«یک» روایتی زنانه از یک تصمیم
نمایش «نیست» روایتی زنانه از یک تصمیم زنانه است، روایتی که قرار است در قالب نمایش ما را وارد جهان قضاوتها کند.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
کودک که بودم، انتهای اتوبوس محلی بود برای کشف داستانهای غریب. داستانهایی که خط و ربطشان را در میان سطور در هم تنیده مجلات شبه زرد آن دهه هم میتوان یافت. از عروس ورپریده و مادرشوهر زباندراز گرفته که یکی به ضرب چاقو آشپزخانه دیگری را به قتل رسانده تا دختر فراری و اغفالش به دست پسر شیطانصفت. انتهای اتوبوس جایی بود برای شنیدن درهموبرهم این داستانها. هر چه ابتدای اتوبوس ساکت و آرام به مسیر پیشرو خیره میشد، انتهای اتوبوس، ایستگاه به ایستگاه، مراحل رسیدن به نقطه اوج یک یا چند داستان را طی میکرد. با نزدیک شدن به مقصد، راوی داستان به موضوع سرعت میداد تا مبادا ساکنان انتهای اتوبوس چیزی از دست بدهند. شلوغی آن انتها به قدری بود که خود به یک کنایه بدل شد. همهمههایی که در آن نمیتوان تشخیص داد چه کسی چه چیزی میگوید، جهانی بود بسان انتهای اتوبوس. انتهای زنانهای که در آن میان واقعیت و رویا هیچ مرزی وجود نداشت. داستان روایت میشدند و شنیده؛ اما قضاوتی در کار نبود. همه چیز از پیش تعیین شده بود. خیر الهی و شر شیطانی، جایگاهشان مشخص بود. مرد بدکار مجازات میشد و زن خوشدل به عشقش میرسید. انتهای اتوبوس یک برزخ متافیزیکی بود، برشی از یک جامعه بلبشو با هزاران داستان که از قضا بسیار شبیه هم بودند. چیزی که این روزها در سریالهای ترکی میبینیم؛ اما با فضایی شبیه ابتدای اتوبوس.
این مقدمه شبهنوستالژیک ورودیهای است برای نمایش «نیست» به قلم امین عظیمی و حسنیه زاهدی. نمایش مجموعه چهار مونولوگ است که در پارهای اوقات چنان در هم تنیده میشود که به نظر وضعیتی دیالوگوار پیدا میکنند. چهار زن که همگی با سهیلا، عروس گمشده خانواده نسبت دارند، درباره روز واقعه، شناخت خود نسبت به سهیلا و در نهایت پیدا شدن سهیلا و قضاوت کردن او صحبت میکنند. صحبتها برخلاف رویه بسیاری از مونولوگهای مرسوم در دهه نود از ساختار رفتوبرگشتی استفاده نمیکند؛ بلکه از نقطه A - روز گمشدن - آغاز میشود و مستقیم تا لحظه نهایی B پیش میرود. قرار است داستان سهیلا مرحله به مرحله پیش رود، داستانی که آغشته به همان جهان تهاتوبوسی است. دختری گم شده است که در قضاوتها پای یک مرد در میان است، به عبارتی سهیلا مشکوک به خیانت است؛ ولی کمی وضعیت امروزی شده است. قضاوت کردن به امری مذموم بدل شده است و شخصیتها در مونولوگهایشان میخواهند از آن زن سنتی «حکم صادر کن» دوری کنند؛ اما در نهایت گویی در همه نقطه درجا میزنند.
امین عظیمی تلاش کرده است داستان سادهای روایت کند. در این داستان ساده کش و قوس زیادی وجود ندارد. شخصیتها هم زیاد نیستند. تودرتویی روایت هم چندان مخاطب را گیج نمیکند. ده دقیقه که میگذرد میفهمیم اوضاع از چه قرار است. نسبتهای خانوادگی مشخص میشود و البته شخصیتپردازیها هم کامل میشود. بماند که در میان این چهار شخصیت چندان فراز و فرود شخصیتی شاهد نیستیم. آنان زنانی هستند که در مواجهه با یک رویداد ضد سنتی، به شک میان سنت و مدرنیته میرسند و البته به نظر کفه سنت در قضاوتهایشان میچربد - تنها یک زن به سهیلا و رفتارش حق میدهد.
این موقعیت دقیقاً شبیه همان زنان انتهای اتوبوس است. آنان هم شنونده داستانی هستند که خودشان در آن نقشی ندارند و در یک شکاکیت اسیر میشوند. اینکه انتخاب زنانه قهرمانان غایب آن داستان درست است یا خیر. از سوی زن ایرانی در مواجهه با جسارتها نوعی ابراز علاقه میکند؛ اما عقوبت نهایی و از دست دادن جامعه به مانعی برای همدلی بدل میشود. همین وضعیت در «نیست» تکرار میشود. برای مثال با اینکه یکی از شخصیتها زنی مطلقه است و زندگی مستقلی دارد؛ اما در نهایت رفتار سهیلا را مورد شماتت قرار میدهد. از دید او سهیلا برخطا بوده است یا دو دختر جوانتر که تازه عروس به حساب میآیند به بزرگترین مخالفان سهیلا بدل میشوند و این در حالی است که یکی از آنان به شدت امروزی ظاهر میشود و قامت زن آزادیخواه دارد؛ اما در نهایت او هم جزئی از زنان انتهای اتوبوس است.
حسنیه زاهدی تلاش میکند در «نیست» درامی زنانه بیافریند. البته این زنانگی میتواند محل جدال باشد که اساساً زنانه بودن چیست. از دید نگارنده مهمترین وجه زنانگی ماجرا قهرمان غایب زن و راویان حاضر زن است. آنان درباره زنانگی خود و رفتار یک زن در یک موقعیت کاملاً زنانه سخن میگویند. آنان نمیخواهند وارد کارآگاهبازی مردانه شوند که آلوده به بدبینی است. آنان برخلاف مردها از سهیلا جنسیتزدایی میکنند و سهیلا را به مثابه سهیلا بودنش داوری میکنند. اگر راویان مرد بودند میتوان حدس زد چه صفاتی به سهیلا نسبت میدادند. به هر روی میشود در اجرای رضایت زنان نسبت به نمایش را ادراک کرد، چیزی که در چشم مردها چندان خوانده نمیشود.
زبان نمایشنامه در تلاش است مستندگونه باشد. همان تکنیکی است که امیررضا کوهستانی در سخنرانی اخیرش ارائه داده است. راهی که او برای رسیدن به جوانترها توصیه میکند: ضبط صدای مردم واقعی. مثل همان حرفهای تهاتوبوسی. وضعیت مستندگونهای که در آن میشود حتی به چندصدایی نیست دست یافت. همان چیزی که عظیمی و زاهدی نیز به نوعی در پی رسیدن به آن هستند؛ اما انگار داستان سهیلا و موقعیت کلیشهای آن برای جامعه ایرانی مانع از این چندصدایی میشود و حتی مونولوگ شدنش. پرسش اساسی همین است که اگر نمایش وارد فاز دیالوگی میشد چه اتفاقاتی رخ میداد. به نظر شخصیتپردازیها دستخوش تغییر میشدند و جدال قضاوتها به جای باریکی کشیده میشد. دیگر حضور ما در دل یک مونولوگ نیز دچار خدشه میشد و ما همان مخاطبان کلاسیک میشدیم، هر چند در این مونولوگ هم در نهایت زیاد به بازی گرفته نمیشویم.
«نیست» یک تلاش ساده است. یک سادگی که میتواند با ادبیات زنانه ایرانی در ارتباط باشد. یک سادگی که میتواند به موقعیت آشنا برای ما مرتبط باشد، موقعیتی که وارد آشنازدایی نمیشود، می خواهد همین گونه بماند، آشنا از منظر اجتماعی؛ اما ایستادن روی چنین درامهایی نوعی در جا زدن به حساب میآید، وقت شکستن این الگوهاست.
انتهای پیام/