خداوندا من جز نیکی از "سردار سلیمانی" به‌ یاد ندارم

خداوندا من جز نیکی از "سردار سلیمانی" به‌ یاد ندارم

"اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا" خداوندا من جز نیکی از او به‌ یاد ندارم... بغض امام می­‌ترکد و اشک­‌هایش جاری می­‌شود ...

به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا؛ صبح می­‌دمد اما خورشید هنوز از پشت کوه­‌های برفی و استوار سر نزده‌ است. از خانه بیرون می­‌آیم. مردم از خیابان­‌های اطراف سرازیر و وارد میدان جهاد می­‌شوند، هوا سرد و سوزناک است.

توی میدان عده­‌ای منتظرند، با وجود سردی هوا هیچ نشانی از نارضایتی در چهره­‌شان معلوم نیست، برخی سربندهای سرخی به پیشانی دارند که روی آن نوشته شده­‌است "یا منتغم ".

سرخی شفق خبر از روزی متفاوت می­‌دهد مغناطیسی در فضا جریان دارد که با قدرت آدم را مجذوب خودش می­‌کند؛ از میدان جهاد می­‌گذرم و وارد خیابان فاطمی می­‌شوم. مردم در دو طرف خیابان ماشین­‌هایشان را پارک می­‌کنند و فوج‌فوج از خیابان­‌ها سرازیر می‌­شوند.

به یاد آخرین جملات حاج قاسم می‌­افتم؛ همان دلنوشته­‌ای که روی تکه کاغذی نوشته بود؛ با خود زمزمه می­‌کنم:

"خداوندا عاشق دیدارتم٫ همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود؛ خداوندا مرا پاکیزه بپذیر"

با خود فکر می­‌کنم با اینکه در ظاهر هر دو در میدان نبرد با ادوات جنگی، اسلحه و ... کار دارند پس چرا در نهایت امر، سربازان آمریکایی از تیمارستان­‌ها و دیوانه­‌خانه­‌ها سر درمی­‌آورند!؟ اما حاج قاسم اینقدر عزیز می­‌شود و آنها آنقدر ذلیل؟ برای کسی که اندک روحیه حقیقت­‌طلبی داشته باشد این گواهی کافیست تا راه حق را از باطل بازشناسد.

جهاد جهاد است؛ تفنگ، قلم یا یک بیل چه فرقی دارد؟ وقتی انسان به سرچشمه حقیقت متصل باشد جنگیدن و نوشتن و ساختن عین عبادت است و مقدس می­‌شود؛ حاج قاسم با رزمش همچون یک عارف، سیر و سلوک عاشقانه خود را به انجام می­‌رساند و در نهایت به دیدار معشوق می­‌شتابد؛ مگر سعادتی از این بالاتر هست؟!

حالا دیگر آفتاب کمی بالاتر آمده ... وارد خیابان حجاب می­‌شوم. جمعیت دیگر متراکم است؛ به گروهی برمی­‌خورم که کفن بر تن کرده­‌اند و با رنگ سرخ برروی سینه­‌شان نوشته‌اند: #انتقام_سخت

کفن­‌پوشان زنجیره­‌ای درست کرده­‌اند و به ­آن واسطه زن­‌ها و بچه­‌ها با خیال راحت از میان ­آنها می­‌گذرند، خودم را به این دریای مواج می­‌سپارم ... از خون حاج قاسم هزار هزار فدایی، سربلند کرده­‌ است که تا قطره آخر، خون خود را پای ناموس وطن جاری کنند؛ همانطور که امام خمینی(ره) گفته بود ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد.

در خیابان قدس به خودم می­‌آیم؛ به درب دانشگاه تهران نزدیک شده­‌ام. دریای سوگواران در این خیابان به هم می­‌رسند٫ اینک نوای حاج صادق آهنگران در فضا طنین می­‌اندازد:

علم از دست علمدار نیوفتاده هنوز / پرچم مالک و عمار نیفتاده هنوز

علم از دست علمدار نیوفتاده هنوز/ بیرق میثم تمار نیفتاده هنوز

و بعد ادامه می­‌دهد: ای لشکر صاحب­‌زمان آماده باش آماده باش. مردم به هیجان می­‌آیند، به خروش می­‌آیند و لبریز می­‌شوند. دوباره حال و هوای صبح­‌های عملیات زنده می­‌شود؛ همگی با هم دم می­‌گیرند: ای لشکر صاحب­زمان آماده باش آماده باش/ بهر نبردی بی‌­امان آماده باش آماده باش.

چشم می­‌چرخانم توی جمعیت، مردم با هر چهره و ظاهری گرد هم آمده­‌اند، این برکت خون شهید است؛ شهید نه تنها زنده است بلکه رخوت را از قلب‌ها می­‌زداید و زندگی می­‌بخشد. حاج قاسم با خون خود به همه ما تلنگر زده است و این دم صبحی ندا می­‌دهد که "ای خفته­‌گان! ای خفته­‌گان! بیدار شوید"

کربلا یک حقیقت زنده است و در زمان نفوذ می­‌کند و در مکان­‌های مختلف تکثیر می­‌شود. این حادثه سیال، همه قوانین دنیایی را به هم می­‌ریزد. حالا نوبت زینب است؛ دختر شهید سلیمانی می­‌گوید پدرم بیش از 40 سال در کشتی عاشورا با شوق شهادت در نبرد، شجاعانه با دشمنان پیکار کرد و خطاب به امام خامنه‌­ای می­‌گوید: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد. بغض جمعیت می­‌ترکد. کسی از بین جمعیت فریاد می­‌زند: جانم فدای رهبر، مرگ بر آمریکا؛ اشک مردم به خشم تبدیل می­‌شود و بانگ می‌زنند جانم فدای رهبر، مرگ بر آمریکا.

امام خامنه­‌ای بر پیکر علمدارش نماز می­‌گذارد و دریایی مواج به او اقتدا می­‌کند. امام به فراز دوم نماز می­رسد:

"اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا" خداوندا من جز نیکی از آنها به‌یاد ندارم... بغض امام می­‌ترکد و اشک­‌هایش جاری می­‌شود. اشک در چشم میلیون­‌ها آدم حلقه می­‌بندد ... چه لحظه دردناکی است وقتی مقتدایت می­‌گرید و تو تنها مجبوری بشنوی و ببینی و دم نزنی! اما مگر می­‌شود همینطور دست روی دست گذاشت؟! برای شیعه همین یک لحظه کفایت می­‌کند. همین یک لحظه تا زمین و زمان را به هم بدوزد. در این لحظه میلیون­‌ها شیعه با شرمساری بر حزن و اندوه رهبرشان می­‌گریند اما این تازه شروع کار است باید بر این شرمساری فائق آمد. امام حسین(ع) خود فرمود: أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ لایذکُرُنی مُؤمنٌ الا استَعبَرَ : من کشته اشکم، هیچ مؤمنی مرا یاد نمی‌کند مگر آنکه اشک در چشمانش می‌آید. این اشکها نشانه­‌اند و عاشورا را احیا می­‌کنند؛ شیعه از اشک جان می­‌گیرد.

پیکر حاج قاسم و هم­رزمانش همچون کشتی بر دریای مواج مردم سوگوار جریان می­‌یابد؛ دوباره عهدها و میثاق­‌ها تجدید می­‌شوند؛ دوباره زنگار قلب­‌ها زدوده می­‌شود؛ وارد خیابان انقلاب می­‌شویم و این کشتی نجات دوباره ما را به سر منزل آزادی از استکبار و طاغوت رهنمون می­‌کند.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
حج و زیارت
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار اجتماعی
اخبار روز اجتماعی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران