هنر و ادبیات انقلاب ـ ۵ |نقالی؛ ادبیات پیشرو در اعتراض به دوره رضا شاهی
سنت نقالی در دوره رضا شاه، پیش از ادبیات داستانی، خود را به ادبیات اعتراضی تبدیل میکند و نقلگویان از نویسندگان جلوتر میروند و نویسندگان اعتراضی همچنان تلاش میکنند تا در انزوا خودشان را پیدا کنند.
خبرگزاری تسنیم ؛ سعید تشکری:
هنر و ادبیات انقلاب ـ گفت پنجم: ادبیات نقالی
در گفتهای قبل سیر ادبیات داستانی را در دوره گذار تا پایان عصر مشروطه دنبال کردیم و به این نقطه رسیدیم که انقلاب مشروطه علیرغم تاثیرگذاری بر جنبههای مختلف هنر، مثل موسیقی، شعر و ادبیات نمایشی، چندان نتوانست به ادبیات داستانی ما سر و شکل قابل قبولی بدهد و بیشترِ آثار، ترجمه یا متأثر از ترجمه بود که در برقراری ارتباط با توده مردم ناتوان و تا حدی ابتر ماند و فقط به اپرت و ترجمه دلخوش کرد.
از دیدگاه اجتماعی، در این دوره گذاری داریم از آزادی تا رسیدن به آغاز استبداد، و از منظر ادبیات داستانی آغاز قالب رمان تاریخی را داریم، که با رمان شمس و طغرا، اثر محمدباقر میرزا خسروی، آغاز میشود، که خود از شاهزادگان قاجار است و با درک عوامل ناکامی و زمینههای شکست مشروطه و غلبه استعمار انگلیس بر گستره فرهنگی و سیاسی ایران و نوشتن این کتاب راهگشای رمان تاریخی ایرانی و تبدیل به مهمترین قالب ادبی رایج زمانه اش میشود.
بیاییم مصداق این اثربخشی را در سه واقعه مهم و بزرگ بررسی کنیم و مقایسهای میان شاعران و داستاننویسان داشته باشیم. ببینیم شاعران چه نقش بزرگی را در این وقایع داشتهاند و چرا داستاننویسی در این قضیه نمیتواند مثل شعر ظاهر شود.
یکی از رخدادهای مهم در پایان عصر مشروطه، به توپ بستن مجلس ملی در سال 1287 و دستگیری و تبعید و اعدام مشروطه خواهان و عدهای از نمایندگان مجلس در باغشاه، به دستور لیاخوف، در دوران سلطنت محمدعلی شاه قاجار است، رخدادی که در شعر دوران انعکاس دارد، اما در ادبیات داستانی اثر قابل توجهی خلق نمیشود؛ زیرا داستاننویسان ما در آن دوران به سنت ترجمه وفادار بودند و عنصر زمانه در ادبیات داستانی غایب بود.
واقعه بزرگ بعدی، اِشغال گیلان و آذربایجان است که در سال 1290 توسط قوای نظامی روسیه تزاری انجام میشود و عده زیادی از مشروطهخواهان و مبارزان اعدام میشوند. این واقعه در ادبیات داستانی چه انعکاسی داشته است؟ ما از آن دوره چه داستانی داریم که بازتاب عصر خود باشد؟
رویداد مهم بعدی، یک واقعه بزرگ مذهبی است، اشغال مشهد و به توپ بستن گلدستههای حرم رضوی در سال1291، توسط قوای نظامی روس، که در پی طغیان مردم به واسطه مرگ یک ولی صاحب نام خراسانی مثل آخوند خراسانی اتفاق میافتد، کسی که برای جهاد از عراق به مشهد میآید.
همه اینها را عرض کردم تا برسیم به این نقطه، که چرا ادبیات داستانی، فرم خودش را با نگاه مکتبگونه، مذهبی و ملی، پیدا نمیکند و ادبیات داستانی بعد از سنت ترجمه در عصر مشروطه، بیش از آنکه نسبت به شرایط سخت زندگی تودههای مردم اعتراض کند، به نالههایی با شمایل رمانتیکِ ادبیات ترجمهای میپردازد، تا حدی که انگار نویسنده در دنیای دیگری جدا از مردم زندگی میکند و تنها مخاطبش خودش است و تودههای مردم در این داستانها جایی ندارند. در حقیقت ادبیات داستانی ما در آن دوران دچار فقدان ایدیولوژی است، به این مفهوم که از تاثیرگذاری دین بر مردمِ دیندار، غافل است، مردمی که برای هر طغیان پشت سر یک ولی فقیه، یک روحانی و یک سردار ملی حرکت میکنند.
در این دوره، از یک سو شعر آزادیهای بسیار متبوعی را فراهم میکند و در خانهها و محلههای امن برای مردم خوانده میشود، از سوی دیگر مطبوعات در ایران شکل میگیرد و در آگاهسازی مردم تاثیر میگذارند. اما ادبیات داستانی در این دوران چه میکند، جز اینکه با ترجمه برای آگاهسازی ایرانیان تلاش میکند، نه به واسطه مسائل و رویدادهای واقعی جامعه و زمانه.
اگر بخواهیم تعریفی از استبداد در این دوران بدهیم، میتوانیم بگوییم یکی از مختصات جامعه استبدادی این است که نقد و نقادی را بر نمیتابد و در آن دوره هر نقدی که بر مشروطه صورت میگیرد، پاسخش مشت است و فحش و استهزا، تا جایی که کار به قتل عالمی چون شیخ فضل الله نوری میرسد. که در دو سوی این استبداد، سفارت روسیه تزاری و سفارت انگلیس ایستاده است و پس از آن بلبشویی که با به توپ بستن مجلس و پناهنده شدن مشروطهخواهان از این سفارت به آن سفارت رخ میدهد، مشروطه از درون تهی میشود. واکنش شعر در مقابل این تهی شدن، سخره گراییِ مشروطه و مشروطهخواهی و پناهندگی است که حتی همین واکنش را هم در ادبیات داستانی نداریم و از دل این رویداد، هیچ اثر داستانی خلق نمیشود و هرچه از آن دوران به دست ما رسیده، تاریخنگاری و رمان تاریخی است، نه داستانهایی که روزگار و احوال توده مردم را طرح کند.
اما با پایان عصر مشروطه و به توپ بستن مجلس، تا آمدن آدم قلدری مثل رضاشاه، یک دوران باز اتفاق میافتد، که در این دوران ادبیات داستانی شکل میگیرد، چرا؟ زیرا روشنفکران به این نتیجه رسیدند که باید با توده مردم حرف زد و مترجمینی که با ترجمه آثار بزرگ ادبی جهان، نقش بهسزایی در گسترش ادبیات داستانی ایران داشتند، به این نتیجه رسیدند که تحت تاثیر همان ادبیات ترجمهای، ادبیات ایرانی را هم به وجود بیاورند، ادبیاتی که با خودش نوعی اعتراض و شعار دارد، که بعد عرض خواهم کرد این ادبیات اعتراضی تبدیل به ادبیات ترس میشود.
در حوزه شعر ما سنت و پیشینه تاریخی داریم که به شدت منتقد، اعتراضی و حماسی است، اما در حوزه ادبیات داستانی اصلاً تجربهای نداریم و بهتر است دوره پس از مشروطه را دوره ادبیات اعتراضی بنامیم، اعتراض به جور و تضاد طبقاتی و عقبافتادگی دولت نسبت به دولتهای اروپایی و غربی و اعتراض به همه آنچه که مردم را مهجورتر کرده است. در همین دوره است که بسیاری از شعرای ما شروع میکنند به بازخوانی و به روزرسانی یکسری شعرها و نامها از دوران کهن، مثل خاقانی و فردوسی و شعر اعتراضی را که در حال پوستاندازی و رسیدن به شمایل جدید است، وارد رفتار اجتماعی میکنند و از دل همین اتفاقات ادبیات داستانی به شکلی مدرن، خودش را پیدا میکند. میگویم مدرن زیرا اساس ادبیات داستانی، در قالب ترجمه وارد ایران شده است و خاستگاه مدرن دارد و داستانهایی که بعد از دوران ترجمه نوشته شدند، داستانهایی به شدت مدرن بودند.
در کنار این ادبیات داستانی، ما پیشینه تاریخی و سنت نقالی داریم که بسیار جلوتر از ادبیات مدرن جهان است، اوسنهها، متلها و داستانهای کهنی که عمدتاً از هزار و یک شب و سمک عیار گرفته شدهاند و گوش مردم در قهوه خانهها و محیطهای اجتماعی با آنها آشنا بود. در این دوران سنت نقالی، پیش از ادبیات داستانی، خودش را به ادبیات اعتراضی تبدیل میکند و نقلگویان ما از نویسندگان ما جلوتر میروند، و نویسندگان اعتراضی همچنان تلاش میکنند تا در انزوا خودشان را پیدا کنند.
در این دوران ادبیات اعتراضیِ نقالی ما در تمام صورتها، تبدیل به ادبیاتی مکتوب میشود و سنت نقالی مکتوب سالیان سال به ادبیات ما به عنوان یک ادبیات ملی سر و شکل میدهد به طوری که دوران رضاشاه را میتوان دوره ادبیات اعتراضی نقالی هم نامید، که در گفت بعدی به دوران استبدادی رضا شاه و تأثیراتش بر ادبیات داستانی میپردازیم.
ادامه دارد...
انتهای پیام/