مورد حملات بیوتروریستی و اگروتروریستی در حوزه کشاورزی و دامی قرار داریم
در حوزه کشاورزی و دامی مورد حملات بیوتروریستی و اگروتروریستی هستیم؛ هر چند که به دلیل پیچیدگی ماهیت این نوع تروریسم، اثبات آن بسیار مشکل است.
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم ؛ "برزیل" کشوری پهناور و بزرگترین کشور آمریکای جنوبی با 210 میلیون جمعیت است که رودخانه آمازون به عنوان بلندترین و پرآبترین رودخانه جهان از قلب این کشور استوایی می گذرد.
مردم این کشور به زبان پرتغالی صحبت میکنند و این کشور به مدد بارشهای خارق العاده استوایی، از پوشش جنگلی استوایی چند میلیون هکتاری برخوردار است و یکی از قطبهای تولید گوشت قرمز و پروتئین در جهان محسوب می شود.
کشورمان ایران، سالیان سال است که بخش عمده گوشت قرمز وارداتی خود را از این کشور تامین می کند؛ برای نظارت بر ذبح شرعی، ناظران ذبح شرعی پس از طی دوره های خاص آموزشی به این کشور اعزام می شوند و با استقرار در کشتارگاه های طرف قرارداد با ایران در این کشور بر فرایند انجام ذبح شرعی نظارت می کنند.
نشستن پای خاطرات این ناظران، دنیایی از جذابیت و شگفتی را در مقابل دیدگان افرادی که ذهنیتی از کشور برزیل ندارند، ترسیم می کند.
حجتالاسلام علی ارجمند عینالدین؛ مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در جهاد کشاورزی استان البرز نیز از جمله ناظران ذبح شرعی کشورمان در برزیل بوده که تجربه حضور 6 ماهه در این کشور را دارد و خاطراتی که با قلمی روان به بیان اتفاقات و مشاهدات خود از حضور در برزیل پرداخته است.
تا به امروز 5 بخش از این سلسله خاطرات منتشر شده است:
در ادامه، بخش ششم از این مجموعه خاطرات تقدیم شده است:
بسیار علاقمند به دیدار و ایجاد ارتباط با جمعیت محدود مسلمانان "کویابا" بودم اما متاسفانه موفق نشدم چون نه فرصتش را داشتم و نه اینکه زبان پرتغالی را در حد نیاز یاد گرفته بودم.
رفتار تند امام جماعت تنها مسجد کویابا نیز مزید بر علت شد؛ امروزه جمعیت مسلمانان برزیل به یک میلیون و 500 هزار نفر میرسد که اکثر آنها عرب و از کشورهای سوریه، لبنان و عده کمی نیز از مصر، مراکش و دیگر ملیتها هستند.
در حال حاضر بیش از 80 انجمن اسلامی و نزدیک به 50 مسجد و نمازخانه در نقاط مختلف برزیل وجود دارد؛ از 40 سال گذشته تاکنون تغییرات و پیشرفتهای بسیاری در اوضاع فرهنگی مسلمانان برزیل رخ داده به طوری که طی سه دهه گذشته حدود 40 مسجد ساخته شده است.
در کویابا 13 خانواده لبنانی الاصل زندگی می کنند؛ یکی از آنها دانشجویی به نام اسعد بود که گاهی به دیدن ما می آمد؛ او زبان عربی و انگلیسی را به خوبی صحبت میکرد و به لبنان و سید حسن نصرالله علاقه خاصی داشت و آرزویش این بود که روزی بتواند به لبنان مسافرت کند.
او در عین دانشجو بودن، در یک فروشگاه لوازم ساختمانی کار می کرد؛ پیش از ما نیز با ناظران ایرانی که به کویابا آمده بودند، ارتباط گرفته بود؛ من و دکتر با او گرم می گرفتیم، گاهی در رستورانِ هتل برای شام میزبانش می شدیم البته او با خوردن گوشت حرام مشکلی نداشت و می گفت: اینجا گوشت حلال پیدا نمی شود و اگر من گوشت نخورم، بدنم ضعیف می شود!
چند بار به او گفتم، عمر شما در اینجا تلف می شود، برو لبنان و در حوزه علمیه درس بخوان و بعد به عنوان مبلّغ دینی به برزیل برگرد، متاسفانه اگر علاقه ای هم داشت، نه همّتش را داشت و نه پولش را، هنوز هم گاهی با او ارتباط واتس آپی دارم و در اعیاد مذهبی برای هم پیام تبریک می فرستیم.
یک ذابح پاکستانی هم داشتیم که نامش جهاد بود؛ جوان زحمت کشی بود، 8 سالی بود که در برزیل مقیم شده بود، کار می کرد و برای خانواده اش پول می فرستاد، قبلا هم چند سالی در کشورهای حاشیه خلیج فارس کار کرده بود، یکبار از او برای شام آخر هفته دعوت کردم؛ پرسید کرایه ماشینم را هم می دهی؟!
منظورش کرایه تاکسی دربستی بود، کمی جا خوردم! گفتم: نه با اتوبوس بیا! جوابی نداد؛ عصر روز شنبه رسپشن با اتاقم تماس گرفت که مهمان داری؛ به لابی رفته و استقبالش کردم؛ گفت: ببخشید من دوست دخترم را هم آورده ام!! یا خدا!
چاره ای نبود، اگر جوابش می کردم، پیش آن خانم سرشکسته می شد! گفتم بفرمایید، دوست دخترش، یک خانم بیوه لاغراندامی بود که سن او از سن خودش بیشتر بود، حدود 35 ساله شاید هم کمی بیشتر، از پوشش خانم چیزی نگویم بهتر است!
غروب بود، رفتیم دور میزهای کنار استخر نشستیم، قبلا گفتم که استخر هتل روباز بود و شنا کردن در شب، آنجا خواهان نداشت، مردم برزیل عاشق حمام آفتاب هستند و امروز هم که برزیل در حال رسیدن به رکورد مبتلایان به کرونا است، دولت توان منصرف کردن مردم از حمام آفتاب را ندارد!
بجز من و دکتر و آن دو نفر و اسعد کسی آنجا نبود، سفارش غذای آبرومندانه و بستنی و آب میوه دادیم، دو ساعتی گپزدیم، خلاصه اینکه به سبک ایرانیها، پذیرایی گرمی از آنها کردیم که برایشان خاطره خوبی شد، فردا که جواد را در شرکت دیدم، خیلی تشکر کرد و در ادامه گفت: خانم از شما خیلی خوشش آمده و دوست دارد شما را ببیند! گفتم خاک بر سر تو و خانم!
هودریگو از جواد خوشش نمی آمد، چند بار به من گفت از هودریگو بخواه که دستمزد من را افزایش دهد، من به هودریگو گفتم اما قبول نکرد.
یک جوان لبنانی نیز مدتی بود به هتل آمده بود، پدرش مدیر شرکت مینروا در لبنان بود و این جوان به نمایندگی از پدرش برای هماهنگی کاری آمده بود؛ جوانی لاغراندام و ظاهراً مایه دار بود، حدود 24 ساله، مثل جوانان آنجا لباس می پوشید، چند باری با هم همکلام شدیم، بیشتر شبها غذا را در رستوران ها و فست فودهای شهر می خورد.
یکبار پرسیدم مگر در کویابا، گوشت حلال هم پیدا می شود؟ گفت نه اما من موقع خوردن غذا بسم الله می گویم، مشکلی پیش نمی آید! همیشه برایم سؤال بود که برخی از کشورهای اسلامی چگونه بدون اعزام ناظر شرعی، از برزیل گوشت می خرند، تقریبا جوابم را گرفتم!
در شرکت جی بی اس برزیل هم که بودیم یک جوان عراقی گاهی موقع ناهار به دفتر ما می آمد اما در خط تولید او را ندیده بودم، سؤال کردم این جوان کیست؟ گفتند نماینده شرکت عراقی است و بر صادرات گوشت به عراق نظارت می کند!
با توجه به این که بخش محدودی از کشتار در آنجا حلال بود و آن هم فقط برای صادرات به ایران تولید می شد، نمی دانم عراقی ها که اکثرا مسلمان و شیعه هستند، چگونه به این نظارت که نه، بی نظارتی رضایت داده بودند!
چند باری با دکتر برای دیدن دانشکده دامپزشکی شهر رفتیم؛ سه چیز این دانشگاه برایم خیلی جالب بود.
اول اینکه تنوّع گیاهی بالایی داشت؛ انواع درختان میوه و بویژه درختان کهنسال انبه در حیات این دانشکده کشت شده بود، میوه های آن پس از رسیدن زیر درختها می ریخت و هر رهگذری می توانست بچیند و بخورد، حتما می دانید که کشور برزیل به لحاظ داشتن ذخایر ژنتیک گیاهی و جانوری فوق العاده غنی است، گفته میشود حدود 2 میلیون گونه جانوری و گیاهی در این کشور وجود دارد.
متاسفانه یکی از خیانتهای پهلویها به ویژه شخص رضاخان از بین بردن جنگلهای میوه در ایران به دستور انگلیس بود، توصیه می کنم حتما کتاب کم حجم "تلخ ترین نوشته من" اثر استاد حیدر رحیم پور ازغدی را مطالعه کنید تا بدانید رضاخان چه بلایی بر سر جنگل های پسته وحشی و درختان گردوهای کهنسال ایران آورد و پسرش محمدرضا نیز در ادامه همان سیاست استعماری، به جای توسعه درختان مثمر، جنگلهای کاج را در ایران رونق داد.
متاسفانه بعد از انقلاب نیز کم و بیش همان سیاستهای استعماری ادامه پیدا کرد و گاهی حتی برخی از ارگانهای انقلابی علاوه بر دامن زدن به کاشت درختان کاج، کاشت درختان کهور آمریکایی که مهاجم ترین درخت شناخته شده در اروپا است را توسعه دادند و عجیب تر اینکه دکتر کلانتری و امثال او، آبی که صرف آبیاری درختان غیر مثمر و مهاجم و چمن می شود را جزو مصرف آب بخش کشاورزی محسوب کرده! و با ارائه آمارهای مخدوش در مورد میزان آب مصرفی در حوزه کشاورزی، به کشاورزی هراسی دامن می زنند.
سال گذشته با مشورت بنده، کلیپی از تاریخچه نابودی درختان گردو در ایران تولید و در یکی از خبرگزاریها منتشر شد و شبکه افق نیز پس از انتشار این کلیپ از من دعوت کرد تا در یک برنامه زنده، گفتگوی کوتاهی در مورد این خیانت تاریخی داشته باشم که هر دو این برنامه ها در فضای مجازی موجود است.
دوم؛ با وجود این که کویابا شهر چندان امنی نیست اما این دانشکده وسیع و سرسبز دیوار نداشت و مردم شهر به راحتی می توانستند از حیات و فضای سرسبز این دانشکده به عنوان پارک، زمین ورزشی و دوچرخه سواری استفاده کنند، در حالی که در کشور ما تشریفات ورود مردم به بسیاری از دانشگاه ها با مراکز نظامی چندان فرقی ندارد!
سوم اینکه؛ دانشکده دامپزشکی، یک باغ وحش اختصاصی داشت با صدها گونه جانوری در فضایی سرسبز، به این ترتیب، اولاً آن باغ وحش برای دانشکده دامپزشکی درآمدزایی می کرد؛ ثانیا، آموزش دانشجویان دامپزشکی منحصر به چهار نوع حیوان نبود؛ ثالثا، مانند باغ وحشهای خصوصی، دانشکده حرص و طمع درآمدزایی نداشت بنابراین حیوانات از فضا و غذای کافی برخوردار بوده و حقوق آنها بهتر رعایت می شد، ما برای دیدن باغ وحش چندین بار در ساعات مختلف رفتیم تا بالاخره موفق به بازدید شدیم.
یادم می آید زمانی که 28 سال بیشتر نداشتم، نخستین اعزام رسمی تبلیغی من به دانشگاه در ماه مبارک رمضان، به دانشگاه تهران صورت گرفت، یک ماه را در خوابگاه 16 آذر و در بین دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا گذراندم و برای نماز جماعت و سخنرانی به دانشکده دامپزشکی رفتم، در آن سفر تبلیغی کوتاه مدت، تجربیات ارزنده ای اندوختم، حال در مقایسه با دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران می دیدم که حیات و فضای سبز دانشکده شهر کم جمعیت کویابا از مساحت کل دانشگاه تهران بیشتر بود.
در مدت 10 سال مسئولیت در جهاد کشاورزی همواره دوستان دامپزشک زیادی داشته ام؛ اعتقاد قلبی من این است اگر بخشی از هزینه های هنگفتی که در حوزه درمان صرف می شود در حوزه ایمنی محصولات کشاورزی و دامی صرف شود،از میزان بیماریهایی که از طریق حیوانات به انسان منتقل می شود یا از طریق تغذیه دامنگیر انسان می شود به شدت کاسته می شود.
با این وجود، معتقدم دامپزشکی در حوزه سلامتِ گوشت باید پشت دین حرکت کند یعنی باید اول دین قلمرو حلال و حرام را مشخص کند، بعد دامپزشکی در مقوله بهداشت حیوانات حلال گوشت ورود کند؛ در غیر این صورت امروزه در کشوری مانند چین با دارا بودن جایگاه بسیار بالاتری در حوزه مطالعات دامپزشکی، هر موجود زنده ای خورده می شود!
من برای نظارت بر واردات ماهی تیلاپیا سه بار به چین اعزام شده ام، در یکی از سفرها از سر کنجکاوی به بازار فروش حیوانات خوراکی رفتم، واقعا بوی مشمئز کننده ای کل بازار را گرفته بود، از مار تا ماهی و لاکپشت و خرچنگ و خفاش و... همه چیز به فروش می رسید! یعنی با گذشت هزاران سال، بشر در سایه پیشرفتهای حیرت انگیز علم، هنوز نفهمیده چه چیزهایی را می تواند بخورد و چه چیزهایی را نباید بخورد!
گاهی با دامپزشکان برزیلی در مورد تعداد و نوع واکسن هایی که به دامها می زدند صحبت می کردیم، در حالی که برزیل چندین برابر ایران وسعت دارد و تعداد دامهای آن در مقایسه با ایران صدها برابر بیشتر است اما فقط چند نوع واکسن به دامهای خود می زدند و از برخی از بیماریهای دامی شناختی نداشتند.
متاسفانه در ایران هر سال یا بیماری دامی جدیدی شایع می شود یا در بیماریهای قبلی، سویه های جدیدی ایجاد می شود؛ به نظرم ما در حوزه کشاورزی و دامی مورد حملات بیوتروریستی و اگروتروریستی هستیم؛ هر چند که به دلیل پیچیدگی ماهیت این نوع تروریسم، اثبات آن بسیار مشکل است.
دکتر کم کم آماده رفتن بود، مناعت طبع او، تعهد و تخصص او، اطرافیان را تحت تاثیر قرار داده بود، رفتنش غربت را برای من دو چندان می کرد، ولی فرصت سه ماهه دکتر به پایان رسیده بود.
هودریگو تصمیم گرفت برایش یک گودبای پارتی ترتیب دهد، نزدیک هتل، یک رستوران غذاهای دریایی بود دوستان را برای شام به آنجا دعوت کرد، شب همه به رستوران رفتیم، فکر کنم 6 نفر می شدیم؛ پدرام که او را پدرو صدا می کردند، چند ماهی چاق انتخاب کرد، حدود یک ساعت بعد غذا آماده بود، غذا را خوردیم؛ کلی گفتیم و خندیدیم و عکسهای یادگاری گرفتیم و سرانجام با همه دلبستگیها و خاطرات تکرار نشدنی، دکتر کشتکار را راهی ایران کردیم.
قبل از رفتن چند تیکه لباس که برای دختر کوچکم خریده بودم به او دادم تا وقتی به ایران رسید آنها را به خانواده ام برساند؛ دکتر رفت و غربت و مشکلات من آغاز شد.
ادامه دارد ...
انتهای پیام/