عدالت یا مواسات؟| وظیفه حاکمیت عدالت است
مهدی جمشیدی پژوهشگر و جامعهشناس سیاسی در یادداشتی به موضوع "عدالت و مواسات" پرداخت و برانگیختنِ جامعه به «مواسات» را طرحِ نوپردازانۀ رهبر انقلاب برای ترمیمِ معیشتیِ جامعه دانست.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم - هفته گذشته حجتالاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان در سخنرانی خود بمناسبت ایام محرم، مباحثی درباره عدالتخواهی و مسئله "مواسات" مطرح کرد که حاشیهساز شد و بحث و گفتوگوهای متعددی پیرامون آن شکل گرفت.در فضای مجازی نیز بسیاری با اظهارات او به نحو انتقادی مواجه شده و آن را تقلیل و تخفیف عدالتخواهی توصیف کردند.
اگرچه جناب پناهیان در منبرهای بعدی خود تلاش کرد تا برخی برداشتها از اظهارات خود را تصحیح کند، اما با توجه به اثری که سخنان منتشر شده از وی در جامعه نخبگی داشت و همچنین اهمیت موضوع عدالت که تسنیم پیشتر نیز در گفت وگوهای مفصلی به بررسی عدالت و نظریات آن پرداخته بود، مسئله عدالت و مواسات را با برخی کارشناسان حوزه علوم انسانی به بحث گذاشتهایم.
مهدی جمشیدی عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی با موضوع "عدالت و مواسات" نوشت:
[1]. دهۀ شصت، «روزگارِ شیرینِ مواسات» بود
انقلاب که پیروز شد، مردمی که از رنج و زجرِ «حکومتِ اشرافی»، به ستوه آمده بودند و در طلبِ برپاییِ «حکومتِ عدلِ علوی»، به خیابانها ریخته بودند و در برابرِ رگبارِ گلولهها، قد برافراشته بودند، نهتنها خودشان آنچنان متحوّل شده بودند که «سبکِ زندگیِ زاهدانه و عارفانه» را برگزیده بودند و «حرص» و «طمع» را از جانِ خویش، دور افکنده بودند، بلکه از «حاکمیّتِ انقلابی» نیز چنین انتظار داشتند. این انتظار در همان سالهای نخست، بهگونهای مثالزدنی و بیسابقه، در شهیدمحمّدعلی رجایی و دولتش، نمایان گشت. رجایی بهصورتی رفتار کرد که با وجودِ مدّتِ اندکِ ریاستجمهوریاش که بیش از دو ماه نبود، با غلظت و عظمتِ فراوان، در خاطرۀ تمامِ ایرانیان بهجا ماند و به مَثَلِ اعلای «سادهزیستی» و «مردمداری» و «زهد» تبدیل گشت. فضای دهۀ شصت، ازآنجاکه اوّلاً فاصلۀ زمانیِ چندانی با «وقوعِ انقلاب» وجود نداشت؛ و ثانیاً، «دفاعِ مقدّس»، جامعه را در عالَمی معنوی و ملکوتی فرو برده بود، بهطورِ کلّی چنین حالوهوایی داشت. در همان زمان، امام خمینی این تعبیر را بهکار برد که «من بویی از اسلام را استشمام میکنم!» این عبارتِ گرانسنگ از نهجالبلاغه، بهروشنی میتواند نمایانگرِ واقعیّتهای نگرشی و ذهنیِ حاکمِ بر مردم در دهۀ شصت باشند:
أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا؛ [متّقین،] دنیا آنان را خواست و آنان، دنیا را نطلبیدند، اسیرشان کرد و به بهاى جان، خود را از بند آن خریدند (نهجالبلاغه، ترجمۀ سیّدجعفر شهیدی، خطبۀ 193).
أَلَا فَمَا یَصْنَعُ بِالدُّنْیَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَةِ وَ مَا یَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِیلٍ یُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَیْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ؛ هان! با دنیا چه کند کسىکه براى آخرتش آفریدهاند، و با مال چه کند آنکه بهزودى، آن مال از وى ربوده است و وبال و حسابِ آن، بر گردنِ او مانده(نهجالبلاغه، ترجمۀ سیّدجعفر شهیدی، خطبۀ 157).
وَ أَلَّا تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَ إِنْ بَغَتْکُمَا وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا؛ دنیا را مخواهید، هر چند دنیا، پىِ شما آید، و دریغ مخورید بر چیزى از آن که به دستتان نیاید(نهجالبلاغه، ترجمۀ سیّدجعفر شهیدی، نامۀ 47).
وَ الدُّنْیَا دَارٌ مُنِیَ لَهَا الْفَنَاءُ وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ وَ هِیَ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزَّادِ وَ لَا تَسْأَلُوا فِیهَا فَوْقَ الْکَفَافِ وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا أَکْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ .
دنیا، خانهاى است ناپایدار، و مردمِ آن، ناچار از گذاشتنِ شهر و دیار. دنیا، شیرین است و خوشنما، در پىِ خواهانش، شتابان و پویا، و دلِ بیننده را فریبا. پس رخت از آن بربندید با نیکوترین توشهاى که شما را آماده است، و مپرسید در دنیا، افزون از آنچه شما را بسنده است. و مخواهید در آن، بیشتر از آنچه شما را کفایت کننده است(نهجالبلاغه، ترجمۀ سیّدجعفر شهیدی، خطبۀ 45).
[2]. دولتِ سازندگی، «شیطانِ حرص» را برانگیخت
زمانیکه آقای هاشمیرفسنجانی قدرت را بهدست گرفت و در دولتِ سازندگی مستقر گردید، ورق بهکلّی برگشت؛ چنانکه گویا «ارزشهای انقلاب» در دهۀ شصت، «محبوس» و «مهجور» ماندند. آقای هاشمیرفسنجانی به همراهِ نیروهای تکنوکرات که او را احاطه کرده بودند، سخت سودای توسعۀ اقتصادی داشتند و بر آن بودند که به هر قیمت، جامعۀ ایران را از گردنۀ «توسعهنیافتگی» عبور دهند و ایران را به کشوری «توسعهیافته» تبدیل کنند. در این مسیر، بهناچار، تسلیمِ قواعدِ «بازیِ توسعه» نیز شدند و در برابرِ سیاستِ «استقراض خارجی» و «سرمایهگذاریِ خارجی»، نسخههای بیگانه و غربی را در قالبِ «سیاستِ تعدیلِ اقتصادی» پذیرفتند. حجمِ انبوهی از «ابرمسألههای انقلاب» که حتّی اکنون نیز با آنها دستبهگریبان هستیم و برای خروجِ از آنها، نمیتوانیم تاریخی مشخّص کنیم، از همین مقطع شکل گرفتند و بهتدریج «ریشههای عمیق» دوانیدند. ازاینجمله، پدیدآمدنِ «طبعِ طمع» در میانِ حاکمان بود؛ اندکاندک، «دستاندازی به بیتالمال»، رواج یافت و «قدرت»، «ثروت» را در آغوش کشید و «ویژهخواری» و «منفعتطلبی» و «حرص» و «آز»، سکّۀ رایج در میانِ نیروهای تکنوکرات گردید. جالب اینکه حتّی فضای ظاهری شهر نیز دگرگون شد، این ظواهرِ دولتساخته نیز، سبکِ زندگیِ متناسب با خویش را بازتولید کرد:
تابوتِ برادرم سبک بود
بر تاولِ شانههای شهرم
شد نامِ مبارکش فراموش
امّا زِ نشانههای شهرم
(محمّدرضا آقاسی، بر مدارِ عشق، ص 330).
کمی باید زمان میگذشت که «جامعه» از تحوّلاتِ رخداده در این بخش از حاکمیّت آگاهی یابد، امّا سرانجام، این امر نیز حاصل گشت؛ چنانکه در سالهای آغازینِ دهۀ هفتاد، مردم احساس کردند که «دولت» از آنها فاصله گرفته و خوی «شاهی» و «اشرافیگری» و «زیادهطلبی»، پارهای از مدیرانِ آن را به تصرّفِ خویش درآورده است:
وحدتی که در تضادّ رنگهاست
یک قلم کشیدهام به یک نگاه
خانههایتان زِ مرمرِ سپید
در پَس، به سینهتان، دلی سیاه
(محمّدرضا آقاسی، 1389: 334).
این صدا، هنگامی بیشتر طنینانداز شد که جریانِ چپ که در حاشیۀ قدرت بهسرمیبرد، به قصدِ انتقامگیری، دست به نقادی و افشاگری دربارۀ دولتِ هاشمیرفسنجانی زد. سرانجام در سالهای پایانیِ نیمۀ نخستِ دهۀ هفتاد و در اوجِ اجرای سیاستِ تعدیلِ اقتصادی، مردمی که سفرهشان از دست رفته بود و سقفِ معیشتشان بر سرشان خراب شده بود، در چندین شهر به خیابانها ریختند. دولتِ سازندگی و شخص هاشمیرفسنجانی با پایانیافتنِ دو دورۀ ریاستجمهوری، بهطورِ رسمی از صحنه دولت کنار رفتند، امّا ازیکسو، درِ اقتصاد همچنان بر همان پاشنه چرخید و رفتارِ اقتصادیِ حاکمان در دولتِ محمّد خاتمی نیز تغییری نکرد؛ و ازسویدیگر، مردم که ناخواسته و بهدنبالِ کارگزارانِ تکنوکرات، در پیِ دنیا افتاده و گرفتارِ دیوِ «طمع» و «زیادهخواهی» و «خودمرکزبینی» شده بودند، باقی ماندند و با این «سبکِ زندگی»، خو گرفتند:
یاد دارم روزگارِ پیش را
مردم نزدیکِ دوراندیش را
شیوه همسایگی در پیش بود
نوش در کامِ همه، بینیش بود
حرص، مردم را اسیر خویش کرد
خلق را یکباره، نادرویش کرد
(محمّدرضا آقاسی، بر مدارِ عشق، ص 78).
[3]. در جامعۀ لیبرال، فرد از «خود»ش فراتر نمیرود
دولتِ اصلاحات، «دولتِ توسعهگرای دموکراتیک» بود؛ دولتی که در کنارِ «توسعۀ اقتصادی»، بلکه مقدّمِ بر آن، «توسعۀ سیاسی» را میطلبید. فهم و درکِ غلطِ مفسّرانِ راهبردپردازِ جریانِ اصلاحات از فضای جامعه این بود که مردم، خواهانِ ایجادِ «آزادیهای حداکثری» و «گشایشهای حقوقی» هستند تا بتوانند نفس بکشند. ازاینرو، خاتمی و روزنامهنگارانِ روزمرّهاندیشِ اصلاحاتی، کشور را به پاتوقِ «مباحثِ روشنفکری و سیاسی» تبدیل کردند و عرصه را بر «نان» و «معیشتِ» مردم، هرچهبیشتر تنگ کردند. در همانِ زمان، آیتالله خامنهای برآشفت و گفت کرامتِ انسان، افزونبر آزادی، به معیشت نیز وابسته است و باید برای آن مردمی که تواناییِ تأمینِ معیشتِ خویش را ندارند، چارهای اندیشید. امّا این هشدارها، هیچ سودی نبخشید و جریان ِاصلاحات را از توهمات و تخیّلاتی که گرفتارش شده بود، رها نکرد.
بیتفاوتیِ اصلاحطلبان نسبتِ به حالِ تلخِ معیشتِ مردم ازیکطرف، و گسترشدادنِ تعالیمِ فردگرایانه و خودخواهانۀ لیبرالیستی ازطرفدیگر، جامعه را بیشتر در گردابِ «خویشمحوری» و «نفعطلبیِ شخصی» و «مالاندوزی» فرو برد و وضع چنان شد که هر کس در پی بیرونکشیدنِ گلیمِ خویش از آب بود! این واقعیّت، آناندازه ناگوار و زهرآگین است که نباید بهسادگی از کنارش عبور کرد؛ باید تأمّل کرد که چطور آنهمه تحوّلاتِ رخداده در دهۀ شصت و در اثرِ افقِ تازۀ انقلاب، پدید آمده بود، چرا و چگونه تداوم نیافت و چه کسانی، «ارزشهای انقلاب» را در میانۀ راه، ربودند و به تاراج بردند.
این دو دورۀ تاریخیِ شانزده ساله، دورانِ افول و سقوطِ ارزشهای انقلابی، و از جمله «مواسات» بود؛ جامعهای رهاشده و سرگردان شکل گرفته بود که باید میانِ «واقعیّتِ سیاسی و رسمی» ازیکسو، و «ارزشهایِ مطلوب و آرمانی»، یکی را بهنفعِ دیگری انتخاب میکرد. روحِ «مالاندوزی» که آقای هاشمیرفسنجانی در جامعه دمید و سایۀ «خودخواهی» که خاتمی بر سرِ جامعه گسترانید، دگرگونیِ بزرگی بهوجود آورند که ازدسترفتنِ خصلتِ «مواسات» و «همدلی» و «محرومنوازی» و «بذل» و «مساعدتِ» مردم به یکدیگر، یکی از آنها بود:
تو بماندی در میانه آنچنان
بیمدد، چون آتشی از کاروان
(مثنویِ معنوی، دفترِ سوّم، بیتِ 343).
با از صحنه راندهشدنِ این نیروها در طولِ حاکمیّتهای دولتهای نهم و دهم، فرصت برای اتّفاقاتِ مبارک فراهم گردید، بهتعبیرِ آیتالله خامنهای، آنچهکه در این مقطع رخ داد، عبارت بود از «احیای گفتمانِ امام و انقلاب».
[5]. جامعه در مسیرِ «احیای گفتمانِ امام و انقلاب»
پس از این دو تجربۀ تاریخی، ناگهان ورق برگشت و جامعه در میانِ حیرت و شگفتیِ تحلیلگرانِ سیاسی، کسی را برگزید که باصراحت و بیش از دیگران، بر ارزشهای اساسیِ انقلابِ اسلامی، تأکید کرد و شعارها و آرمانهای انقلاب، و فضای ارزشیِ انقلاب را دوباره مطرح ساخت. چنین موقعیّتی، بسیار شبیه آنچه بود که در دهۀ شصت، مردم تجربه کردند؛ جامعه احساس کرد که از نو متولّد شده و دورۀ تمامیّتخواهی و زیادهطلبیها بهسر آمده است و دولت که تاکنون از مسیرِ اصلیِ خویش دور افتاده بود، اینک به همانِ منش و مدارِ انقلابی بازگشته است. اینجا بود که نهفقط جامعه با تکیه بر تحوّلِ معنوی و فرهنگیِ خویش، دولتی انقلاب را مستقر ساخت، بلکه دولت و ملّت در روندی چرخهای و فزاینده، یکدیگر را بازتولید کردند.
در این دوره، آرمان عدالت به سرآمدِ هدفها تبدیل شد و دولتِ توانست بخشهای بزرگی از جامعه را که در اثرِ شکافهای طبقاتی، تضعیف شده بودند به صحنۀ زندگی باز گرداند و آنها را به آینده امیدوار سازد. در سایۀ رویکردهای ارزشیِ این دولت، جامعه نیز در پیِ مواسات و همدردی و همیاری، برانگیخته شد و تجربههای شیرینی شکل گرفت. بااینحال، متأسّفانه کجاندیشیها و خطاکاریهای رئیسجمهور وقت، اجازه نداد که کامِ جامعه، همچنان شیرین بماند و این تجربههای انقلابی، تداوم یابند.
[4]. طلبِ مواسات، با «بیعملیِ دولت»، مناسبت دارد
دولتِ حسن روحانی، دستکم در ظاهر، ترکیبی نامتجانس و آشفته از دولتهای هاشمیرفسنجانی و خاتمی بود؛ او بهخوبی توانست تمامِ «لغزشها» و «کاستیها»ی آنها را یکجا و بیکموکاست، در خود جمع کند و به «بدترین» و «ضعیفترین» دولتِ پساانقلاب تبدیل شود. دراینمیان، آیتالله خامنهای که اصرار داشت نگاه و راهبردِ دولت را «اصلاح» کند تا طبقاتِ فرودست و محروم، بیش از این، طعمِ ناخوشایندِ تنگناهای معیشتی را نچشند و جامعه در مقابلِ این حجمِ شگفتآور از «ندانمکاری» و «بیعملیِ» دولتِ شکستخورده در ماجرای خسارتبارِ برجام، خشمگین نشود، چندان نتوانست آبِ رفته را به جوی بازگرداند؛ چراکه این دولت، نهفقط «نسخههای اشتباه» در دست داشت، بلکه حتّی «انگیزه» و «اراده»ای نیز برای اقدام و عمل نداشت. همچنین سیره و منطقِ سیاسیِ آیتالله خامنهای، همواره اینگونه بوده که باید از تنش و تضاد، پرهیز کرد و مجال داد دولتها، اندیشهها و راهبردهایشان را محقّق کنند تا مردم در «متنِ واقعیّت»، حقیقت را دریابند. ازاینرو، گزینۀ «برکنارکردنِ دولت» نیز منتفی بود. اینجا بود که ایشان در میانِ این «بنبست»، راهی گشود و «نهضتِ کمکهای مؤمنانه» و «خیزشِ مواساتطلبیِ اجتماعی» را پیریزی کرد، تا با وجودِ «کمکاری و بیعملیِ دولتِ مستقر»، دستکم «مردم»، از یکدیگر غافل نباشند و از «محرومان» و «فقیران»، دستگیری کنند. بهاینترتیب، خیزشی در «درونِ جامعه» شکل گرفت و بر اساسِ چنین تدبیری، موجی اجتماعی و پهندامنه از «فداکاری» و «مددرسانی» و «همیاری» در میانِ مردم بهراه افتاد:
یار شو تا یار بینی، بیعدد
زانکه بییاران، بمانی بیمدد
(مثنویِ معنوی، دفترِ ششم، بیتِ 498).
شاید نخستینبار، در حوادثی همچون زلزله و سیل در دهۀ اخیر بود که این تحرّک، پدید آمد و مردم، دست به کار شدند و به صحنه آمدند و تجربههای شیرین، آفریدند. در امتدادِ همین تجربهها بود که آیتالله خامنهای، در آستانۀ ماهِ رمضان، تعبیرِ «نهضتِ کمکِ مؤمنانه» را بهکار گرفت و در پیِ استقبال از آن، در ماه ِمحرّم نیز بر آن تأکید کرد. این، ماهیّتِ برنامه و اندیشهای بود که ایشان آن را مطرح کرد تا در این وضعِ «بیدولتی» و «بیعملیِ دولت»، جامعه بتواند از دشواریهای اقتصادی و معیشتی عبور کند و بیشازاین، گرفتارِ تلاطم و تنش نشود.
[5]. «مواسات»، پرچمِ «عدالت» را نیز برخواهد افراشت
انتخابِ میانِ عدالت و مواسات، شاید چندان بهجا و منطقی نباشد؛ عدالت، کاری است که در درجۀ نخست باید آن را از حاکمیّتِ سیاسی طلبید و این حاکمان هستند که باید عدالتطلب باشند و ظلم و تبعض و دوگانگی را برتابند، درحالیکه مواسات، امر در درونِ جامعه و برخاسته از مناسباتِ مردم با یکدیگر. جامعۀ ایمانی و اسلامی، آن است که مردمِ آن، گرگصفت و زیادهخواه و خودخواه نباشند و از کمک و مساعدت و احسان به یکدیگر، دریغ نورزند، بلکه آنچه را دارند، به اشترک گذارند و با فقیران و مستمندان، همسفره شوند. این امر در شرایطی، بسیار حسّاس و تعیینکننده میشود که حاکمیّتِ سیاسی یا بخشی از آن، از انجامِ وظایفِ خویش در حوزۀ عدالت، شانی خالی کند و کارگزارانش، اشرافی و هزارمیلیاردی باشند و حقوقِ نجومی دریافت کنند و ذخیره انگاشته شوند و رئیسِ دولت، در میانِ مردم نباشد و حالِ آنها را بیواسطه، جویا نشود.
در این موقعیّت است که مردم، باید تا پایانیافتنِ عمرِ رسمی و قانونیِ چنین دولتی، صبر در پیش گیرند و خود، به دادِ یکدیگر برسند و دردها و داغهای فوری را علاج کنند. جامعۀ دینی، جامعهای نیست که بهطورِ کامل، وابسته به دولت باشد و از خود، هیچ نداشته باشد، که بتوان حکم کرد که چنانچه دولت، عاجز و تنبل و ناتوان بود، جامعه نیز در مردابِ فلاکت غرق خواهد شد. جامعۀ دینی از درونِ خویش، ظرفیّتها و قابلیّتهای فراوانی دارند که میتوانند در این هنگامۀ دشوار، فعّال شوند و به میدان آیند و پارهای از زخمهای معیشتیِ مردم را دوا کند. این امر، مقدّمه و پیشدرآمدی بر عدالت باشد؛ عدالتی که از سوی دولتِ جوانِ حزباللهی، محقّق خواهد شد. انشاءلله.
[6]. عدالتِ انقلابی، قربانیِ خواصِ اشرافی شده است
و امّا مسألۀ وزینِ «عدالت». بهطورِ خلاصه، عدالت در نظامِ جمهوریِ اسلامی به یک «مسألۀ جدّی و فوری» تبدیل شده است که ذهنِ تمامِ مردم را به خود مشغول داشته و اسبابِ بسیاری از «ناخشنودیها» و «تضادها» و «شکافها»ی سیاسی و اجتماعی نیز شده است. واقعیّت این است که عدالت، این شعارِ بنیادین و تحوّلآفرین، قربانیِ «خواصِ اشرافی» شده است، آنان که در طولِ شانزدهسال حاکمیّتِ دولتهای سازندگی و اصلاحات، «ساختارهای تجدُّدی و عدالتستیز» را مستقر کردند تا «موجودیّتِ سیاسی» و «منافعِ اقتصادی»شان، مصون از گزند بماند. اینان هستند که در لایههای مختلفِ نظامِ جمهوریِ اسلامی، ریشه دوانیده و تیغِ «عدالت» و «عدالتخواهی» - البتّه بهمعنای حقیقی و انقلابیِ آن - را کُند و کماثر کردهاند. ازاینرو، نظامِ اسلامی، سخت محتاجِ «خانهتکانیِ مدیریّتی» است؛ باید «فضا» را تغییر داد، امّا پیش از آن، باید چارهای برای پارهای از «کارگزارانِ قدرتطلب و اشرافی» یافت که «سیریناپذیر»ند و از سفرهای که برای خویش گستردهاند، برنمیخیرند:
ای نگاهتان حریصِ سفرهها
چشمهای حرصتان دریده باد
وی زبانتان زِ دشنه، تیزتر
دستهای مکرتان، بریده باد
(محمّدرضا آقاسی، بر مدارِ عشق، ص 334).
انتهای پیام/