میثم تمار چگونه پیش از شهادت قاتل خود را میشناخت؟
مثل اینکه مىبینم ابن زیاد مرا از تو مىخواهد و تو مىگویى او در مکه است. او مىگوید: هر جا باشد باید بیاورى، و تو به قادسیّه مىروى و آنجا مىمانى تا اینکه من به تو مىرسم و مرا پیش «ابن زیاد» مىآورى و او به من مىگوید: از ابوتراب تبرى بجو
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، بیست و دوم ذیالحجة، سالروز شهادت مظلومانه سردار شهید اسلام، مدافع حریم ولایت و امامت، عاشقی ولایتمدار، یار باوفای امیرمؤمنان، سردار سربدار، جناب میثم تمّار است؛ او که در مقابل بیدادگری ظالمان زمانه خود، پرچم بیدارگری بر میداشت و با زبان گویای خود، ظلم و فتنه و فساد را افشا میکرد، این بار طی ماجرای قیام امام حسین (ع) در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت، جان بر کف نهاد و تا پای چوبهی دار رفت و با لبهای خونآلود خود، بوسه بر چوبه دار زد و جان عاریت خود را تقدیم مولا و مقتدای خود کرد.
میثم، بیانی رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنوری میثم تمار را از این واقعه که نقل میشود میتوان دریافت: در بازار، میثم، رئیس صنف میوهفروشان بود. هرگاه قرار بود در جایی و نزد کسی و یا موقعیت مهمی، سخنی گفته شود از میثم تمار میخواستند که سخنگویشان باشد.
آن بزرگوار در کوفه از جایگاه ویژهای نزد مردم برخوردار بود. روزی عبیدالله ابن زیاد دستور دستگیریِ میثم را صادر کرد و این در زمانی بود که مسلم بن عقیل به شهادت رسیده بود. میثم که در مسیر بازگشت از سفر حج بود، توسط مأموران ابن زیاد دستگیر شد و بعد به شهادت رسید.
میثم از بسیاری حوادث آینده، آگاهی داشت و گاهی آنها را پیشگویی میکرد. دانای رازهای نهان بود. نامه سربسته میخواند و راز نشنیده میگفت و در واقع از سوی امیرالمؤمنین (ع) مجهز به علم بلایا و منایا بود؛ از جمله آنها خبر از جزئیات شهادتش توسط «ابن زیاد» ملعون بود.
در این باره میثم تمار مىگوید: روزى، علی به من گفت «وقتى زنازاده بنى امیّه به تو بگوید از من برائت بجویى چکار مىکنى؟کَیْفَ بِکَ إِذَا دَعَاکَ دَعِیُّ بَنِی أُمَیَّةَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّی» گفتم: «تبرّى نمىجویم». فرمود «پس در آن هنگام تو را مىکشد و به دار مىآویزد؛ قَالَ إِذاً وَ اللَّهِ یَقْتُلَکَ وَ یَصْلِبَک.»گفتم: «مقاومت مىکنم و این در راه خدا کم است.» حضرت فرمود «پس با من در بهشت خواهى بود؛ إِذاً تَکُونَ مَعِی فِی الْجَنَّةِ.»
میثم به یکى از نزدیکانش مىگفت: مثل اینکه مىبینم ابن زیاد مرا از تو مىخواهد و تو مىگویى او در مکه است. او مىگوید: هر جا باشد باید بیاورى، و تو به قادسیّه مىروى و آنجا مىمانى تا اینکه من به تو مىرسم و مرا پیش «ابن زیاد» مىآورى و او به من مىگوید: از ابوتراب تبرى بجوى. اما من قبول نمىکنم. و او مرا در دروازه «عمرو بن حریث» به دار مىکشد. وقتى که روز چهارشنبه مىشود، خون از گلویم سرازیر مىشود. و همینطور هم شد.
و هنگامى که میثم به دار آویخته مىشد، به مردم گفت: «از من بپرسید تا از فتنههاى بنى امیه شما را آگاه کنم؛ سَلُونِی فَوَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّکُمْ بِمَا یَکُونُ مِنَ الْفِتَنِ وَ مَخَازِی بَنِی أُمَیَّة» و چون اندکى با آنها سخن گفت. ابن زیاد دستور داد به او لجام بزنند. و میثم اولین شخصى بود که در بالاى دار به او لجام زدند.
انتهایپیام/