یادداشت|داستان و تفسیر به روایت رماننویس
زندگی یک مفسر مثل کاشف الغطاء، علامه محمدتقی جعفری، علامه طباطبایی و همه مفسران قرآنی به شدت برای ما که شیعه هستیم قابلیت آن را دارد که وارد بخش دراماتیک داستان شود.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری :
هنر نیایشی گفت بیست و یکم:
ما برای اینکه بافتهای ادبیات نیایشی را در ادبیات جهان، بخصوص ایران، بررسی کنیم، نیازمند مروری هستیم بر نخستین داستان قرآن کریم که در کتابهای آسمانی دیگر هم آمده است. آن داستان هابیل و قابیل است.
واقعیت امر این است که این بخش داستانی که به آن برادرکشی میگوییم، یا اینکه قهرمان بد خوب را میکُشد! و خوب قربانی، قهرمان شّر میشود، اصلیترین مکانیزم در ادبیات نیایشی، جنگ خیر و شر است. یعنی بجای مدح و توضیح و رفتارهای عاطفی باید یک رفتار عقلانی انجام بدهیم، تا نسبت به کنش و واکنش در ادبیات دینی که به گرایشی نیایشی ختم میشود، اینجاست که به مثال عینی و مدرن در کهن الگو تا مدرن میرسیم.
یکی از اصلیترین اساطیر انسانی در قرآن کریم، اسطوره هابیل و قابیل است، داستانی که در یک نقطه باقی نمانده است و همچنان در طول سالیان سال، جنگ میان خیر و شر، جنگ میان خوبی و بدی از دل همین متون مقدس و قرآنی بیرون آمده است.
سوال اینجاست، این روایت بسیار جذاب، چقدر متن دارد و چقدر سپیدخوانی؟
سپیدخوانی در حقیقت بخشی از تفسیر داستانهای متون مقدس است که توسط مفسران دینی انجام میپذیرد و برای داستان مناسبتر است تا خود اصلیت داستان. چرا که آن بخش به ما کمک میکند تا لحظات دراماتیک داستانهای قدسی را کشف کنیم.
داستان هابیل و قابیل یکی از اصلیترین قصههای قرآن است که همه این سالها، در ادبیات تولید شده در ایران، مداوم توسط نویسندگان مختلف بازنویسی شده است. از زندهیاد مهدی آذر یزدی گرفته تا علی موذنی در نمایشنامه هاقیل که همان روایت قرآن است و هیچ نوع معاصر سازی در آن رخ نداده است.
اما همین داستان در حوزه ادبیات شعری ما، توسط بسیاری از شاعرها از ناصرخسرو تا فردوسی تا فریدون مشیری و قیصر امینپور و حمید مصدق و بسیاری دیگر به نظم درآمده است. اما در حوزه داستانی، تنها روایت معاصری که از این قصه قرآنی داریم، در سمفونی مردگان عباس معروفی است و دل کور اسماعیل فصیح.
اما در ادبیات جهان در بسیاری از داستانها از این تم تماتیک استفاده شده است که موفقترین آنها به اثر هابیل بر میشود نوشته میگوئل داونامونو که شاعر و نویسنده و فیلسوف اسپانیایی بوده و خودش را وجدان بیدار جامعه میدانسته است. این داستان که در ایران به نام هابیل ترجمه و چاپ شده و نمایشنامهای از آن تولید شده است و احتمالا فیلمی هم از آن ساخته شده، ابرداستان و فراداستان است. یعنی همه اتفاقات داستان هابیل و قابیل را در شخصیتی به نام خوئاکین جاودانه کرده است.
نویسنده میگوید در بازبینی و بازخوانی هابیل عزمت و شور مالیخولیای خوئاکین را به همه هابیلها حس کردم. قابیل بد نیست قابیل وارهها و هابیل وارهها بدند. شاید بعضی معترض باشند که خوئاکینِ سودا زده داستان، نمیتواند حقیقی و واقعی باشد. اگر این طور باشد باز هم بیسابقه و بینظیر نیست. نمونهای است از انسانهایی که شمع هستی شان به شعله مهر یا کینه یگانه فروزان است و زندگیشان جز همان شور و شیدایی چیزی نیست. در حقیقت روی شخصیت قابیل دست مرحمت میکشد و جای اینکه در داستان رفتار قابیل را نقد کند، برای رفتارش حقی قائل میشود و با این نگاه خطرناک دین را مورد پرسش قرار میدهد و اینگونه است که میبینیم ادبیات جهان در معاصرسازی قدیسان نظری و متون مقدس دچار خطای بزرگی میشود و همانگونه که پیش از این گفتم ادبیات غرب کوشش دارد، تنهایی انسان را آنچنان که در جنایات و مکافات میخوانیم، به تصویر کشیده و به انسانِ تنهای امروز حق میدهد تا هر نوع رفتاری انجام دهد و در آن رفتار نسبیتگرایی شکل میگیرد و قهرمانهای بد، گویی سرشتی بد دارند و این بدی تقصیر خودشان نیست و بد بودنشان چیزی از پیش تعیین شده است.
این دقیقاً همان قسمت بسیار خطرناکیست که هابیلِ سانچت به عنوان یکی از سوژههای نقاشی خود، قصد کشیدن صحنه عهد عتیق را دارد و آن قتل هابیل به دست برادرش قابیل است، نخستین برادر کشی. تصور خوئاکین چنین است که هابیل سانچت هنگام کشیدن صورت قابیل به آن فکر میکرده است یا نه.
در تمام معاصرسازیها انگار که هابیل قدرتمند است و قابیل ضعیف، و برای به دست آوردن چیزی که از او دریغ شده است هابیل را میکشد.
این همان نمونه خطرناک معاصرسازی است که ما را به شک دینی میاندازد.
یکی دیگر از رمانهایی که در ایران به چاپ بسیار زیادی رسیده، دِمیان است اثر هرمان هسه، این نویسنده و نقاش مشهور آلمانی – سوییسی، برنده جایزه نوبل ادبیات است و یکی از پرمخاطب ترین نویسندگان اروپایی قرن بیستم است.
او دِمیان را در سال 1919 منتشر میکند و جوایز متعددی را برایش به ارمغان میآورد. دمیان درباره چیست؟
در این رمان هم ما آن بحث ناخودآگاه جمعی دریافت را داریم. داستان آدمی است که برای درمان به نزد یکی از شاگردان گوستاو یونگ میرود و دمیان نوشته او پس از این تاثیرپذیریها است. موضوع ناخودآگاه جمعی در بردارنده اسطوره مشترک همه انسانهاست. در این اثر چند مبحث گنجانده شده و یکی از آنها مرتبط با هابیل و قابیل است و براساس تفک یونگی استوار است. یعنی آن چیزی که در درون آدمها وجود دارد حاصل توارث است و گناه از خود فرد نیست و باریست روی دوشش که آن را باید انجام دهد. در حقیقت نوعی دوگانگی در این کتاب دیده میشود، جوانی به نام امیل سینکلر بعد از ورود به اجتماع با این دو گانگی رو به رو میشود، دنیای خانوادگی سرشار از پاکی و دنیایی دیگر در اجتماع. هابیل و قابیل را به کلاسی از دانشگاه میبرد، آن جا دختر و پسری عاشق یکدیگر هستند. در نقش قابیل ردپای اندیشه های یونگی را میبینیم. ویژگیهای مردانه در این داستان، شخصیت حوا را برای مخاطب تداعی میکند، و در حقیقت جنبههای مختلف شخصیت مرد را در زن، و زن را در مرد که در حقیقت همان تفکر یونگی است ارائه میدهد.
مثلا شخصیت ماکس دمیان حرفها و نظرات متفاوتی دارد، او درباره هابیل و قابیل نظارتی متفاوت با دیگران دارد. دمیان میگوید، قابیل هابیل را کشته بود، در این که برادرش بوده تردیدی نیست. اما روی هم رفته این مهم نیست که همه برادر یکدیگرند. شاید این یک عمل قهرمانانه بوده است، یعنی مردی به خاطر عشقش برادرش را میکشد و برای به دست آوردن آن چیزی که دوس دارد، مقابل فرمانی از سوی خداوند طغیان میکند و این طغیانگری در حقیقت نوعی شمایل اسطورهای پیدا میکند و قابیل که قاتل است جذابتر به نظر میرسد تا هابیلی که فرمانپذیر است. این همان تفکر و نهله ضدخدایی در ادبیات قرن 19 و قرن مدرن است.
رمان دیگری داریم به نام افسانه فلوت بداغ اثر اکسانا زابوژکو، این هم در حقیقت همین داستان مقدس هابیل و قابیل است که این نویسنده اوکراینی نوشته است و در آن، رفتار هابیل و قابیل به دو خواهر نسبت داده شده است. یعنی دو خواهر که بر سر یک عشق نزاع دارند و خواهری، خواهر دیگر را میکشد. این رمان ترکیبی از یک داستان فولکلور اوکراینی است، با داستان هابیل و قابیل.
در تمام اینها یک بیاعتنایی مفرط به اصل این داستان اتفاق میافتد، فقدان داستان نیایشی از همین نقطه بوجود میآید. ما چه در داستاننویسان ایرانی چه در داستان نویسان غربی هنوز نتوانستهایم به یک روایت ساده برسیم، که ما درباره دستور خداوند باید تابع باشیم و نه طغیانگر. همین اصل طغیانگری رفتار دراماتیک است و در همه این آثار که گفتم دیده میشود و شکل خودش را نشان میدهد.
در همه این ماجراها ما به یک رفتار میرسیم، آنچه را نویسنده مینویسد، با آنچه که خواننده دریافت میکند دو ظرف متفاوت است.
حالا سوال دیگری مطرح میشود، نویسنده با چه کوششی میتواند دارای همان رفتاری باشد که ما در دین از آن انتظار داریم؟
تفاسیر کتابهای مقدس این کمک را به ما میکند. بحث اصلی که در ادبیات ما از آن غفلت شده است سپیدخوانی است. یعنی بحثهای سپید متن که در تفاسیر، قابل گفتمان است و هر مفسری زندگی خود را در حقیقت در این قسمت گنجانده است.
برای سادهتر بیان شدن این مطلب میتوان به زندگی مرحوم علامه بزرگ طبرسی اشاره کرد. ایشان در پی حملات پیاپی به مشهد تصمیم میگیرد در هنگامه جنگ از مشهد به سبزوار عزیمت کند. در سبزوار مکان امنی برای خود پیدا میکند. بعد از مدتی سکته میکند و دیگران او را برا دفن میبرند، اما چون شب بوده او را توی مقبرهای میگذارند تا صبح برای برگزاری مراسم بیایند. اما سکته نیمه بوده است و علامه به هوش میآید و میبیند زنده است و او را در قبر گذاشتهاند. علامه طبرسی تصمیم میگیرد اگر نجات پیدا کند تفسیر قرآن کریم را آغاز کند. دزدی در همان زمان میآید و به خیال آنکه مرد متمول بزرگ دینی مرده و احتمالا کفن خوبی دارد و دندان طلا و انگشتر خوبی دارد، سر قبر را باز میکند. این دزد به او کمک می کند تا به این آرزو برسد و این دو سالیان سال کنار هم زندگی میکنند.
میخواهم بگویم این بخش سپیدخوانیِ تفاسیرِ قرآن چقدر میتواند تولید ادبیات نیایشی کند. یعنی زندگی یک مفسر مثل کاشف الغطاء، علامه محمدتقی جعفری، علامه طباطبایی و همه مفسران قرآنی به شدت برای ما که شیعه هستیم قابلیت آن را دارد که وارد بخش دراماتیک داستان شود. سپیدخوانی یعنی این، که اگر وارد متن و ادبیات نیایشی بشود ما هم به روایتی کاملاً مقدس از متون قران کریم میرسیم هم به قهرمانهایی میرسیم که به واسطه پیوندی که با خداوند و متون قرآنی دارند هم خودشان را نجات دادهاند، هم برای ما یادگارهای بسیار مهمی به جا گذاشتهاند، چیزی که در غرب نمیتوانیم به آن دست بیابیم....
ادامه دارد...
انتهای پیام/