هنر و ادبیات انقلاب ـ ۶| ادبیات داستانی پس از مشروطه غرق ناامیدی و انسداد
پس از مشروطه دو ادبیات در ایران شکل جدیدی به خود گرفته است، یکی ادبیات داستانی که دچار انسداد شده و غرق ناامیدی است و دیگری ادبیات نقالی که رشد میکند، تا جایی که اپرت خودش را به دست نقالی میسپارد.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری
هنر و ادبیات انقلاب، گفت ششم ـ ادبیات داستانی در عصر سیطره:
در این گفت میخواهم به گسترش نقالی حماسی در دوره سیطره و سیر تحولاتش در دوره اصلاح سیطره بپردازیم و به چند سوال درباره ادبیات داستانی پاسخ بدهیم.
سوال اول سوالی مشترک است که در عصر خودش یعنی پس از مشروطه از سوی نویسندگان و روشنفکران مطرح شد، که به دنبال تحلیل و تعریف مشخصی از ادبیات مشروطه بودند، تا دریابند نقصان ادبیات این عصر چه بوده است که هیچ گاه ابعاد ملی به خود نگرفت، برای رسیدن به جوابی روشن، اول باید روند انقلاب مشروطه را روشن کنیم. آیا این انقلاب پارامترهای انقلاب ملی را دارد یا نه؟ اصلا به چه جریانی ملی میگوییم؟ جریانی که کل کشور را درگیر کند، یک جریان ملی است. مشروطه ذاتاً یک انقلاب شهری است و با روستاها کاری ندارد، در حقیقت مشروطه در روستاها شکل نمیگیرد و از این رو میتوان گفت مشروطه توان و زبان ارتباط با اجتماعات روستایی را نداشت، که قالب جمعیت زمانه خود را تشکیل میدادند. بنابراین ادبیاتی که از دل یک انقلاب شهری و مدرن بیرون میآید، نمیتواند ادبیات ملی عصرش باشد.
بعد از پایان مشروطه در دوران احمدشاه قاجار، با آمدن دولت انتقالی که به حکومت رضاشاهِ قلدر ختم می شود، ما یک دوران سیطره داریم. در این دوره هنوز شازدههای قجری در قسمتهای مختلف کشور خودشان را شاه مینامند و خانها در روستاها و شهرهای کوچک همین کار را میکنند، از سوی دیگر یک یاغیگری رخ میدهد و از هر گوشه کسی به عنوان قهرمان ملی ظهور میکند، اما خیلی دیر شده است و آن زمان که باید همه با هم و متحد برمیخواستند تا یک انقلاب ملی شکل بگیرد، غافل بودند. با شروع جنگ جهانی اول در عصر سیطره، هر قسمت از ایران دست یکی از کشورهای بزرگ زمان است، روسیه تزاری از شمال، انگلستان از جنوب و دولت عثمانی از غرب، جامعه دچار بلبشو و بیسر و سامانی شده است و با شیوع بیماریهایی مثل وبا و طاعون اوضاع مردم سختتر میشود و این سرآغاز یک قحطی بزرگ و نسلکشی در ایران است، که کشورهایی مثل انگلستان در این قحطی نقشی بسیار اساسی دارند و بیماریهایی مثل جذام بسیار فراگیر میشود. همه اینها را گفتم تا بگویم این دوره، دوره سیطره است، سیطره غم و شکست یک انقلاب از یک سو و سیطره بیچارگی بر مردمی که هیچ ماوا و پشتیبانی جز خدا ندارند از سوی دیگر.
جامعهای که در آن زنها کاملاً خاموش هستند و مردها به قهوه خانهها پناه میبرند و در قهوه خانه، نقال نقش اساسی در التیام غمهای مردم دارد، التیام دردها با نقلهایی حماسی و کهن که در این نقلها، قهرمانان ملی را به آدمها معرفی میکنند، مثل رستم و سهراب. در این دوره نقالها تصمیم گرفتند تا بخشی از تاریخ شفاهی و بلایای ملت خودشان را در این نقلها و نقالیها جای دهند و در میادین و کوچه بازار و قهوه خانهها داستان ملت خودشان را نقل کنند.
سوال دیگر این است که در این دوره، چه بر ادبیات داستانی ما می گذرد؟ دوران سیطره در ادبیات داستانی، جز در رمان شمس و طغرا نمود دیگری ندارد، در این دوره داستانهایی نوشته میشود، که سرشار از ناامیدی و انسداد است. ادبیات داستانی در این دوره جای اینکه پیشنهادی برای خروج از بحرانهای روز داشته باشد، ناامیدی را گسترش میدهد و در حقیقت تمامی آنچه را که ما به جهت دردمندی، رنج و ناامیدی در جامعه میبینیم، به ادبیات داستانی در شکل ترجمه و تولید پراکنده سرایت میکند و ادبیاتی غُصهمند بروز میکند. از سوی دیگر در این دوره، شکست خوردگان مشروطه، آرام آرام رخت عوض میکنند و به حکومت متصل میشوند، یا در این راستا تلاش میکنند. همان شعرا و هنرمندانی که بین مردم آبرویی داشتند، لباس سنتی خود را در میآورند و به سمت همان تفکرات شبه مدرنیته که در غرب آموخته بودند میروند و تبدیل میشوند به مصادیق شبه مدرنیته غربی زمان خود که ارتباطشان را با جامعه از دست دادهاند. به همین جهت است که بر این نکته پافشاری میکنم و میگویم انقلاب مشروطه بیش از آنکه یک انقلاب مردمی و ملی باشد، نمونه بارز یک انقلاب مدرنیته است در جامعهای سنتی. ادبیات داستانی دوره سیطره در حقیقت دنبالکننده ادبیات شهری متولد شده در دوره مشروطه است و جامعه روستایی همچنان در این تولیدات غایب است، زیرا یک بی سواد هستند، دوم اینکه مردم روستا با گفتوگوی روشنفکری غرابت و نزدیکی ندارند و زبان مردم روستا بیشتر گفتمان نقالی است.
تا اینجا دو ادبیات در ایران شکل جدیدی به خود گرفته است، یکی ادبیات داستانی که دچار انسداد شده و غرق ناامیدی است و دیگری ادبیات نقالی که رشد میکند، تا جایی که اپرت خودش را به دست نقالی میسپارد که حالا به شکل نقالی حماسی در آمده است، و نمایشهای آیینی، مثل کوسه برنشین در مازندران، توره در شمال خراسان، روضه خوانی در مجالس زنانه در تبریز با موسیقی دوران مشروطه همراه میشود و نمایشهای آیینی، جای اینکه تنها به آیین کهن بپردازد، محل بروز اعتراضات اجتماعی میشود. مثلا در آیین مُغ کشی مازندران، که داستان کشته شدن بردیای دروغین و به سلطنت رسیدن داریوش است، مُغ را همان شاه زمان تصور میکنند. یا در نمایش آیینی کوسه برنشین، کوسه همان شاه است، و روضهخوانها هم که در مجالس زنانه روضهخوانی میکنند کم کم نقش نقالها را ایفا میکنند.
در تورهخوانی که نمایش آیینی قوچان و شمال خراسان است، جای آنکه یک گروه نمایش در مراسم عروسی، داستان حماسی دروغین داماد را برای به دست آوردن عروس اجرا کنند، با هدف اطلاع رسانی و آگاه کردن تودههای مردم در روستاها و شهرهای کوچک، اخبار روز را تبدیل به نمایش میکنند و تحت عنوان آیین تورهخوانی اجرا میکنند، ماجرای فروش دختران قوچان نخستین بار در همین آیین تورهخوانی به گوش مردم میرسد، داستان مردمی که مجبور میشوند دخترانشان را عوض مالیات به حاکم ملوک الطوایفی خراسان، آصف الدوله، بفروشند و نامهای به علما بنویسند و این نامهها در حقیقت همان ادبیاتی هستند که ما امروز به آن ادبیات شفاهی میگوییم که فقط در نقالی بروز میکند، نه ادبیات داستانی و نقالی حماسی شکل میگیرد و این نقالان هستند که وظیفه رساندن اخبار فجیع فروش آدمها را در سالهای قحطی، به عهده میگیرند و با چاشنی حماسه که وامدار شاهنامه است تلاش میکنند تا جامعه امیدش را از دست ندهد و اصلاحات در جوامع غیر شهری به این شکل اتفاق میافتد، که به این دوران میتوان دوره اصلاح سیطره گفت.
اما دوره سومی آغاز میشود که مردم بلاخره باید در شرایط کنونی زندگی کنند، در این دوره است که ما تمامی ویژگیهای یک زندگی سالم اجتماعی را از دست دادهایم. کشور دچار قحطی بزرگ است، روزگاری که مردم یکدیگر را میدرند و جامعه دچار سبعیت میشود و هر کس در تنهایی به فکر زنده ماندن است و جامعه توان توافق بر سر هر موضوعی را از دست می دهد.
این دوران، منظور دوران پس از مشروطه تا رسیدن به حکومت مستبد و شبه مدرن پهلوی (1285-1299)، مصداق یک خریطه است، خریطه به معنای نقشه، نقشه راهی برای رسیدن ادبیات داستانی به ادبیات ترس در دوره پهلوی. نویسندگان ما چه نقشهای برای ادبیات پس از مشروطه دارند؟ هیچ، جز اینکه هر که در هرجا، میخواهد جای خودش را در فردای این بلبشوی اجتماعی پیدا کند و اصطلاح خریطه بازی شکل م گیرد، در چنین شرایطی است که هر کس سعی میکند با یکی از شازدههای قجری توافق کند، به امید اینکه این شازده یک روزی به حکومت برسد. یکباره تعداد شاههای مملکت زیاد میشود، و هر شازده به شکلی درو غینخود را هم پیمان مشروطه اعلام میکند، اما در اردوگاه روس و انگلیس و سفارتهای آنها در رفت و آمد هستند. ناامنی و وجود سربازان خارجی، قحطی حتی در سربازخانهها و شهر و کوی و روستا بیداد میکند. نسلکشی ایرانیان چنان وحشتانگیز است که انگار این کشور گورستان درد و رنج می شود. اکنون زیر سایه جنگ و رهبری انگلیس، شبه قهرمانی ظهور میکند که کهنه قزاقی قلدر است که ظهور و ظلم او و سقوطش ادبیات انقلاب را شعله ور میسازد ....
ادامه دارد...
انتهای پیام/