«راز نگین سرخ» شنیدنی شد/ از فتح‌المبین تا خرمشهر با فرمانده‌ای گمنام

«راز نگین سرخ» شنیدنی شد/ از فتح‌المبین تا خرمشهر با فرمانده‌ای گمنام

«راز نگین سرخ»، زندگی‌نامه شهید شهبازی در قالبی جدید از سوی انتشارات سوره مهر در دسترس علاقه‌مندان به ادبیات دفاع مقدس قرار گرفت.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حمید حسام بعد از اتمام جنگ، سال‌هاست در جبهه دیگری فعالیت می‌کند. از او تاکنون آثار متعددی درباره جنگ تحمیلی و خاطرات کسانی که در آن نقش داشتند، منتشر شد. او در این سال‌ها کوشیده تا صدای کسانی که هشت سال یا حتی بیشتر از آن، بی چشم‌داشت زندگی‌شان را پای آرمان‌ها گذاشتند، به گوش دیگران برساند.

کتاب «راز نگین سرخ» از جمله آثار اوست که در قالب زندگی‌نامه حول محور زندگی سردار شهید محمود شهبازی، فرمانده سپاه همدان و جانشین لشکر 27 محمد رسول الله(ص) نوشته شده است. حسام که در آثار دیگری نیز به حماسه‌سازان جنگ در همدان پرداخته بود، در این اثر زندگی فرمانده سپاه همدان را از زبان خانواده و همرزمانش بیان می‌کند. حوادث این داستان گوشه‌ای از فراز و نشیب‌های دفاع مقدس می‌باشد که از اولین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر را به تصویر می‌کشد.

محمود شهبازی در سال 1337 در اصفهان متولد شد. و در سال 1356 جهت ادامه تحصیل در رشته مهندسی صنایع به تهران رفت. او در دوران مبارزات انقلاب نقش مهمی داشت، در جریان بازگشت امام خمینی (ره) به عضویت کمیته حفاظت درآمد، پس از آن به عضویت سپاه درآمد و ضمن تحصیل در دانشگاه، در دفتر هماهنگی ستاد کل سپاه فعالیت کرد.

در دی ماه 1360 به همراه چند تن از پاسداران سپاه همدان راهی جبهه‌های جنوب شد و از آغاز تشکیل تیپ 27 محمد رسول الله (ص) در سمت قائم مقام فرماندهی تیپ خدمت کرد. شهبازی در سمت قائم مقام فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله در عملیات فتح‌المبین شرکت کرد. وی سال 1361 در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید.

نثر حسام در این اثر نیز همانند دیگر آثاری که در قالب خاطره نوشته است، نثری شبیه به داستان است، اما او کوشیده تا به ساحت خاطره وفادار باشد. کتاب همچنین از شخصیت‌پردازی خوبی بهره‌مند است، استفاده از گفت‌وگو، فضاسازی‌ها، توصیف، توجه به جزئیات و ... همگی از عناصری است که نویسنده برای این منظور به کار برده است.

انتشارات سوره مهر که پیش از این نسخه مکتوب اثر را منتشر کرده بود، حالا این کتاب را با صدای کامبیز سرداری در قالب کتاب گویا منتشر کرده و در دسترس علاقه‌مندان قرار داده است. علاقه‌مندان می‌توانند این اثر را که جزو آثار پرفروش سوره مهر است، با 25 درصد تخفیف در نمایشگاه مجازی این انتشارات تهیه کنند.

انتشارات سوره مهر , ادبیات دفاع مقدس ,

در بخشی از کتاب راز نگین سرخ می‌خوانیم:

کف پاهایش از خون دَلَمه بسته بود. جای تاول‌ها می‌سوخت، انگار پا برهنه روی خرده شیشه می‌دوید. قلبش می‌خواست از سینه‌اش بزند بیرون، اما وقتی می‌دید که بقیه هم به شوق رسیدن به کارون می‌دوند، او هم می‌دوید. فقط نمی‌خواست باور کند که صبح شده. خورشید داشت از روی کارون بلند می‌شد و از نخلستان‌ها قد می‌کشید. لابد با روشن شدن هوا باقری گزارش منطقه را می‌برد پیش آقا محسن و او هم می‌برد پیش امام.

شبحِ خاکریز بلند لب جاده که مثل یک دیوار جاده را پشت خود پنهان کرده بود، به خاطرش آمد. غوغای فکر و اندیشه، خستگی راه و زخم پا را از یادش برده بود. گام‌هایش را بلندتر برداشت. بوی نخل سوخته و ماهی که به دماغش رسید گُل از گُلش وا شد. خودش را میان نخلستان حاشیۀ رود دید. از موی سر تا کف پایش غرق عرق شده بود؛ درست مثل بقیه. قایق را که دید ایستاد. زانوهایش شل شد و حس کرد که پاهایش به زمین میخ شده است.

سکاندار قایق را روشن کرد. با صدای موتور چند گراز از لابه‌لای نخل‌ها بیرون زدند و رَم کردند و هر کدام به سمتی دویدند. گرازها که دور شدند، شهبازی صورتش را به سمت بقیه چرخاند و گفت: «سوار شین.»

عیوضی زودتر از بقیه بلند شد. پشت کله‌اش را خاراند و پرسید: «حالا که رسیدیم اینجا بهتر نیست اون نمازی رو که در حال دویدن خوندیم دوباره بخونیم؟»

شهبازی لبخندش را صمیمانه‌تر کرد و گفت: «نمازتون قبول... حالا تو قایق دعا کنید که برادر باقری نرفته باشه خدمت امام بجنبید.»

همه سوار قایق شدند. سکاندار گاز قایق را گرفت به سمتی که قرص سوزان خورشید چشم‌ها را می‌زد. امواج سفید آب هم مثل خون، سرخ شده بود و چشم‌هایی را که از خستگی و بی‌خوابی گُر گرفته بود، آزار می‌داد. فقط چشم عیوضی بود که با بالا و پایین شدن قایق، باز و بسته می‌شد. کم‌کم سرش چرخید روی شانۀ شالی. قایق که به ساحل دار خوین رسید چشم شهبازی به قیافۀ آشنای جیپ فرماندهی تیپ افتاد. نمی‌توانست باور کند، باقری و متوسلیان را می‌دید. پشت سر هم چند پلک زد و با شتاب از قایق پرید روی نیزارهای لب ساحل.

عیوضی همچنان خر و پف می‌کرد. شالی با پنجۀ دستش محکم کوبید روی زانوی او و او مثل چوب راست شد. ...

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران