ترجمه خاطرات بازماندگان حمله هستهای آمریکا به ناگازاکی در ایران؛ روزی که همهچیز دود و خون شد
به تازگی کتابی با موضوع خاطرات بازماندگان فاجعه حمله اتمی به ناگازاکی در ایران ترجمه شده است؛ کتابی که روایتکننده پیامدها و آثار جنایت آمریکا در ژاپن است.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- 9 آگوست 1945 و سه روز پس از حمله فاجعهبار آمریکا به شهر هیروشیمای ژاپن، با بمب هستهای شهر ناگازاکی نیز مورد حمله اتمی آمریکا قرار گرفت و بخشهای وسیعی از شهر با خاک یکسان شد.
هدف اولیه شهر کوکورا بود که صنایع گسترده نظامی و اسلحهسازی در آن وجود داشت، اما به دلیل دید نامناسب و ظاهرشدن هواپیماهای شکاری ژاپن، فرمانده عملیات تصمیم گرفت به جای رها کردن بمب اتمی در دریا یا بازگرداندن آن به پایگاه، بهتر است آن را روی ناگازاکی بیاندازد که این شهر در مسیر بازگشت هواپیمای بمبافکن به پایگاه هوایی در اوکیناوا قرار داشت.
بدین ترتیب در تاریخ پنجشنبه 9 اوت 1945 میلادی، بمب اتمی دیگری به نام «مرد چاق» (به انگلیسی: Fat Man) بر روی شهر ناگازاکی انداخته شد.
بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی در حالی صورت گرفت که ژاپن، در آستانه تسلیم قرار داشت و در مدت زمانی نه چندان دیر جنگ جهانی دوم به پایان میرسید؛ چرا که ارتش ژاپن از بسیاری از مناطق در آسیای شرقی و چین عقبنشینی کرده بود. نیروی دریایی ژاپن نیز توسط نیروهای متفقین در اقیانوس آرام به عقب رانده شده بود. از این رو حمله اتمی به بهانه پایان دادن به جنگ، توجیهای برای آمریکاییها ارزیابی شد.
در کنار این، هدف اصلی و واقعی آمریکا از بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی رقابت با اتحاد جماهیر شوروی بود تا مانع از ورود شوروی به جبهه جنگ اقیانوس آرام شود. شوروی به ژاپن اعلام جنگ کرده بود و به دنبال ورود به اقیانوس بود. دولت آمریکا به دنبال این بود تا هرچه سریعتر جنگ را به نفع خود و بدون مشارکت شوروی خاتمه دهد. در حقیقت حس برتریطلبی آمریکا چندصدهزار نفر از مردم شرق آسیا را به کام مرگ کشاند!
برخی تنها جنایت هستهای تاریخ را حمله به هیروشیما میشناسند. از این رو کمتر درباره ناگازاکی صحبت شده است. یکی از کتابهایی که حمله به ناگازاکی را روایت کرده، کتابی است با عنوان "ناگازاکی 9 آگوست 1945؛ روایت داستان بازماندگان بمباران اتمی ناگازاکی هفتاد تابستان بعد" که زیر نظر علی اصغر سلطانیه ترجمه و انتشار یافته است.
شهریار بدیعی مترجم این کتاب در گفتگو با خبرنگار تسنیم گفت: کتاب مذکور توسط کمیته صلح ناگازاکی به دو زبان انگلیسی و ژاپنی گردآوری شده و از سوی تروهیکو ایوشیوکا رئیس کمیته صلح ناگازاکی در حاشیه کنفرانس "ناگازاکی، انسانیت را به خاطر بیاورید" در ژاپن در تاریخ 15 آبان 94 به دکتر علی اصغر سلطانیه نماینده سابق کشورمان در آژانس بینالمللی انرژی اتمی اهدا شد.
وی افزود: بخش انگلیسی کتاب توسط بنده و خانم کلانتر هرمزی ترجمه و زیر نظر دکتر سلطانیه بازبینی شد و در 160 صفحه از سوی نشر خاموش منتشر شد.
بدیعی با بیان اینکه این کتاب شامل 14 خاطره از بازماندگان حمله به ناگازاکی است که در آن دوران کودک یا نوجوان بودند و تا زمان تالیف کتاب در سال 2015 زنده بودند، گفت: خاطرات این کتاب منعکس کننده درد و رنج این افراد در حمله اتمی آمریکا در 9 آگوست 1945 به شهر ناگازاکی و روایت مشکلاتی است که در سالهای بعد و در سنین پیری برایشان پیش آمد. تاثیری که بمب اتم در زندگیشان گذاشته در این کتاب منعکس شده است.
وی با اشاره به اینکه حمله به ناگازاکی خرابیهای بسیار و تلفات زیادی به جا گذاشت و در دو بمباران هیروشیما و ناگازاکی 100 هزار نفر در لحظه بمباران و در کل تا پایان سال 1945، 220 هزار نفر جان باختند و به اقتصاد ژاپن خسارات فراوانی وارد کرد، اظهار داشت: همچنین میتوان به خساراتی که رادیواکتیو و این بمبها به اقتصاد ژاپن وارد کردند اشاره کرد. چند روز بعد از این حمله ژاپن تسلیم شد و جنگ جهانی به پایان رسید.
بدیعی درباره نظر مردم ژاپن درخصوص جنایات هیروشیما و ناگازاکی، اظهار داشت: پاسخ دقیق باید با نظرسنجیهای علمی و دقیق به دست بیاید اما بازماندگان بمباران اتمی به دلیل وسعت ابعاد فاجعه تمایلی به صحبت درباره آن روز وحشتناک و مرور آن ندارند و مرور آن خاطرات، احساس دوباره بوی مرگ است. همچنین بیش از هشتاد درصد جمعیت امروز ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم به دنیا آمدند و شدت و رنج آن حادثه برای نسلهای بعد کمرنگ شده و از آن فاصله گرفتند، اما هر انسانی در هر سنی استفاده از سلاح اتمی را تقبیح میکند و این جنایت برای ملت ژاپن فراموششدنی نیست.
مترجم کتاب، درباره خاطرات اثرگذار این کتاب عنوان کرد: خاطرات این کتاب مشابه و در یک سطح است و همگی نشان دهنده عمق فجایعی است که اتفاق افتاده اما سه خاطره که بیش از همه تاثیرگذار است و روی من اثر گذاشت، خاطره دوم کتاب از شخصی به نام ریوکو ایواناگا، خاطره دهم کتاب از شخصی به نام سوکو تاکاسی و خاطره یازدهم از هیروشی بابا است.
در ادامه بخشهای کوتاهی از آن سه خاطره آمده است:
ریوکو ایواناگا: «بدن من به خاطر تکه شیشههایی که به خاطر انفجار در کل بدن من - بازوهایم، پشتم و حتی مقداری از صورتم - فرو رفته بود، پوشیده از خون بودم. من روی شکم روی زمین افتاده بودم، بنابراین جلوی بدنم محافظت شده بود. شیشه پنجره سقفی بالای سرم خرد شده بوده و پشت و بازوانم را سوراخ کرده بود. آرنج راستم پاره شده بود و شبیه یک انار به نظر میآمد.
شنیدم کارمندی که درست در کنار من مینشست و مینوشت، هنگامی که یک چهارچوب پنجره از پشت به او خورد، درگذشت... همانطور که از درون خرابههایی که هنوز سوزان بودند و دود میکردند، میدویدم، "نیشی" یکی از همکلاسیهایم را دیدم. او در طول مسیر یک کفش پیدا کرد و داد که من بپوشم. کفش به یک کودک تعلق داشت که اندازهی پایش نصف اندازه پای من بود اما من راه دیگری نداشتم. نیشی ظاهراً آسیبی ندیده بود، اما به طور مکرر باید مینشست و بالا میآورد. تنها کاری که میتوانستم انجام دهم گریختن بود..
خواهرم با قاشق به من حریره برنج و آب میداد. خون و عرق را از صورت و بدنم پاک میکرد و آب داخل تشت را مرتب عوض میکرد. او یک پرستار بامحبت بود، اما آن روزها برای من روزهای جهنمی بود.»
سوکو تاکاسی: «مادرم کجا بود؟ خواهرم و شوهرش کجا بودند؟ میتسوکو و تروکو کجا بودند؟ تا قبل از اینکه خانهمان را بیابم فکر میکردم که خانوادهام را زنده مییابم. نمیتوانم وحشت و غمی که قلبم را فراگرفت توضیح دهم. چون نمیتوانستم هیچ اثری از مادرم بیابم. از مکانی که فکر میکردم محل قرار گرفتن پیشخوان بوداییمان بود کمی خاک سوخته برداشتم و آن را در قمقمهام گذاشتم و به عنوان بقایای مادرم با خود بردم.
با خود فکر کردم زیر پل بخوابم اما رودخانه پر از اجساد گاوها، اسبها و انسانها بود که شناور بودند. اگر قرار بود کنار مردگان بخوابم، در یک گورستان میخوابیدم. به گورستان خانوادگیمان رفتم و آنجا خوابیدم.»
هیروشی بابا: «جنگ سه روز پیش از ماموریت من پایان یافت. خانه و خانوادهام بدون اینکه اثری از آنها باقی بماند از بین رفتند... به دنبال یافتن خانهمان رفتم. از آنجایی که یامازاتو ماچی نزدیک کانون انفجار بود، تمام منطقه به یک دشت سوخته تبدیل شده بود. من درختهایی که قبلاً با آنها بازی میکردم را دیدم و جادهای که شبیه جادهی مدرسهام بود را دنبال کردم. دور و بر را نگاه میکردم تا یک چاه را که میشناختم، پیدا کردم. همچنین اسکلت آهنی یک دستگاه تعمیر سرویس خواب را پیدا کردم. در شوک بسیار متوجه شدم که به باقیمانده خانهمان مینگرم.»
انتهای پیام/