خانم حسینی هم آنجا بودند که به کار پرستاری و بخیه‌زنی و پانسمان مشغول بودند.

بازوی خونین آن رزمنده را بستم و او را سوار موتور کردم، به موتوری گفتم: حرکت کن!

اما آن رزمنده اجازه نداد موتور حرکت کند و گفت: وایسا!

سپس به من گفت: ازت خواهش می‌کنم اون دست منو بده.

اشاره‌اش به دست قطع شده‌اش بود که روی زمین افتاده بود. رفتم و آن را برداشتم. دست قطع شده همچنان می‌تپید و از آن خون می‌ریخت. دست و بالم هم خونی شد. دست را آوردم و به او دادم. از این کارش واقعاً در تعجب بودم که چه کار خواهد کرد؟

او دست قطع شده‌اش را بالا گرفت و چنان الله‌اکبری گفت که تنم لرزید و اشک در چشمان من و دیگر رزمنده‌ها حلقه زد. او دستش را به سمت تانک‌های عراقی گرفته بود و الله‌اکبر می‌گفت و فریاد می‌زد: ای دشمن! من دستم را فدای اسلام کردم، حالا آماده‌ام جسمم را فدا کنم. مرا نشانه بگیرید و شهید کنید!

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران