کنگره ۵۴۰۰ شهید کردستان|ماجرای شهیدی که رهبر فرزانه انقلاب به عیادتش رفت
اکبر عربزاده بهعنوان افسر وظیفه در جبهه حضور یافت و در کوشک بر اثر اصابت گلوله قطع نخاع شد و سال ۷۳ در تهران بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از سنندج ، بسم رب الشهدا و الصدیقین... دلم را به آسمانها میسپارم تا نوشتههایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشهای از آن را بخوانی پس برایت مینویسم، از دل غریب خود برایت مینویسم، آری خیلی دلم میخواست با تو بودم در میان ابرها، پیش خدا بودم نمیدانی که چقدر برایت دلتنگم، اشکهایم سرازیر است ای شهیدم، میخواهم با تو صحبت کنم اما با چه زبانی؟.. نه نمیتوانم! چگونه میشود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم نمیدانم، چه کنم؟
برایم سخت است از آنان که ندیدهام سخن بگویم از آنان که افتخاری در دل تاریخاند، باید که پلی زنم از درونم به معنای انسانیت، من از شهیدان تصویری میدیدم که گاهی از مقابلشان عبور میکردم همیشه سؤالی در دلم بود که سیمای ملکوتی چه انسانهایی نمای این میدان شده است...
شهید اکبر عربزاده ...
اکبر عربزاده فرزند محبعلی در سال 1341 در خانوادهای مذهبی در شهرستان بیجار متولد شد وی از همان اوایل کودکی از استعداد و هوش سرشاری برخوردار بود.
وی در سن پنج سالگی بدون اینکه تعلیم دیده باشد به راحتی تصویر اشخاص و اشیاء را میکشید و حتی قبل از اینکه به مدرسه راه یابد میتوانست بعضی از کلمات را بخواند، در سن 6 سالگی وارد دبستان شد و دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و در تمام این سالها شاگرد ممتاز شهرستان بود.
وی از همان کودکی با نماز و قرآن و جلسات مذهبی خو گرفت و چندین بار نیز موفق به اخذ جایزه و تشویق مادر شد آن شهید در دوران قبل از انقلاب نیز با وجود اینکه کم سن و سال بود اما برنامههای رادیو و تلویزیون را نگاه نمیکرد و میگفت که حرام است و بالاخره شهید عربزاده دوران دبیرستان را با معدل بالا به پایان رسانید و چون فارغالتحصیل شدن آن شهید مصادف با انقلاب فرهنگی بود و دانشگاهها تعطیل بودند او داوطلبانه به جبهه اندیمشک رفت و به جمع مدافعان حریم حرمت پیوست و در صف مجاهدان به رویاروئی پرداخت.
عربزاده در سال 61 در عملیات و الفجر مقدماتی از ناحیه کمر قطع نخاع شد و از آن روز در لیست منتظران شهادت قرار گرفت پس از میل به عزت و شرف جانبازی علیرغم دردهای شدید و ناملایمات جسمی در کنکور سراسری شرکت کرد و با رتبه عالی در رشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در دوران تحصیل در دانشگاه نیز توانست نبوغ و استعداد بیهمتای خود را به اثبات برساند.
مادر شهید چنین نقل میکند: اکبر از کوچکی آرزوی شغل پزشکی را داشت و با وجود سن کم، به هم سن و سالهای خود آموزش قرآن میداد. یک روز که من مشغول قالیبافی بودم آمد دست روی شانهام گذاشت و گفت که مادر بلندشو نمازت را بخوان در آن دنیا نماز است که به داد تو میرسد نه قالی بافتن ...
اکبر تقریباً کلاس سوم و چهارم ابتدایی بود که امام جمعه وقت بیجار او را به نمازگزاران معرفی کرده و گفته بود که مردم قدر این نوجوان را بدانید، این را بعدها دوستان و آشنایان برای ما تعریف کردند، اما آن موقع هنوز او را نشناخته بودیم با وجود اینکه فرزند خودمان بود او اصلاً در یک حال و هوای دیگری سیر میکرد.
سال اول یا دوم دبیرستان بود که سوال امتحانی از زنجان برای مدرسه آنان فرستاده بودند که دبیران آن مدرسه هم در جواب آن سوال درمانده بودند که وقتی او فهمیده بود، سوال را پاسخ داده بود و به سه طریق جواب آن سوال را به آنها داده بود که از زنجان برای شناختن استعداد این جوان به بیجار آمده بودند و گفته بودند حتماً باید این نوجوان را ببینیم. همه اینها را بعداً دیگران برای ما تعریف میکردند ولی خودش در این موارد برای ما توضیح نمیداد و هیچ وقت اهل خود نمایی نبود.
دیدار رهبر فرزانه انقلاب از شهید عربزاده در بیمارستان تهران
بعد از اینکه اکبر به جبهه رفت در جبهه به افتخار جانبازی نائل شد و چون آن زمان در بیجار امکاناتی برای جانبازان قطع نخاعی نبود او را به آسایشگاه جانبازان و معلولان در تهران بردیم و مقام معظم رهبری به ملاقات وی رفت، همیشه سعی میکرد که خودش را ناراحت نشان ندهد تا من هم ناراحت نشوم و همیشه به من توصیه میکرد که توکلم به خدا باشد و با آن وضعیت جسمی که داشت او به ما دلگرمی میداد و میگفت که ما کاری نکردهایم برای این انقلاب ما وظیفهمان را انجام دادهایم.
ارتباط با روحانیون قم
شهید عربزاده در همان زمان کودکی و نوجوانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی که خیلی از هم سن و سالهای او حتی بزرگترها چیزی از انقلاب نمیدانستند او با روحانیون قم در ارتباط بود و اعلامیههای امام(ره) به دست او میرسید و بین مردم پخش میکرد در آن اوخر که فهمیدم خیلی میترسیدم که یک وقت او را دستگیر کنند و بلایی سر او بیاورند.
فقط خدایش را صدا میزد
دوستانش در آسایشگاه تعریف میکردند که اکبر با وجود اینکه از ناراحتی کلیه مدتها رنج میبرد و مشکلات و دردهای جسمانیاش بیاندازه شده بود اما هیچوقت صدایش را از حد معمول بلندتر نمیکرد و وقتی که خیلی ناراحت بود و زجر میکشید یا اینکه وقتی منتظر ماشین میماند تا برای دیالیز برود و ماشین دیر میکرد بر خلاف دیگران که بر سر پرستارها و کارکنان داد و فریاد میکردند اکبر فقط خدایش را صدا میزد.
بالاخره در سال 1372 مقاومت بدن او در مقابل جراحات و صدمات ناشی از جانبازی به پایان رسید و این در حالی بود که آخرین واحدهای درسی خود را میگذراند و همچنان تلاش خود را برای به پایان رساندن تحصیلاتش میکرد و بالاخره در محرم سال 73 گسترش عفونتهای ناشی از مجروحیت او را در بستر بیماری انداخت و باعث شد تا زودتر از آنچه تصور میشد به فیض عظمای شهادت نائل آید.
منبع: دبیرخانه ستاد کنگره 5400 شهید استان کردستان
انتهای پیام/ش