یادداشت میهمان|نقدی به "مسمط علوی" محمد سهرابی
محمد سهرابی، جان شاعری دارد. هر کس اثری از او را شنیده یا خواندهاست تصدیق میکند که در روزگاری که خیلیها مهندس کلماتند، محمد سهرابی با شور بی مثالی که از عمق جانش بر میخیزد به سراغ واژهها می رود.
خیاطها لباس خیالی را بر تن پادشاه می پوشاندند و میگفتند: " جناب پادشاه ! این لباس زیبا را از پارچههایی دوختهایم که انسانهای نادان نمیتوانند آن را ببینند. فقط و فقط انسانهای دانا قادر به دیدن این لباس هستند." پادشاه دستور داد تمام مردم در کوچهها و خیابانها جمع شوند تا لباس جدید او را تماشا کنند. مردم برای دیدن لباس در شهر صف کشیده بودند که ناگهان پادشاه عریان به میان آنها آمد. تمام مردم از ترس اینکه مبادا به نادانی و توهین به پادشاه متهم شوند، کف میزدند و هلهله میکردند؛ و پیش خود میگفتند: " حتما لباس زیبایی بر تن پادشاه است و ما از دیدن آن عاجزیم" ناگهان کودکی از میان جمعیت فریاد زد: " چرا این مرد برهنه است؟ ای مرد! لباس بپوش ! وگرنه سرما میخوری! "
***
اوضاع و احوال شعر آیینی روزگار ما شباهتهای فراوانی به این داستان کوتاه هانس کریستین اندرسن دارد. برخی از شاعران آیینی آنچنان فضایی برای خود ایجاد کردهاند که هیچ کس حق انتقاد و حتی تحلیل و بررسی شعر ایشان را ندارد. برخی نیز از ترس این که به بی سوادی محکوم شوند در مواجهه با اشعار آنها مدام "به به و چه چه" میکنند. هر از چندگاهی نیز که ادبا یا منتقدین ادبی حرفی درباره وضعیت کنونی شعر آیینی می زنند، با سیل اعتراضها و بیانیهها و کامنتها مواجه میشوند. زیرا برخی از دوستان بر این باورند که فقط و فقط کسانی میتوانند درباره این ژانر ادبی اظهار نظر کنند که پای منابر و روضههای رفقا روءیت شده باشند و در این عرصه نیز قلم زده باشند. انگار منتقدین ادبی نیز در حوزه شعر آیینی به خودی و غیر خودی تقسیم میشوند. حال آن که خودیها به خاطر رفاقتها و مناسبات هیاتی با آثار دوستان شاعرشان از در تعارف درآمده و با دیده اغماض به اشعار یکدیگر مینگرند.
شاید در چنین وضعیتی رفاقتها و ارتباطات دوستانه شاعران آیینی آسیبی نبیند، اما آنچه در این میان ذبح میشود شعر شیعی است. زیرا هیچ ژانر ادبی و هنری بدون تحلیل و نقد به بالندگی نخواهد رسید.
***
اشعار آیینی تا سالهای سال یا توسط مداحان خوش صدا با الحان و نغمات زیبا در فضای روحانی مساجد و حسینیهها خوانده میشد یا توسط نقالها و پرده خوانها در کوچهها و خیابانها و قهوه خانهها به گوش مخاطبین میرسید. در دهههای اخیر خود شاعران نیز با حضور در هیاتها و تکیهها در حال و هوایی معنوی با لحنی جذاب و شنیدنی اشعارشان را برای عموم مخاطبین میخوانند. در هر دو حالت اشعار به استماع مخاطب میرسند. مستمعین شعرها را میشنوند، مطالعه نمیکنند! حال آن که ظرافتهای یک شعر و نقاط قوت و ضعفش آن هنگام عیان میشود که کلمه به کلمه توسط مخاطب از روی کاغذ مطالعه شود. هیچ گاه نمیتوان تحت تاثیر صدای زیبای مداح یا لحن و اجرای شاعر یک اثر را بررسی کرد.
مع الاسف بسیاری از شاعران آیینی تحت تاثیر واکنشهای مثبت مستمعین تصور میکنند که سرودههای شان از غنای ادبی برخوردار است؛ در حالی که اشکهای مستمعین در محافل روضه خوانی یا ذوق و شوقشان در مجالس مولودی و مدح دلایل دیگری به غیر از قوت ادبی نیز میتواند داشته باشد.
***
بسیاری از شاعران ولایی این سرزمین برادران ایمانی و دوستان جانی نگارندهاند؛ اما ارزش شعر آیینی برای بنده فراتر از رفاقتهاست. در این نوشتار به تحلیل یکی از اشعار پر سر و صدای دوست عزیز شاعرم محمد سهرابی(معنی) میپردازم. به امید آن که نزد ذوات مقدس معصومین مقبول افتد. زیرا برآنم که نقد شعر ولایی نیز همچون سرودن آن، گونهای از خدمت و نوکری آستان اهل بیت است.
سهرابی، جان شاعری دارد. هر کس اثری از او را شنیده یا خوانده است تصدیق میکند که در روزگاری که خیلیها مهندس کلماتند، محمد سهرابی با شور بی مثالی که از عمق جانش بر میخیزد به سراغ واژهها میرود؛ و با مدد حضرت روح القدس ابیات ماندگاری خلق میکند. او شاعری مستقل و متفاوت از جریان مرسوم شعر هیات است و به ویژه در سالهای اخیر خود را در قالبهای مرسوم محصور نمیکند. با نگاه و زبان سبک هندی(اصفهانی) میسراید و همچون دیگر شاعران طرز تازه تک بیتهای درخشانی در کارنامهاش دارد. به جرات میتوان گفت تا سالهای سال این بیت علوی در اذهان هیاتیها و تمام گزیدههای شعر علوی ماندگار خواهد بود: "نام ما را بنویسید به طومار نجف/ نشد از نام سگ کهف کتاب آلوده"
او سبک هندی را چه از نظر زبان و چه از نظر اسلوب و قواعد به خوبی میشناسد و غزلهای لطیف و ظریفی با مختصات این سبک سروده است و بارها به استقبال اشعاری از بیدل و صائب و دیگر شاعران هندی سرا رفته و به نیکویی از عهده برآمده است:
عشاق اگر مکاشفه مو به مو کنند
اول قدم ز آینه باید وضو کنند
در شوره زار نیز گهی میدمد گُلی
شاید تو را به دیده ی من جستجو کنند
سنگ دل شکسته چه کم دارد از عقیق
گر هر دو را به حلقهی انگشت او کنند
جز ما که اشکمان دم مشک است دائما
مردم کجا به آب مضافی وضو کنند
گویند حرف میبرد از من به یار من
باید مرا به باد صبا روبرو کنند
ما چون خبر دهان به دهان داغ می شویم
"روزی که خاک تربت ما را سبو کنند"
جا دارد از فرات شفاعت کنیم نیز
ما را اگر برای تو بی آبرو کنند
***
در مجموعه آثار هر شاعر صاحب نامی اشعار بلند و فاخر ، در کنار آثار متوسط و گاه ضعیف به چشم میخورد. در گذر زمان سلیقه عمومی مخاطبان، اشعار خوب را غربال میکند و اشعار ضعیف به فراموشی سپرده میشوند. اما معضلی که امروزه در حوزه شعر آیینی وجود دارد این است که گه گاه اثری که به هیچ وجه قابل دفاع نیست توسط مداحان محترم اهل بیت خوانده میشود و ناگهان در فضاهای مجازی منتشر شده و بر سر زبان ها میافتد؛ عدهای بی خود و بی جهت از آن اثر تعریف و تمجید میکنند؛ و ماجرای لباس پادشاه تکرار می شود!
سکوت دوستان و شعرا و منتقدین مهر تاییدی پای آن شعر میزند و کم کم اشتباهات ادبی و مضامین مشابه آن اثر، در اشعار جوان ترها و مولودیها و نوحهها به گوش میرسد. یکی از آن آثار مسمط علوی جناب معنی است. مسمطی که بارها توسط خود ایشان در جلسات مذهبی قرائت شده و طی یکی دو سال اخیر نیز با صدای چند تن از ذاکران صاحب نام شنیده شده است.
مسمط قالبی جذاب با ظرفیتهای فراوان برای خلق مضامین ناب علی الخصوص در حیطه شعر هیات است. اما شاعران جوان آیینی کمتر به آن پرداختهاند و ظرفیتهایش را کشف نکردهاند. در میان آثار شاعران پیشکسوت آیینی هم چون استاد سازگار، استاد موید، مرحوم استاد حسان و ... مسمطهای فاخر و ارزشمندی دیده میشود؛ اما قطعاً سهرابی جزو معدود شاعران نسل پس از انقلاب است که چندین نوبت به سراغ این قالب کهن رفته و با زبان سبک هندی شعر ولایی سروده است. مسمط مورد بحث این گونه آغاز میشود:
آموخت تا که عطر ز شیشه فرار را
آموختم فرار ز یاران به یار را
دل میکشید ناز من و درد و بار را
کاموختم کشیدن ناز نگار را
پس می کشم به وزن و قوافی خمار را"
مطلع درخشان نیست. چه بسا ایراداتی نیز دارد. شاعر تلاش کرده از اسلوب معادله مرسوم در سبک هندی استفاده کند؛ اما موفق نشده است. زیرا آن هنگام که عطر از شیشه فرار میکند از وحدت به کثرت میرسد اما شاعر با فرار از یاران به یار، در حقیقت از کثرت به وحدت رسیده است. شاید مضمون آوری فرار عطر از شیشه، کشف شاعرانه جدیدی باشد اما به مصراع دوم ارتباط معنایی ندارد. کلمه " بار " نیز در مصراع سوم بلاتکلیف است. و در مصراع پنجم نیز منظور از "خمار " ، به سنت شاعران کهن "خماری" بوده است. پس شاعر از همان ابتدای شعر تکلیف خودش را روشن میکند. او قصد دارد نه تنها با نگاه، بلکه با زبان شاعران سبک هندی سخن بگوید. اما این زبان تا پایان شعر یکپارچه و یکدست نمی ماند. در مصراع پایان یک بند میگوید: " ساکن شدیم این دلک بیقرار را" و بلافاصله در بند بعد خطاب به حضرت امیر میگوید: " چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟" دو کلمه "دلک" و "شدستی" هرکدام از یک دوره تاریخی به این شعر راه یافتهاند. یا در برخی از بندها از واژهها و عبارات بسیار امروزی و متعلق به اقشاری خاص استفاده میکند:
"ما بهتریم جان علی یا ملائکه
مارا بچسب نه ملک بالدار را"
فارغ از این که آیا در شعر آیینی اجازه به کارگیری این تکیه کلامهای تا این عامیانه را داریم یا خیر! واضح است که این نوع ترکیبات زبان شعر را چند پاره کرده است.
نکته حائز اهمیت در تمام مسمطهای موفق تاریخ ادبیات فارسی، ارتباط معنایی مصاریع با یکدیگر و ضربه مصراع پایانی هر بند است که در این شعر کمتر با این چینش مواجه هستیم. البته قصد این نوشتار تحلیل بند به بند و بیت به بیت مسمط نیست. مسمط علوی سهرابی از سه اختلال اصلی رنج میبرد که به آنها می پردازیم.
***
الف/ اختلال دستور زبانی
برخی از شاعران تازه کار و نوپا در اوان دوران شاعری تصور میکنند که اجازه دارند به اقتضای اوزان عروضی، دستور زبان فارسی را تغییر داده و ارکان جملات را به خاطر رعایت وزن، درهم و برهم در کنار هم قرار دهند. یا این که به فراخور وزن حروف اضافه را به جای یکدیگر بیاورند. درست است که نام بعضی از کلمات "حرف اضافه" است، اما این کلمات در واقع موجوداتی اضافی نیستند که هر کسی صرفاً به این دلیل که نام شاعر را یدک میکشد اجازه داشتهباشد هر بلایی بر سرشان بیاورد. هر کدام از حروف اضافه در زبان فارسی معنای مختص خود را دارند و باید به جای خود خوش بنشینند. یکی از نکات اعجاب آور مسمط جناب معنی استفاده نا به جا و ناصواب از حروف اضافه است. شاعری که بارها شاهد تواناییاش در خلق ابیاتی درخشان بودهایم، در این شعر آنچنان مسحور مضامین تازه خویش شده که دستور زبان فارسی را فراموش کرده است. به این چند نمونه توجه کنید:
1| " یا مرتضاست شانه به شانه به یا صمد" باید توجه داشت که هیچ کس و هیچ چیزی "به" کسی یا چیزی شانه به شانه نمیشود. شاعر میخواسته بگوید یا مرتضی و یاصمد "با" یکدیگر شانه به شانه هستند. اما به فراخور وزن از حرف اضافه "به" استفاده کرده است.
2| "صد پاره شد دلم ز حسادت چنان انار / دادی چو بر گدای مدینه انار را" هر کس با زبان فارسی
آشنایی مختصری داشته باشد می داند که امیرالمومنین انار را "بر" گدا نداده ! بلکه انار را "به" او داده است!
3| "غم شد بدل به یمن جمال تو بر نشاط" قطعاً هر فارسی زبانی تصدیق میکند که هیچ چیزی "بر" چیز دیگری تبدیل نمیشود! غم "به" شادی بدل میشود! خنده "به" گریه! سیاه "به" سفید و... الخ.
هم چنین گاهی به فراخور ردیف ، از افعال مرکب غلط استفاده میکند: "ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن" آفتاب طلوع میکند، آفتاب میزند، اما قطعاً "آفتاب کن" فعل صحیحی نیست.
در مسمط مذکور اختلالاتی از این دست به وفور مشاهده میشود که به خاطر رعایت اختصار از ذکر نمونههای دیگر صرف نظر میکنیم.
***
ب / اختلال معنایى
یکى از معضلات حال حاضر شعر آیینى، این است که بسیارى از شعرا پس از کشف مضمونى تازه یا مطالعه منبعى تاریخى و یافتن نکتهاى شنیدنى از تاریخ اهل بیت، بدون در نظر گرفتن عناصر خیال و استفاده از آرایه ها و صنایع ادبى، مضامین مورد نظرشان را لخت و عریان در قالب یک وزن عروضى بیان مىکنند. حال آن که همان مضامین با اندکى ذوق و سلیقه و استفاده از آرایههاى لفظى یا معنوى، مىتوانند به ابیاتى ماندگار بدل شوند؛ و مخاطب با کشف لایههاى گوناگون معنایى و لفظى آنها ، هرچه بیشتر لذت ببرد. استفاده از آرایهها همیشه و همه جا مورد تحسین ادبا و مخاطبین شعر بوده است، به این شرط که ابیات به خودى خود و بدون در نظر گرفتن آرایهها نیز معنای واضح و روشنی داشته باشند.
کمتر از ذره نه اى پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسى چرخ زنان
این بیت حافظ فارغ از تناسبات و مراعات نظیرى که میان واژههایى همچون خورشید و مهر، ذره و مهر، خورشید و چرخ زنان، و پست و ذره به همراه دارد، معنای مشخصى را نیز افاده مىکند. شاعر در دام تناسبات نیفتادهاست بلکه آرایه به واقع بیت را آراسته است. حتى اگر مخاطب، صنعت تناسب را نشناسد و متوجه زیبایى کلام نشود، با خواندن یا شنیدن این بیت منظور حافظ را درمى یابد.
این ماجرا در مسمط مذکور کاملا برعکس رقم خوردهاست. شاعر آنچنان فریب کشف تناسبات میان برخى کلمات را خوردهاست که هنگام استفاده از آنها از معناى ابیات غافل ماندهاست! در یکى از بندها که اتفاقا توسط مداحان نیز بسیار خوانده مى شود مىگوید:
با قل هوالله است برابر على مدد
یا مرتضاست شانه به شانه به یا صمد
هستند مرتضى و خدا هر دو معتمد
جوشانده اى ز نسخه عیساست این سند
گر دم کنند خون دم ذوالفقار را
اولاً کدام سند؟ این مضمون در کدام یک از اسناد روایى و حدیثى شیعه آمده است؟ ثانیاً با اندکى تامل این سوال به ذهن میرسد: "خونى که از ذوالفقار مىچکد خون کیست؟ " آیا به جز خون عمروبن عبدود و مرحب و امثالهم، خونى از ذوالفقار مىچکد؟ حقیقتاً چه کسى حاضر است براى شفا و رهایى از مرگ دمنوش خون مرحب را بنوشد؟
یا در بندى دیگر آورده است: "پرداخت قبض برق تو یک دوره انبساط" !!! شاید در مواجهه اولیه با این مصراع، تناسب میان واژه ها براىمان جالب باشد، اما واقعاً معناى این جمله چیست؟ همچنین گفته است:
با خود مگو که گیسوی مستانه ریخته
بخت سیاه ماست بر آن شانه ریخته
خون دل است آنچه به پیمانه ریخته
از بس که در طواف تو پروانه ریخته
یاران گذاشتند ، همه کسب و کار را
صرف نظر از این که مصاریع این بند نیز مانند بسیارى از بندهاى دیگر با یکدیگر ارتباطى ندارند، سوالى که مطرح مى شود این است که رها کردن کسب و کار توسط یاران چه ارتباطى با ریختن پروانهها دور و بر مولا دارد؟ چه در دنیاى بیرون و چه در دنیاى درون شعر، این دو گزاره چه ربطى به هم دارند؟ فقط و فقط شاعر کشف کرده است که براى کسب و کار باید پروانه (جواز) کسب در اختیار داشت و آن چه گرد شمع طواف مىکند نیز پروانه نام دارد! مجذوب این تناسب شده ، و آن ها را پشت سر هم آورده است! مگر این که بگوییم از نظر او دور و بر شمع وجود معشوق، پروانههاى کسب و کار یاران طواف مىکردهاند نه حشرات پرندهای به نام پروانه !!!
دانی که من نفس به چه منوال می زنم
چون مرغ نیم کشته پر و بال می زنم
هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم
بیمم مده ز هجر که تب خال می زنم
با زخم لب چه سان بمکم خال یار را
در این بند نیز شاعر پس از یافتن تناسب میان "تب خال" و "خال" مضمونی تازه آفریده است؛ اما اگر اندکی به معنای مصراع آخر می اندیشید متوجه میشد چه تصویر رقت باری را ارائه کرده است! بوسیدن خال یار با زخم تب خال! تصویر زشتی نیست؟ مضاف براین که ما چگونه میتوانیم به خودمان اجازه بدهیم که از مولای متقیان توقع داشته باشیم رخصت بدهد تا خال هاشمی اش را بمکیم؟ حال چه با زخم تب خال چه بی زخم تب خال! مگر این که بگوییم منظور شاعر خال معشوق مجازی اش بوده! که قطعاً جای این مضمون در شعر علوی نیست!
از این دست اختلالات معنایی نیز در این اثر بسیار است.
***
ج/ اختلال مضمونی
انگیزه اصلی نگارش این نوشتار اشاره به اختلالات مضمونی در مسمط بوده است. البته به خاطر رعایت ادب در محضر حضرت امیر و پرهیز از اشاعه منکر، از تفصیل آن عاجزم. لذا بیم آن می رود که مضامینی از این دست به اشعار شاعران جوان و هوادارن و مقلدین محمد سهرابی سرایت کند. پس در پرده حیا و ادب به آن می پردازیم.
هر کس اشعار "معنی" را مطالعه کرده یا حتی ساعتی با وی مجالست داشته است، ادب و ارادت مثال زدنی او را به خاندان رسالت تصدیق میکند. اما متاسفانه در شعر مذکور ابیاتی آمده است که سهواً بسیار بسیار دون مقام و مرتبت دلیل خلقت عالم و آدم ، حضرت علی (علیه السلام) است. مضامینی توسط شاعر خلق شده که در تاریخ شعر آیینی پارسی، و در میان آثار هیچ کدام از شاعران اهل عرفان و فرقههای تصوف نیز آن هنگام که مخاطب شعرشان خود مولا باشد، یافت نمی شود! شاید این گونه مضامین در شعر عاشقانه مورد پسند عدهای واقع شود، اما در حوزه شعر آیینی بی سابقه و غیر قابل قبول است. البته این خطا در اشعار دیگر نیز، کم و بیش از او سر زده است. در غزلی با مطلع " بیان لطیف و زبان دلفریب و قالب لب خوش/ کرشمه نازک و عشوه غریب و لطف و غضب خوش" خطاب به مولی الموحدین میگوید: " حدیث زلف دراز تو کوته است از آن رو/ که گفته ایم به هم اول معاشقه شب خوش"! بی شک شاعر از معنای واژه معاشقه در اصطلاح ادبی ناآگاه است؛ وگرنه هیچ گاه این گونه با نقطه تحت باء بسم الله سخن نمیگفت. در این نوشتار به خاطر رعایت احترام به حضرت امیر فقط به بیان چند نمونه از این اختلال اکتفا کرده و از تحلیل موشکافانه می پرهیزیم؛ لکن اگر خواننده محترم، خود در معنای این ابیات اندکی درنگ کند به عمق فاجعه پی خواهد برد:
1| من غیر دل نمانده برایم در این بساط
آسی بکش که باز ببازم قمار را
2| از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک
از ما مکن دریغ لب آب دار را
3| مطرب اگر دچار تو گردد سر گذر
قرآن به کف به زلف تو بندد سه تار را
4| از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی است
در برخی کتب عرفانی و منابع تصوف مانند "نهایه البیان فی درایه الزمان"جملهای منسوب به بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی آمده است: " انَا أصْغَرُ مِنْ رَبّى بِسَنَتَیْن / من دو سال از پروردگارم کوچکترم. " مرحوم علامه محمد تقی جعفری در شرح نهج البلاغه این جمله را از شطحیات ابن عربی بر می شمارد. البته در جلد 38 بحارالانوار در حاشیه صفحه 278 این جمله از لسان حضرت امیر نقل شده است؛ اما مرحوم مجلسی بلافاصله در شرح آن میگوید از آنجا که عمر پیامبر 66 سال و عمر حضرت علی 64 سال بوده است، منظور مولا از کلمه "رب" مربی و معلم خود یعنی حضرت خاتم بوده است! به هر حال پر واضح است که این جمله، روایتی صحیح و متواتر از امیرالمومنین نیست. اما جناب معنی آن را در قد و قواره یک حدیث در شعر خویش آورده است!
از من دلیل عشق نپرسید کز سرم
شمشیر می تراود و نشتر ز پیکرم
پیر این چنین خوش است که من هست در برم
فرمود: من دو سال ز ایزد جوان ترم
از صید او مپرس زمان شکار را
مسمط مورد بحث از ناحیه اختلالات دیگری همچون اختلالات لحنی و زبانی نیز آسیب دیده است لکن این سخن بگذار تا وقتی دگر.
***
شاید عمر سرایش این شعر نزدیک به ده سال شده باشد ولی در طول این سالها نقد مکتوبی درباره این اثر منتشر نشده است. عدهای از هراس این که مبادا متهم شوند که سبک هندی را نمی فهمند، سکوت کردند و بسیاری نیز از سر تعارف با شاعر حرفی نزدند. ای کاش پیش از آن که این ابیات توسط ذاکران صاحب رسانه و صاحب نام خوانده شود، ایراداتش مرتفع میشد تا بنده کمترین، هم چون کودک داستان هانس کریستین اندرسن، لب به سخن نمیگشودم. لکن اطمینان دارم شخصیت بزرگواری هم چون محمد سهرابی، شبیه به پادشاه قصه رفتار خواهد کرد.
***
پادشاه کودک را به قصر خود برد. مردم با خود گفتند حتماً پادشاه کودک را به زندان خواهد افکند. اما پادشاه پدر و مادر کودک را به قصر فراخواند. به آنها گفت: تبریک میگویم. شما فرزند راستگویی دارید.
مهدی زنگنه -شاعر و مداح اهل بیت
انتهای پیام/