یادداشت| منافقین؛ از التقاط تا انحطاط
شیخزاده استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی در یادداشتی نوشت: منافقین هم در جبهه داخلی دست به ترور میزدند و هم در جبهه خارجی با صدام همراهی میکردند.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، حسین شیخ زاده استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی در یادداشتی در روزنامه صبح نو نوشت: هشتم شهریور سالروز انفجار دفتر نخستوزیری و ترور شهیدان رجایی و باهنر است. این حادثه یکی هزاران عملیات تروریستی است که در چهار دهه گذشته، در ایران اجرا و به شهادت بیش از 17هزار نفر از هموطنانمان منجر شده است؛ شهدایی که در میان آنها از همه اقشار دیده میشوند: هم علمای حوزه علمیه مانند شهدای محراب، هم سیاستمدارانی مانند رییس قوه قضاییه، رییسجمهوری، نخستوزیر و نمایندگان مجلس، هم امیران و سرداران محبوب و حافظان امنیت مردم، مانند سپهبد صیادشیرازی، هم دانشمندان هستهای و هم شهروندان عادی مانند مغازهدارانی که تنها جرمشان نصب عکس امام خمینی(ره) در مغازه یا شرکت در نماز جماعت بود یا دختربچهای که برای خریدن آبنبات به مغازه محل انفجار مراجعه کرده بود.
در میان گروههای تروریستی، بیشترین تعداد ترورها به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) تعلق دارد؛ گروهکی که براساس کجفهمی از دین و ترکیب عقاید انحرافی با مارکسیسم، ایدئولوژی التقاطی و متناقضی ساخته بود و با تبلیغات دروغین، هزاران نفر از جوانان کشور را جذب و آنان را به بردههای بیاراده سرکرده منافقین تبدیل کرد و پس از سالها جنایت، ترور و خیانت به کشور دچار انحطاط شد. بعد از قیام 15خرداد1342، تعدادی از گروههای مخالف رژیم پهلوی روش مبارزه مسلحانه را برگزیدند. سازمان مجاهدین خلق (منافقین) یکی از این گروهها بود که در سال 1344، براساس ایدئولوژی التقاطی، مبهم و ابزارگونه تشکیل شد.
رهبران این گروه ازنظر فکری تحتتأثیر افکار مهندس مهدی بازرگان، اسلام را دینی حداقلی و غیرسیاسی میدانستند و به جدایی دین از سیاست اعتقاد داشتند. بازرگان تخصصی در علوم دینی نداشت و از حداقل شناخت دین اسلام بیبهره بود. وی میگفت: راه انبیا و بشر یکی است؛ بنابراین، راه مارکس و لنین هم راه انبیاست. او برای تبیین رابطه اسلام و علوم نوین، تلاش میکرد احکام و آموزههای اسلام را براساس علوم اثباتی توجیه کند و این رویکرد سازمان مجاهدین را ترغیب کرد درزمینه اسلام، بازرگان را الگوی خود قرار دهند. آنها از همه گفتمانهای روز، همچون اسلام، ملیگرایی و مارکسیسم استفاده کردند و ایدئولوی ناهمساز و متناقضی ساختند.
آرم سازمان بهخوبی بیانگر این بود که تفکر آنها ساختگی است و به هیچ اصلی پایبند نیستند. در این آرم، نقشه ایران بهعنوان نماد ملیگرایی وجود داشت. علاوهبرآن، از علائم مارکسیستی و نمادهای کارگری، یعنی داس و ستاره، نیز استفاده شده بود و برای استفاده ابزاری از دین از آیه قرآن نیز استفاده کرده بودند. البته، همه افرادی که وارد این سازمان میشدند، از ابتدا با انحراف فکری و اهداف رهبران سازمان مبنیبر استفاده ابزاری از دین و ملیگرایی آشنا نبودند و بسیاری از آنها تحتتأثیر شعارهای دینی مانند مبارزه برای عدالت و تشکیل جامعه بیطبقه «توحیدی» و شعارهای برابریطلبانه و ملیگرایانه به این گروه میپیوستند.
مجاهدین در سال1350 نماینده خود را نزد امام خمینی (ره) در نجف فرستادند. امام هفت جلسه با نماینده آنها مذاکره کرد و پس از مطالعه دقیق کتابهای مرجع این گروه، ضمن اعلام نقاط انحراف آنها، از تأیید این گروه خودداری کرد. با اینکه در آن مقطع انقلاب بهشدت به نیروهای جوان نیاز داشت، رهبر انقلاب این گروه منحرف را تأیید نکرد؛ زیرا برخلاف منافقین که معتقد بودند «هدف وسیله را توجیه میکند»، امام براساس تکلیف شرعی عمل میکرد و معتقد بود همه ابعاد و اجزای زندگی فردی و اجتماعی ازجمله اهداف سیاسی و وسایل دستیابی به آنها باید مشروع باشند.
امام خمینی (ره) به منافقین گفته بود شما قبل از اینکه دربرابر اسلام «تعبد» داشته باشید، «تمسک» دارید؛ یعنی اسلام را بهعنوان ابزار برگزیدهاید. نتیجه این سخن حکیمانه چهار سال بعد مشخص شد: منافقین در سال1354 اعلام کردند مارکسیست شدهاند. دلیل خروج آنها از اسلام این بود که تشخیص دادند مارکسیسم برای استفاده ابزاری در مبارزه مسلحانه مناسبتر است. این گروهک در آستانه پیروزی انقلاب، از قدرت چندانی برخوردار نبود و هیچ نقشی در برگزاری تظاهرات سالهای 1356 و 1357 نداشت؛ اما پس از پیروزی انقلاب، از یک سو برای سهمخواهی از قدرت اقدام کرد و از سوی دیگر بلافاصله مخالفت خود را با نظام سیاسی برآمده از انقلاب مردم آغاز کرد.
مخالفت منافقین با نظام در پایان خرداد1360، یعنی بعد از عزل بنیصدر، علنی شد؛ اما براساس اسناد موجود، سران این گروهک قبل از آغاز جنگ، با صدام در ارتباط بوده و در تشویق او برای حمله به ایران نقش داشتهاند. در پایان خرداد1360 که بنیصدر از ریاستجمهوری عزل شد، منافقین از دستیابی به قدرت ناامید شدند و یک هفته بعد از عزل بنیصدر، با انفجار حزب جمهوری اسلامی، آیتالله بهشتی و 72 نفر از نخبگان سیاسی کشور را بهشهادت رساندند و دو ماه بعد، رجایی و باهنر را ترور کردند.
منافقین هم در جبهه داخلی دست به ترور میزدند و هم در جبهه خارجی با صدام همراهی میکردند؛ مسعود رجوی شخصا با صدام ملاقات میکرد و منافقین به شیوههای مختلف، ازجمله حضور در ارتش دشمن و ارائه اطلاعات شهرهای ایران به بعثیها برای پرتاب موشک و بمباران شهرها به صدام کمک میکردند. سرانجام ایدئولوژی التقاطی و تز اسلام منهای روحانیت، این گروهک را به جایی رساند که همه اعضا هویتشان را از دست دادند و دچار انحطاط شدند و به همه نشانههای مندرج در پرچم خود پشتپا زدند. نخستین نماد پرچم آنها ملیگرایی بود که با پیوستن به ارتش صدام و ایستادن دربرابر فرزندان رشید ملت ایران به کشور خیانت کردند و نشان دادند به ایران دلبستگی ندارند.
دومین نماد پرچم آنها مبارزه با امپریالیسم و نظام سرمایهداری بود که این شعار هم با پناهبردن به دامان غرب، بهویژه فرانسه و آمریکا، به دست فراموشی سپرده شد. سومین اقدام نمادین آنها اهانت به قرآن کریم و درج آیه قرآن در پرچم سازمان و تظاهر به دینداری بود؛ اما بیدینی منافقین نیز به شیوههای مختلف نمایان شد؛ از جمله اعلامیه رسمی سال 1354 مبنیبر عبور از اسلام و پذیرش مارکسیسم، بهشهادترساندن علمای دین و بیاعتنایی به احکام دین و حتی اصول اولیه انسانیت در رفتار سازمانی، مانند اهدای همسران اعضای گروهک به مسعود رجوی بهعنوان رهبر فرقه که منافقین آن را بخشی از جهاد میدانستند.
انتهای پیام/