یادداشت| ترکیب فقه و رمان
فضای رمان، فضایی در قالب روستانویسی است. ترکیب طبیعت با چاشنی فقه، رمانی دلچسب و ماندگار را رقم زده است. «ملداش» انسانی در ماورای تصور ما نیست.
خبرگزاری تسنیم، فاطمه السادات مدنی:
نگاهم به قفسه کتاب خیره مانده است. دنبال اثری از آلیس مونرو میگردم که کتابی باطرح جلد کفش و نم باران و چکمههای گِلی مرا سمت خود میکشاند. "ملداش" و "دارم میرسم جان جان" از مهدی کرد فیروزجایی را خریدهام اما هنوز نخواندهام. دستم سمت «مُلداش» میرود گویی این کتاب با شور بیشتری مرا به دنیای خود دعوت میکند. کتاب را که ورق میزنم مه غلیظی فضای اتاقم را میپوشاند و من خودم را در این مه غلیظ به بالای کوه میرسانم. صدای گلّهای در حال چرا نگاهم را به پایین کوه میکشاند. از این بالا به زور سایهای را میبینم اینجا که من نشستهام بالای کوه و نه بن روستا در مه کامل فرو رفته مثل کتابی که مقابلم هست...
ماجرای کتاب به پایان رسیده اما هنوز در مه غلیظش و گِلهای چسبندهاش گرفتارم، حدسم درست بود سایه خودش بود ایلچی، روحانی محل، مه کمی که شکسته میشود، اهالی محل هم کمکم رخ نشان میدهند. همه سمت مسجد میروند و من کتاب به دست در حال تماشا هستم. ترجیح میدهم از فراز کوهها ماجرای «ملداش» را مرور کنم. حال که از چهار سوی بسته اتاق و از حصار رمانهای تکراری و دلگیر که منحصراً در فضای دیوارهای سخت به تصویر کشیده میشود، رها شدهام، در فضای روستا تنفسی میکنم از این بالا دختری را با زیر سارافونی قرمز میبینم. خواهر میثم، آری خودش است. با دبههای خالی مشغول رفتن به چشمه است میثم از راه میرسد برمیخیزم از لای درخت خوب که نگاه میکنم "ایلچی پنجههایش را دور مچ دست میثم حلقه کرده"(99) اما میثم کار خودش را میکند. "پس گردنی محکمی به خواهرش میزند"(100) تصویری مبهم از دختری که با دبههای خالی پی عشقی میرود. در بستر این فضا غیرت و چالش روابط پسر و دختر باچاشنی فقه در مقابل دیدگان مخاطب قرار میگیرد.
عمق و برجستگی تصویرها نشان میدهد که نویسنده زیست جهانش را روایت میکند. باید این مه غلیظ و این فضای مطلوب را حس کرده باشی که بتوانی خواننده را به این فضا منتقل کنی، فضایی با افق دید وسیع که چشمانت بلندی کوهها را بنگرد و صورتت از نم غلیظ مرطوب شود. وقتی حسابی از فضای دلانگیز و خواستنی روستا کیفور میشوم، حالا شاید با نشاط بیشتری ایلچی و داستانش را دنبال کنم. هنوز از این بالا اثر کشیده شدن بدن ایلچی روی زمین و چنگ زدنش را به بوتهها میبینم و صدای قلبش و اضطراب حاصل از سقوط در دره را با چشمان متحیرش، ذهنم به این قسمت از کتاب منتقل میشود. آنجا که نویسنده ما را با ایلچی همراه میکند "با همه توانش به بوته چنگ زده بود مچ دستان، ساعد، بازوها و قفسه سینهاش تا به حال این قدر سفتی و فشار را تحمل نکرده بود."(ص26)
و من در این میان فکرم هنوز پیش گراز است. هر لحظه ممکن است سر برسد. اما نویسنده چشم انتظارمان نمیگذارد و... زبان اثر ساده است و از تعلیق و کششی پیچیده و تکنیک ادبی مسحور کننده در رمان خبری نیست. بر موج ماجرای یک خطی سوارم و تمام کتاب را با عطر علف معطر جنگلی سیر میکنم...گلّه را که میبینم یاد گاو "شیربان "میافتم که مردال شده، مردال اصطلاحی جامع است که میتواند (حیوانی را که حلال گوشت و بدون ذبح شرعی مرده باشد)را پوشش دهد. مسئله درظاهر گاوی است مردال شده. اما گاوی که اقتصاد روستا و روستائیان برگرده اوست. این اشتباه به ظاهر ساده اتفاقات فراوانی را برای ملداش محل رقم میزندکه تمام خرده ماجراها حول آن چرخ میخورد.
کتاب ملداش افقی خیس از نم روستا و ماجرهای اهالی دل پاکی را به ذهنمان تزریق میکند که فضایشان، فضایی به دور از بلوا و هیاهو است.
فضای رمان، فضایی در قالب روستانویسی است. ترکیب طبیعت با چاشنی فقه، رمانی دلچسب و ماندگار را رقم زده است. «ملداش» انسانی در ماورای تصور ما نیست. انسانی است با روحیه مهربانی و برادری و دستی دارد برای فشردنی گرم، در مرام نامهاش "انه رحیم بعباده" را خوانده و بر خلق خدا جاری کرده است. وظیفهای دارد همیشه بر دوش تا یادمان بیندازد که شاید روحانی محله ما نیز ملداشی است که ما در نقطهای کور و دور دنبالش می گردیم... .
دیگر آفتاب به وسط آسمان رسیده و خورشید نورش را برگستره روستا پخش کرده است، از مه خبری نیست. به زیر سایه درختی میروم. کتاب هنوز در دستم است و سکوتی عجیب روستا را فراگرفته و من راضی از اینکه به جای کتاب آلیس مونرو یک داستان جاندار بومی، از نویسندهای ایرانی مطالعه کردهام. کتاب را سرجایش می گذارم.
علاقهمندان برای تهیه این اثر میتوانند به اینجا مراجعه کنند.
انتهای پیام/