حسین علیزاده: امنترین جا برایم صحنه است / کنسرتها مانند فیلمفارسی شده است
حسین علیزاده در مراسم رونمایی از تازهترین کتابهایش حرفهای مهمی زد که محوریت اصلیاش لزوم پرداختن به موسیقی و دوری از روزمرگی بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، جمعه 31 خرداد 1398 فرهنگسرای نیاوران میزبان برنامهای بود که در آن کتابهای «ده قطعه برای تار» و «پارتیتور دست نویس نی نوا» اثر حسین علیزاده رونمایی شد. در این مراسم چهرههای شناخته شدهای از میان اهالی موسیقی حضور داشتند. حسین علیزاده در این مراسم صحبتهای مهمی بر زبان راند که محوریتش لزوم پرداختن به موسیقی و دوری از حاشیهها بود. بر آن شدیم تا متن کامل صحبتهای این آهنگساز و نوازنده تاثیرگذار در موسیقی ایران را در اینجا منتشر کنیم.
در ادامه متن کامل سخنرانی حسین علیزاده در مراسم رونمایی از تازهترین کتابهایش را میخوانید:
وقتی اینجا ایستادهام و سخن میگویم انگار در جمع خانواده خودم هستم. همیشه گفتهام که صحنه امنترین جایی است که من رویش پا میگذارم و اینجا امنترین جمعی است که وقتی در حضورشان هستم، کسانی را میبینم که جملگی در این آثار سهیم هستند.
در تمام این سالها همیشه فکر میکردم که چقدر خوب است وقتی ما اهل موسیقی با هم مینشینیم از ناامیدیها حرف نزنیم. معمولا از اوضاع بد موسیقی و مجوزهایی که دیر صادر میشوند و دیگر اتفاقهای بدِ حوزه موسیقی حرف میزنیم. چند بار در خانه موسیقی گفتم که ما کی درباره پرواز خیالمان با هم صحبت میکنیم؟
مراکز هنری یک تقدس و صفایی دارند. این تقدس و صفا را در جاهای دیگر دنیا دیدهام؛ البته در ایران هم این صفا و تقدس در مراکزی مانند کانون پرورش فکری، مرکز حفظ و اشاعه موسیقی و هنرستان موسیقی(که فقط فرشتهها در آنجا درس میدهند) بوده است. استادان ما وقتی در این محیطها قرار میگرفتند فرصت صحبت کردن درباره موسیقی و هنر را مییافتند و از روزمرگی بیرون میآمدند.
یکی از جام جهاننماهای روزمرگی همین موبایلی است که دستمان است. همه ما از این وسیله استفاده میکنیم و همیشه میخواهیم در جریان مسائلی قرار بگیریم که بسیار بی ارزش هستند. کسانی هستند که از این وسیله استفاده میکنند تا ما را از پرواز خیالمان دور کنند. هنر برای چیست؟ آیا هنر برای این است که من با فلانی مسابقه بدهم؟ در هنر مسابقه وجود ندارد.
من از اعضای هیات داوران جشنواره موسیقی جوان هستم؛ اما همیشه از شرکت کنندگان در این جشنواره میپرسم که چرا در این جشنواره شرکت میکنید؟ مگر مسابقه معنی دارد؟
البته این جوانان برای تشویق شدن و گاهی هم برای ماجراجویی در این جشنواره شرکت میکنند.
من به شخصه هیچ وقت رغبتی برای شرکت در هیچ مسابقهای نداشتهام. وقتی شما ابراز عشق کنید، مسابقهای در کار نیست. یعنی ما میخواهیم چیزی را توصیف کنیم، که از نسل گذشتهمان یاد گرفتهایم. من که نمیتوانم با نسل قبل از خودم مسابقه بدهم یا حتی با نسل بعد از خودم.
ما گوهری را به هم امانت میدهیم و آن هنر است. ای کاش درباره تمام محیطهای موسیقی درباره ذهنمان صحبت کنیم که چه شد این صداها در درون ما ایجاد شد.
شاید اولین بار است که یکی از دوستان قدیمیام(کیاوش صاحب نسخ) میآید و از زاویه دیگری صحبت میکند. یادم هست که هر وقت خواستهام قطعهای از ساختههایم را برای یک ارکستر گسترش دهم، اثر تازهای با جوهرهی اثر قبلی در ذهنم ایجاد شده است. به هر حال در گذشته تنها یک ساز دستم بوده اما الان میبینم که شهری از اصوات با کاراکترهای مختلف دارم.
من از نگاه کیاوش صاحبنسخ یاد گرفتم که یک دوست در فرصتی کوتاه حرفی تخصصی در قالب هنر میزند. من همیشه احساس تنهایی دارم. با دوستانی که از بچگی با هم بزرگ شدیم چرا وقتی همدیگر را میبینیم فقط درباره گلایهها و مشکلات صحبت میکنیم و برای اینکه حرفهای عمیق نزنیم، حرفهای سطحی میزنیم.
وقتی با محمود فرهمند صحبت میکنم باید درباره این صحبت کنیم که این صدا از کجا به وجود میآید. ساز که یک چوب و یک وسیله است. باید درباره عمقِ ماجرا صحبت کرد؛ نه اینکه بنشینیم و دربارهی این صحبت کنیم که ایبابا چوب خوب گیر نمیآید برای ساختن ساز.
وقتی ما به طرف هنر آمدهایم حتما چیزی در درون ما بوده است که ما را به سویی دیگر میکشد. بیایید به زندگیمان هنری نگاه کنیم. چرا همه ما بردهی ابزار میشویم. یعنی ابزار ساخته میشود و به جای ارتقای سطح ما، ما بردهی ابزار میشویم.
ما موسیقیدان هستیم و در این چهل سال با تمام بدرفتاریهایی که به موسیقی شده و به آن اعتراض داریم؛ نگذاریم فرصت رابطه حسی و قلبیمان را از ما بگیرند. این نکتهای است که در اختیار ماست. ربطی به این دولت و آن دولت ندارد. ما که بلدیم بگوییم «دوستت دارم» گفتن این حرف هم ممنوع نیست.
همه شما را به عشق دعوت میکنم. در مقابل شما کوچکترینم اما حداقل تجربه زندگی خودم را در این چارچوب میبینم. بیشتر شما که از اهالی موسیقی هستید آثار بسیاری را خلف کردهاید؛ موسیقیدان وقتی اثری خلق میکند که از همه چیز فارغ شود. همه چیز دورت خدا میشود و شما هم خدا میشوید و خلق میکنید. وقتی اثری زیبا خلق میکنی به خودت احسنت میگویی.
همهی این چیزهایی که در شکل کتاب و تکنوازیها شکل گرفته همهاش یکی است و فقط بستهبندیاش فرق میکند.
وقتی نوازندهای بر روی صحنه قطعهای از من را اجرا میکند، تمام وجودم سفت میشود تا زمانی که اجرای آن قطعه تمام شود. به همه نوازندگانی که امشب روی این صحنه نواختند، تبریک میگویم.
امروز بانوان در رشتههای مختلف بسیار فعال شدهاند و ما میبینیم که چقدر در کارشان عالی هستند. بانوان بسیاری هستند که در سطح بسیار بالایی نوازندگی میکنند و ای اتفاق علیرغم تمام محدودیتها شکل گرفته است.
در زمینه آواز هم همینگونه است ولی متاسفانه صدای این بانوان آوازخوان را در مکانهای عمومی نمیتوانیم بشنویم اما به صورت خصوصی صدای این بانوان را زیاد میشنویم.
جامعهای داریم که پتانسیل بالایی دارد. این جمعها و این پتانسیل کمتر دیده میشود. چون این جمعها به مسائل پیشپا افتاده و تا حدودی مبتذل میپرداختند. به تک تک شما هم این انتقاد وارد است. درست مثل فیلمفارسیها شده است. کنسرتها هم به همین سرنوشت دچار شدهاند و هر کنسرتی که جمعیت زیاد و درآمد زیادتر داشته باشد، بیشتر در چشم است.
وقتی درآمد مالی چیزی زیاد باشد، یعنی تبلیغات زیادی هم برایش شده است. بچهای که تازه به دنیا آمده است هم با مزهی کوکاکولا آشناست. تقریبا در تمام دنیا هر روز کوکاکولا را تبلیغ میکنند. این برند جزئی از فرهنگ جهانی شده است.
ما تبلیغات لازم برای فرهنگ اصیلمان را نداریم. شبکههای تلویزیونی هر روز و هر ساعت مشغول تبلیغ مسائل مالی هستند. هر روز به مخاطب میگویند که اگر این کار را بکند، فلان چیز را برنده میشود و تمام بحثها دربارهی مادیات است.
بیشتر بحثهای ما هم درباره این است که فلان کنسرت چقدر فروخت و فلان اجرا چقدر درآمد داشت.
من ندیدم در مطالبی که درباره موسیقی نوشته میشود، به خودِ موسیقی پرداخته شود. تقریبا همهاش درباره حاشیههاست. البته خبرنگاران ما باید آگاهی موسیقیشان بالا باشد و شاید به این دلیل به خودِ موسیقی نمیپردازند که آگاهی لازم را در این زمینه ندارند.
ما ناامید نشویم برای اینکه در جامعه ما امثال این جمعی که امروز در اینجا هستند، زیاد داریم. ما هیچ امکانی برای تبلیغ نداریم. خیلی هم نمیخواهیم در این مسیری برویم که دیگران میروند. گاهی به عنوان یک وسیله خوب از آن استفاده میکنیم اما معمولا از آن دوری میکنیم.
من خیلی امید دارم. پنجاه سال مشغول تدریس موسیقی بودهام، در کنارش هم فعالیتهای دیگری داشتهام. باید بگویم که اصالا از این جامعه ناامید نیستم. در کشوری که موسیقی اینقدر تحت فشار بوده است، به راستی که موسیقی جُنب و جوش زیادی دارد و در میان جوانان و نوجوانان استعدادهای زیادی دیده میشود.
من نه مسئولم و نه وزیرم، اما باید بگویم که یک تاروپودی که هدفش بسیار والاست شکل گرفته است. از نظر اقتصادی اگر بخواهیم به این جریان نگاه کنیم شاید برخی فکر کنند که اینها عقل ندارند، چون از نظر اقتصادی اصلا درآمدی ندارد.
اما فقط مسائل مالی مهم نیست. اگر فلان کار درست است، آن را انجام میدهیم. اگر بگویند که کاغذ خیلی کم است و اگر مجبور باشیم روی کف دستمان مینویسیم.
ما وقتی در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی کار میکردیم وظیفه داشتیم که تمام آثار گذشتگان را یاد بگیریم و در دستورالعملمان داشتیم که باید 110 قطعه را از حفظ بتوانیم اجرا کنیم. در عین حال باید تمام ردیفها را هم کار میکردیم و البته کار میکردیم.
وقتی در زندگی شخصیام دگرگونیهایی به وجود میآمد، خب من چطور باید آن دگرگونی را تعریف میکردم؟ باید پیشدرآمد درویشخان میزدم؟ البته آن را هم خوب بلد بودم اما سوال این بود که سهم من از این زندگی چیست. باید زندگی خودم را تعریف میکردم.
درویشخان یک سهمی داشته و آن را ارائه کرده است. پس من هم باید سهم خودم را میداشتم.
متاسفانه نگاه غلطی در چند دهه پیش به وجود آمد و آن هم این بود که ما فقط باید تکرار کنندهی گذشتگان باشیم. اتفاقا کسانی که با تعصب به گذشته نگاه میکنند، این سنت و این گذشته را به خوبی نمیشناسند. ما باید گذشتگان را چراغ راه آیندهمان بکنیم.
هر پدیدهای که به وجود میآید، زمینههای درونی ماست. ما به عنوان هنرمند نمیتوانیم زمینههای درونیمان را پاک کنیم و به صورت ضبط صوت عمل کنیم. اگر هوشیار باشیم میفهمیم که هنرمندان قدیمی چه کردهاند و هوشیارانه از داشتههای گذشتهمان استفاده میکنیم.
آثاری که به عنوان 10 قطعه منتشر شدهاند، از قدیم بعد از وزیری من از اولین کسانی بودم که قطعههایم را نامگذاری میکردم. نامگذاریها مربوط به اتفاقهای همان روز و همان زمانی است که آن قطعه ساخته شده است.
وقتی که قطعهی «هجران» را ساختم ایران نبودم. وقتی که خیلی دلم گرفته بود و خیلی دلم برای لطفی تنگ شده بود، ساز را دستم گرفتم، پیشتر هم قطعهی «به یاد عارف» اثر لطفی را گوش کردم؛ وقتی که دلتنگیام زیاد شده بود قطعهی «هجران» را برای لطفی ساختم.
بعدها به او اصرار کردم که این قطعه را تمرین کن تا حداقل اگر خواستند که این قطعه را اجرا کنی، بتوانی آن را بزنی، اما تنبلی کرد و این کار را نکرد.(میخندد، خندهای که با بغض همراه است)
قصه زندگیام را حتی در کتابهای درسیام میتوانید پیدا کنید. این کتاب 10 قطعه در واقع روایت زندگی من است.
من باید به یک گویشی از زبان قلب خودم میرسیدم.
«نینوا» هم همین روایت را دارد. «نینوا» یکی از قطعههایی است که در سال 1362 نوشتم. برخیها برخوردی عامیانه با این موسیقی داشتند. موسیقی مانند طیف نور است. آنقدر احساسات و بیان ناگفتنی دارد که تنها در غم و شادی نمیگنجد.
نجوایی که با خودم داشتم، وقتی که در اوج جنگ بودیم و میشنیدم که فلان دوستم یا فلان شاگردم در جنگ شهید شده است. طبیعی بود که یادداشتهای روزانه من بازگو کننده اتفاقهای سال 1362 میگذرد. انگار آن اتفاقها دردی مشترک است.
وقتی «نینوا» پخش میشود، چه کسی که گوش میکند و چه کسی که با این اثر آشنا نیست؛ احساس مشترکی در او ایجاد میشد.
تمام آنچه در درون انسان رخ میدهد را نمیتوان به زبان آورد. آیا میتوان عشق را معنا کرد؟
تمام هنرمندان وقتی آفریدند، خودشان خدا شدند و خلق کردند.
انتهای پیام/