بنیصدر میخواست مردم را مقابل امام قرار دهد
گفتوگو با مسیح مهاجری به بهانه سالروز تعطیلی حزب جمهوری اسلامی درباره سیاستورزی دهه ۶۰ منتشر می شود.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، روزنامهنگاری کهنهکار است که سالها عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی را نیز در کارنامه کاری خود ثبت کرده از این رو ناگفتههای پیدا و پنهان زیادی از تعطیلی حزب جمهوری اسلامی دارد. راستش را بخواهید اصلا فکر نمیکردم این اندازه خوش قول باشد، آن هم در روزی که شبش قدر بود، شبی که فردایش عموما قرارها به تاخیر منتهی میشود. وارد ورودی دفترش در روزنامه جمهوری اسلامی که شدم، در ذهنم داشتم قدمت ردیف صندلیهای چوبی چشمنواز آنجا را حدس میزدم که به دقیقه نکشیده، هماهنگی لازم صورت گرفت و وارد دفتر مسیح مهاجری شدیم. دفتری که ساده بود و تداخل سنت و مدرنیته در آن موج میزد. یکی دو قاب عکسی هم که به دیوار بود شرحی مفصل داشت.
حجتالاسلام مهاجری از روزهای آغاز به کار حزب جمهوری اسلامی حتی پیش از انقلاب اسلامی گفت و ریشه اختلافهای درون حزب را هم با سعهصدر برشمرد. اینکه چه شد موسویاردبیلی از حزب جمهوری جدا شد و اختلافهای شهید آیت و موسوی که به قول مهاجری به جاهای باریک کشیده شد و اینکه چرا بنی صدر بحثهایی چون رفراندوم و ناکافی بودن اختیاراتش را مطرح میکرد نیز تنها بخشی از این گپوگفت بود. مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی در لابهلای بحث به این ابهام هم پاسخ داد که چه شد بعد از تعطیلی حزب ارگان رسمی آن یعنی روزنامه به فعالیت خود ادامه داده است. ناگفته پیداست که ناگفتههای کسی که در انتظار جوابیه امام برای تعطیلی حزب نشسته و در وسط جلسه شاهد حکم امام به عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا بوده، خواندنی است، آنهم وقتی به گپوگفتی مفصل تبدیل شود. نمای سازمان برنامهوبودجه از اتاق آقای مدیرمسئول کهنهکار پیدا بود. وقتی گفتوگویمان به پایان رسید به مسیح مهاجری گفتم حاجآقا عجب منظرهای! سازمان برنامه و بودجه... خندید و گفت هیچ اثرش به ما نمیرسد...
گفت و گو در یک نگاه
-کسانی که مسئولیت حزب را در بعضی شهرها و استانها داشتند با مسئولان نهادهای انقلابی اختلاف پیدا کردند. چون حزب قوی شده بود بهطوری که مجلس و دولت تشکیل داده بود، به عنوان مثال دبیرحزب در استان فکر میکرد حرف او باید عمل شود و بقیه باید از او تبعیت کنند و این عامل اصلی اختلافها بود.
-حزب جمهوری اسلامی از اول یک طیف با گرایشهای مختلف بود و اینگونه که حزبی بهمعنای عدهای از آدمهایی که از هر نظر همفکر باشند، نبود.
- میان نیروهای موجود حزب که قبلا سابقه حزبی نداشتند هم یکی، دو گرایش دیگر پیدا شد که نو و جدید بود و از داخل حزب جمهوری اسلامی جوشید و آنها مقابل موتلفه و آیت قرار داشتند. یکی از این گرایشها، جمعی بود که آقای مهندس موسوی یکی از آنها محسوب میشد.
-آقای خامنهای و هاشمی مثلا آقای سرحدیزاده و جاسبی را بهعنوان نایب خودشان انتخاب کرده بودند که کارها را انجام دهند، ولی آنها در حدی نبودند که بتوانند مشکلات و اختلافهای حزب را جمعوجور کنند.
-بعد از تمایل امام(ره) و احساس خطر ایشان برای دو نفر موسس حزب، آقایان خامنهای و هاشمی احساس کردند که امام ترجیح میدهند حزب جمهوری اسلامی فعلا تعطیل شود، از این رو تصمیم به تعطیلی حزب گرفتند.
- در سالها و حتی دهههای بعد خیلیها مراجعه کردند که وقت آن رسیده حزب دوباره شروع به کار کند. حتی خود من چندبار با آقای هاشمی صحبت کردم که آن شرایط گذشت و وقت آن است که حزب جمهوری اسلامی دوباره فعالیت کند. ایشان گفت اولا آقای خامنهای حتما باید موافقت کنند تا بتوانیم فعالیت حزب را از سر بگیریم و بدون موافقت ایشان نمیشود. ثانیا گاهی اوقات که با آقای خامنهای در این قضیه صحبت کردیم (یعنی آقای هاشمی صحبت کرده بود) ایشان نظر مساعدی نداشتند.
- وقتی حزب تعطیل شد، آقایان خامنهای و هاشمی، به من که مسئول روزنامه بودم گفتند روزنامه باید بماند ولی دیگر ارگان حزب نباشد... در واقع حزب به یک روزنامه مستقل و خصوصی بدل شد.
- حزب جمهوری اسلامی آقای خامنهای را بهعنوان صاحبامتیاز روزنامه انتخاب کرد. از این رو از 9 خرداد 1358، روزنامه به صاحبامتیازی آقای خامنهای آغاز به کار کرد. تا الان هم از نظر صاحبامتیازی در وزارت ارشاد نام ایشان ثبت شده است.
-موسویاردبیلی با کاندیدا کردن آقای جلالالدین فارسی توسط حزب جمهوری اسلامی مخالف بود و از این جهت از حزب کناره گیری کرد.
-حزب جمهوری اسلامی برای اینکه بنیصدر به ریاست جمهوری نرسد تلاش زیادی انجام داد و با وی مخالفت کرد.
-بنیصدر شگردهای تبلیغاتی شیطنتآمیز را بلد بود و با فریب مردم رای آورد.
-چون امام(ره) بین مردم خیلی نفوذ داشت، بنیصدر با حرفهایی مانند اختیارات بیشتر، رفراندوم یا رایی که داشت، میخواست نظر مردم را به خودش جلب کند و هدفش فاصله انداختن بین امام(ره) و مردم بود. البته این یک توهم بود و نمیتوانست این کار را انجام دهد.
-بنیصدر اصولا از ابتدا دنبال این بود خط امام(ره) را که یک نگاهی فقاهتی به اسلام و انقلاب بود، کور کند و از بین ببرد.
-آقای آیت از عملکرد آقای موسوی در روزنامه هم راضی نبود و به همین دلیل در جلسات شورای مرکزی حزب و سخنرانیهایش علیه آقای موسوی حرف میزد.
-آقای بهشتی بهعنوان دبیرکل به آقای آیت گفتند شما ولو اینکه نظر حزب به انتخاب یک نفر باشد حق دارید که رای ندهید ولی حق ندارید در مجلس علیه او صحبت کنید چراکه فردی که عضو حزب است حق ندارد علیه تصمیم جمعی حزب صحبت کند.
-شهید بهشتی بهطور کلی یک انسان تشکیلاتی به معنای اعم بودند و این موضوع منحصر به حزب نبود.
***********************
چند روز بعد از پیروزی انقلاب روزنامهها با تیتر «حزب جمهوریخواه اسلامی ایران تشکیل شد» از تشکیل حزب جمهوری اسلامی خبر دادند، چطور مقدمات تشکیل حزب آنقدر بهسرعت انجام شده بود؟
اگرچه برخی به اشتباه، تاریخ تاسیس حزب را اواخر اسفند 57 نقل کردهاند، ولی اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی به یک ماه بعد از انقلاب نرسید و چند روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در همان روزهای آخر بهمنماه تاسیس شد. نکته اینجاست که قبل از پیروزی انقلاب کارهای مقدماتی انجام شده بود، یعنی موسسان حزب جمهوری اسلامی که آقایان بهشتی، موسویاردبیلی، هاشمیرفسنجانی، خامنهای و محمدجواد باهنر بودند قبل از پیروزی انقلاب چند ماه جلساتی با هم داشتند و روی اساسنامه و مرامنامه کار کردند. درواقع همه کارها انجام شده و منتظر بودند فرصتی پیش بیاید که حزب اعلام موجودیت کند که این فرصت با پیروزی انقلاب اسلامی پیش آمد و یک هفته بعد از پیروزی انقلاب، موجودیت حزب اعلام شد. لذا علت اعلام سریع موجودیت حزب این بود که تمام کارهای مقدماتی قبلا انجام شده بود.
احزاب در نگاه مردم ایران در سالهای پیش از انقلاب سابقه خوبی نداشتند، اعلام موجودیت حزب جمهوری آن هم بلافاصله بعد از انقلاب مورد استقبال مردم نیز واقع شد؟
بله، استقبال خوبی انجام شد. استقبال مردم به این علت بود که موسسان حزب در بیانیه موجودیت حزب، نامشان را اعلام کردند. آنها شناختهشدهترین نیروهای انقلاب و از یاران امام(ره) در صحنههای مختلف انقلاب اسلامی بودند، زندان رفته و کارهای زیادی انجام داده بودند و مردم بهدلیل شناختی که از آنها داشتند از حزب بسیار استقبال کرده و تعداد کثیری از مردم حتی در همان روزهای اولیه، اقدام به عضویت در حزب کردند.
استقبال وسیع و گستردهای از جانب مردم صورت گرفته بود. عامل دیگر استقبال گسترده از حزب جمهوری اسلامی، این بود که بعد از اعلام موجودیت حزب وقتی اسامی موسسان اعلام شد حتی در شهرستانها و استانها نیز علما و مبارزین در جاهای مختلف از حزب جمهوری اسلامی اعلام حمایت کردند. حتی در خیلی از استانها بزرگترین عالمان شهر و استان و بزرگترین مبارزان انقلابی استان، نماینده حزب جمهوری اسلامی شدند. مردم وقتی اینها را دیدند حتی آنهایی که نمیشناختند و نمیدانستند نیز به حزب جمهوری اسلامی گرایش پیدا کردند، یعنی فقط در تهران نبود که از حزب حمایت و استقبال وسیع شد، بلکه در سراسر کشور این حمایت همهجانبه صورت گرفت.
چرا برای حزب، عنوان جمهوری اسلامی انتخاب شد، آیا این عنوان ربطی به نظام مورد نظر امام داشت و از آنجایی که قرار بود نظام جمهوری اسلامی تشکیل شود، حزب نیز با همین عنوان تاسیس شد؟
زمان تشکیل حزب جمهوری اسلامی، هنوز نظام جمهوری اسلامی تاسیس نشده بود و انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود. نظام جمهوری اسلامی نزدیک به دو ماه بعد اسمش انتخاب شد، یعنی در همهپرسی 10 و 11 فروردین 1358، درحالی که انقلاب در بهمن 1357 پیروز و موجودیت حزب در بهمن همان سال اعلام شد، بنابراین با هم فاصله داشتند و انتخاب این عنوان قبل از تایید نام برای نظام بود. اما اینکه چرا این نام را انتخاب کردند علتش این بود که آقایان موسس حزب جمهوری اسلامی در ذهن خودشان این تصور و اعتقاد را داشتند که اولا نظام باید جمهوری باشد و نظام شاهنشاهی باید ریشهکن شود و نظامی جایگزین آن شود که بهطور طبیعی، نظامی جمهوری و اسلامی باشد. چون این نظام نظامی انقلابی بود، نام جمهوری اسلامی را برایش انتخاب کردند. اما این انتخاب به تبعیت از نام نظام نبود چون نظام هنوز آن زمان تاسیس نشده بود و تاسیس نظام به فروردین سال بعد یعنی سال 58 برمیگردد.
با توجه به استقبال گستردهای که اشاره داشتید و عملکرد موفق حزب جمهوری اسلامی در سالهای اولیه انقلاب اسلامی، چرا رفتهرفته عملکرد حزب بهگونهای شد که در سال 66 تصمیم به تعطیلی حزب گرفته شد؟
به نکته دقیقی اشاره داشتید. باید درنظر داشت که حزب تعطیل شد نه منحل، هنوز نیز حزب جمهوری اسلامی منحل نشده و فقط فعالیتش متوقف شده است. دو، سه عامل موجب تعطیلی حزب جمهوری اسلامی شد. یک عامل این بود که در بعضی از شهرها بین مسئولان حزب جمهوری اسلامی و نهادهای انقلابی اختلاف پیدا شد. اتفاقا نهادهای انقلابی را هم خود حزب جمهوری اسلامی تاسیس یا حتی در تاسیس آنها دخالت داشت. مثل جهادسازندگی، کمیتههای انقلاب، سپاه پاسداران و... اینها نهادهای اولیه آن زمان بودند که همین آقایان موسس حزب جمهوری اسلامی، خیلی در اصل تاسیس آن نهادها نقش داشتند. با این حال چند سالی که کار حزب پیش رفت کسانی که مسئولیت حزب را در بعضی شهرها و استانها داشتند با مسئولان این نهادها اختلاف پیدا کردند.
مصداقیتر میگویید؟ مثلا چه کسانی؟
مصداقی بهمعنای اینکه بهجای خاصی اشاره کنم، نه نمیگویم. علتش هم این است که به حیثیت بعضی افراد مربوط میشود. فرض کنیم در شهری آقایی که مسئول حزب جمهوری اسلامی بود و ما به آن شخص میگفتیم دبیر حزب با فرمانده سپاه آن شهر اختلاف نظر پیدا میکرد. بهعنوان مثال فرمانده درمورد برخوردی که با گروهی یا جمعی میشد یا کاری که باید انجام میشد، نظری داشت و حزب نظری دیگر داشت. چون حزب قوی شده بود بهطوری که مجلس و دولت تشکیل داده بود، آن دبیرحزب فکر میکرد حرف او باید عمل شود و بقیه باید از او تبعیت کنند و این عامل اصلی اختلافها بود و باعث میشد اختلاف پیش بیاید که چه کسی درست میگوید. حالا اگر من بگویم فلان شهر، همه ذهنها به این برمیگردد شخص معین در شهر مشخص دبیرحزب بوده، پس منظور اوست و از این نظر نمیخواهم اسم شخص یا شهری را بیاورم.
این اختلافها تنها با سپاه پاسداران بود یا با ارگانهای دیگر هم اختلافنظر وجود داشت؟
نه با جهادسازندگی، کمیته و بقیه نهادها هم اختلاف بود چون نهادهای دستاندرکار آن زمان، اینها بودند. من درصدد نیستیم بگویم حق با چهکسی بود، مهم نفس این اختلافها بود. با توجه به اینکه امام(ره) مرتب میگفتند اختلاف نداشته باشید که اختلاف برای انقلاب، سم و خطرناک است. آن زمان هم موقعیت حساسی بود چون در زمان جنگ بودیم و چند ماهی قبل از آغاز دهه 60 تا اواسط سال 67 جنگ داشتیم. فارغ از اینکه حق با چه نهادی بود، این موضوعات شهرها و استانها را به اختلاف میکشید؛ این یک عامل بود که امام متوجه شدند و اختلاف از نظر امام یک سم بود.
عامل دیگر این بود ائمه جمعه بعضی از شهرها یا بعضی از علما که بهدلایلی با مسئولان آن زمان حزب زاویه و اختلافنظر داشتند، آنها هم به امام نامهای نوشتند و از حزب جمهوری اسلامی بدگویی و گلایه کردند. البته درباره آن زمان که میگویم دو نفر از موسسان حزب دیگر نبودند، یعنی بهشتی که (در سال 60) شهید شده و موسویاردبیلی هم قبل از سال 60 کنار رفته بود. خلاصه میتوانم بگویم جمعی که گرایش به یکی از جناحهای سیاسی آن زمان داشتند و اختلافنظرهایی با اعضای حزب (جمهوری اسلامی) داشتند، در آن نامه خواستار برخورد امام(ره) با این حزب شدند.
در خود حزب هیچ اختلافنظری وجود نداشت و یک دست بود؟
اتفاقا یکی دیگر از عوامل تعطیلی حزب این بود که در خود حزب هم اختلافنظرهایی بهوجود آمده بود. البته حزب جمهوری اسلامی از اول یک طیف با گرایشهای مختلف بود و اینگونه که حزبی بهمعنای عدهای از آدمهایی که از هر نظر همفکر باشند، نبود؛ عدهای خود آقایان موسس که البته همفکر بودند و عدهای دیگر موتلفه بودند، همین حزب موتلفه فعلی که آن زمان به نام حزب، فعال نبودند و باعنوان جمعیت از سالها قبل در صحنه سیاسی حضور داشتند و زمانی که حزب جمهوری اسلامی تاسیس شد به عضویت حزب درآمدند و با حزب جمهوری اسلامی یکی شدند. عدهای دیگر هم از بعضی احزاب قدیم و گذشته آمده بودند مثل دکتر آیت که با حزب زحمتکشان و مظفر بقایی کار میکرد، ولی به هرحال نیرویی شناخته شده بود و بهشتی و دیگران او را میشناختند و قبولش کردند. میان نیروهای موجود حزب که قبلا سابقه حزبی نداشتند هم یکی، دو گرایش دیگر پیدا شد که نو و جدید بود و از داخل حزب جمهوری اسلامی جوشید و آنها مقابل موتلفه و آیت قرار داشتند.
چه کسانی پرچمدار این گرایش جدید در حزب جمهوری بودند؟
یکی از این گرایشها، جمعی بود که آقای مهندس موسوی یکی از آنها محسوب میشد. روزنامه هم دو سال اول دست ایشان بود. او برای خودش یک تفکر دیگری داشت و موتلفه و آیت، تفکر ایشان را قبول نداشتند. جمعی هم که بعدا به حزب تمدن اسلامی معروف شد، چند نفر بودند که تفکر خاص خودشان را داشتند و آن زمان هنوز به نام حزب نبودند که با موتلفه و برخی دیگر گرایشها در حزب جمهوری اسلامی زاویه داشتند.
مجموعا در زمان تعطیلشدن حزب جمهوری اسلامی، چهار، پنج تفکر در حزب جمهوری وجود داشت؛ این هم عامل سوم تعطیلی حزب بود. بنابراین حداقل سه عامل دستبهدست هم دادند که حزب به تعطیلی برسد.
مسئولیتهای کلان دبیرکل و سران اصلی حزب چقدر در تعطیلی موثر بود؟
البته این نکتهای مهم است و حتی بهعنوان عامل چهارم میتوان از آن نام برده بود. در آن زمان، از موسسان اصلی حزب دو نفر در حزب باقی مانده بودند، علاوهبر شهید بهشتی، باهنر هم شهید شده بود و تنها آقای خامنهای و هاشمی مانده بودند. بهدلیل شرایط امنیتی خاص آن زمان که آنقدر سخت بود عملا نمیرسیدند با حزب کار کنند. گاهی در دفتر آقای خامنهای که آن زمان رئیسجمهور بودند و گاهی در دفتر آقای هاشمی که آن زمان رئیسمجلس بودند، جلسات شورای مرکزی تشکیل میشد. ولی بیش از این نمیرسیدند. کسانی را بهعنوان نایب خودشان انتخاب کرده بودند که کارها را انجام دهند، ولی آنها در حدی نبودند که بتوانند مشکلات و اختلافهای حزب را جمعوجور کنند.
چهکسانی نایب حزب بودند؟
زمانی سرحدیزاده مسئولیت داشت و زمانی هم عبدالله جاسبی کارها را انجام میداد.
درواقع بهصورت رسمی قائممقام دبیرکل محسوب میشدند؟
بعضی اوقات این عنوان را داشتند و برخی بدون اینکه این عنوان را داشته باشند امور به آنها سپرده و گفته شده بود کارها را انجام دهند. البته هیچوقت شورای مرکزی حزب، بدون حضور موسسان یعنی آقایان خامنهای یا هاشمی تشکیل نمیشد و حتما هر دو یا یکی از این دو حضور داشتند. ولی کارهای اجرایی دست دیگران بود که انجام میشد. این هم یکی از عوامل بود که مشکل ایجاد کرده بود. چون حزبی آن هم با وسعت حزب جمهوری اسلامی باید فرماندهی قوی داشته باشد که اگر نداشته باشد، مشکل پیش میآید مانند این مسائلی که بعدا بروز کرد.
این مجموعه عوامل دستبهدست هم دادند و برای حزب، مملکت و خصوصا برای این دو نفر موسس (آقایان خامنهای و هاشمی) باقیمانده در حزب خطرناک شده بود. خطرناک به این معنا که ممکن بود مثلا در حزب به جهت وجود اختلافها چه داخلی و چه بیرونی، کاری صورت گیرد که به حیثیت این دو بزرگوار لطمه وارد شود و دو موسس حزب با مشکل مواجه شوند.
امام(ره) این را قبل از خیلیهای دیگر احساس کردند. ایشان انسان باهوشی بودند و اینگونه نبود که فردی ایزوله شده باشند و هیچ اطلاعاتی به ایشان نرسد، ایشان در تمامی موضوعات چشم و گوشهای فراوانی داشتند. مجموعه اطلاعات باعث شد که امام(ره) به این نتیجه برسند حزب جمهوری اسلامی فعلا فعالیتش را متوقف کند. بر همین اساس این آقایان به امام(ره) نامه نوشتند که حزب به اهدافش رسیده و وقت تعطیلیاش است.
با این وصف امام خواستند حزب جمهوری اسلامی تعطیل شود؟
بعد از تمایل امام(ره) و خطری که ایشان برای دو نفر موسس حزب، آقایان خامنهای و هاشمی احساس کردند امام ترجیح میدهند حزب جمهوری اسلامی فعلا تعطیل شود. بر این اساس آن نامه را نوشتند و امام(ره) هم چند خطی در جواب نوشتند و با تعطیلی حزب موافقت کردند. نکته مهم این است که آنجا هم تعبیر تعطیلی است و انحلال نیست. در این ماجرا برای اینکه همین تعبیر تعطیلی در مطبوعات به کار رود و سوءبرداشتی نشود و تعبیر انحلال استفاده نشود اقدام ظریفی هم صورت گرفت.
این نامه عصر 11خرداد توسط آقای هاشمی خدمت امام(ره) رسید. از این نظر آقای هاشمی حامل نامه بود که خانهاش کنار خانه امام در جماران بود. وگرنه نامه به امضای هر دو بزرگوار آقایان خامنهای و هاشمی بود. آقای خامنهای (آن زمان رئیسجمهور بودند) شب با من تماس گرفتند که چنین نامهای به امام خمینی(ره) داده شده و ایشان امشب جواب میدهند. شما این نامه را بگیرید و در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر کنید. هدفشان این بود که روزنامه با همان الگوی درست یعنی تعطیل شدن حزب این خبر را منتشر کند تا همین تیتر برای بقیه رسانهها الگو شود و تیتری مبنیبر منحل شدن به کار نبرند.
گفتم چشم و با آقای هاشمی تماس گرفتم. گفتم این نامه را از امام(ره) بگیرید و به من برای چاپ برسانید. گفتم روزنامه را هم تا دیروقت و تا زمان رسیدن نامه برای چاپ نمیفرستیم و نگه میداریم. حالا از شانس ما، آقای هاشمی با منزل امام(ره) که تماس گرفتند گفتند امام(ره) در حال دیدن فیلم است. فیلمی هم که آن شب از تلویزیون پخش میشد شاهدزد بود و تاریخ زمان شاه را نشان میداد. امام(ره) به برنامههای تلویزیونی علاقه نشان میدادند و مراقبههایی نیز داشتند. گفتند تا این فیلم تمام نشود امام جواب نامه ما را نمیدهد، بنابراین باید صبر کنید. با وجود اینکه روزنامه باید برای چاپ آماده میشد ما صبر کردیم. بعد از پایان فیلم آقای هاشمی نامه را با امضای امام(ره) دریافت کرد و به من گفت که نامه آماده است. من هم خودم برای دریافت نامه رفتم چون امانت مهمی بود و برای دریافت نامه کسی را نفرستادم برود و نامه را دریافت کند و خودم برای دریافت امانت مهم به جماران رفتم و خلاصه آن را به چاپ رساندم. به هر حال به این شکل حزب جمهوری اسلامی تعطیل شد. البته بعد از تعطیلی امورات خاصی باید انجام شود از جمله تعیینتکلیف اموال که هیاتی از جانب دبیرکل حزب که آن زمان آقای خامنهای بودند، برای این امور تشکیل شد. حزب جمهوری اسلامی در کل سه دبیرکل داشت آقایان بهشتی و باهنر و درنهایت هم آقای خامنهای که دبیرکل حزب بودند.
آن زمان بین اعضای حزب بحث تعطیلی موقت حزب مطرح بود یا دائم؟
این تعبیر به کار نرفت. البته فرض موقت بود و اینکه فعلا فعالیتی نداشته باشد تا بعد ببیند میتواند کاری انجام دهد یا نه. برای پاسخ به سوال شما باید بگویم که در سالها و حتی دهههای بعد خیلیها مراجعه کردند که وقت آن رسیده حزب دوباره شروع به کار کند. حتی خود من چندبار با آقای هاشمی صحبت کردم که آن شرایط گذشت و وقت آن است که حزب جمهوری اسلامی دوباره فعالیت کند. ایشان گفت اولا آقای خامنهای حتما باید موافقت کنند تا بتوانیم فعالیت حزب را از سر بگیریم و بدون موافقت ایشان نمیشود. ثانیا گاهی اوقات که با آقای خامنهای در این قضیه صحبت کردیم (یعنی آقای هاشمی صحبت کرده بود) ایشان نظر مساعدی نداشتند. البته دلایل دیگری را هم گفتند. به هر حال در مجموع موفق به از سرگیری فعالیت حزب نشدند. ولی بنا بر این نبود که برای همیشه تعطیل شود و ادامه فعالیت ندهد.
به هرحال روزنامه جمهوری اسلامی ارگان رسمی این حزب محسوب میشد، چطور بعد از تعطیلی حزب، روزنامه جمهوری اسلامی به فعالیت خود ادامه داد؟
وقتی حزب تعطیل شد، آقایان خامنهای و هاشمی، به من که مسئول روزنامه بودم گفتند روزنامه باید بماند ولی دیگر ارگان حزب نباشد، چون دیگر حزب فعالیتی ندارد و حالا حزب تعطیل شده است. ارگان وقتی معنا دارد که حزب فعال باشد، چون حزب فعال نیست روزنامه بهعنوان یک روزنامه خصوصی مستقل و نه دولتی و نه حزبی ماند. از آن سال یعنی از زمان تعطیلی حزب جمهوری اسلامی، روزنامه جمهوری اسلامی بهعنوان یک روزنامه مستقل غیروابسته به احزاب و غیروابسته به هیچ جای دیگر فعالیت کرد. روزنامه جمهوری اسلامی از ابتدای تولدش غیردولتی بود و بعد که فعالیت حزب هم متوقف شد از حالت وابستگی به حزب خارج و یک روزنامه غیردولتی و غیرحزبی شد؛ در واقع به یک روزنامه مستقل و خصوصی بدل شد.
یعنی کاملا شخصی؟
بله، از آن تاریخ تا به حال شخصی ادامه یافته است و مثل روزنامههای مستقل بخش خصوصی به کارش ادامه میدهد؛ روزنامه مستقل غیروابسته به هیچارگان و حزب، یعنی شخصی (روزنامه غیردولتی و غیرحزبی). در زمان تاسیس روزنامه مطابق قانون باید روزنامه یک صاحبامتیاز مشخص میداشت. حزب جمهوری اسلامی آقای خامنهای را بهعنوان صاحبامتیاز روزنامه انتخاب کرد. از این رو از 9 خرداد 1358، روزنامه به صاحبامتیازی آقای خامنهای آغاز به کار کرد. تا الان هم از نظر صاحبامتیازی در وزارت ارشاد نام ایشان ثبت شده است.
منتها زمانی که بعد از امام(ره) ایشان رهبر شدند، من خدمت ایشان رسیدم و با ایشان صحبت کردم و گفتم روزنامه جایی است که ممکن است در آن اشتباهی رخ دهد یا سخنی به اشتباه چاپ شود و خودمان قبول داریم که مصون از خطا نیستیم. خب تا حالا نام شما به عنوان صاحبامتیاز و نام من هم بهعنوان مدیرمسئول در روزنامه (صفحه آخر) بوده است.
از حالا به بعد با توجه به اینکه شما رهبر نظام هستید خوب نیست که نامتان بهعنوان صاحبامتیاز در یک روزنامه بیاید و اگر ما یک جایی خطا یا اشتباهی میکنیم آن اشتباه به نام ما و شما، هر دو گذاشته شود. اگر شما اجازه بدهید ما اسم شما را در عین اینکه در دفاتر وزارت ارشاد ثبت است در روزنامه چاپ نکنیم. ایشان گفتند من موافقم ولی به هرحال قانون این است و شما باید با وزارت ارشاد این مساله را حل کنید. من آن زمان با وزارت ارشاد صحبت کردم و همین استدلال را هم آوردم آنها هم قبول کردند که اسم صاحبامتیاز تنها در دفاتر وزارت ارشاد ثبت باشد و در روزنامه نباشد. شما به آرشیوها هم مراجعه کنید روزنامه جمهوری اسلامی از یک هفته بعد از رحلت امام اسم صاحبامتیاز در آن چاپ نشده است.
لابهلای بحث به کنار رفتن آقای موسویاردبیلی از حزب جمهوری اسلامی قبل از سال اشاره داشتید، این کنارهگیری به چه علت بود؟
به انتخابات آن زمان یعنی اولین انتخابات ریاستجمهوری اسلامی ایران مربوط میشود. آقای موسویاردبیلی با کاندیدا کردن آقای جلالالدین فارسی توسط حزب جمهوری اسلامی مخالف بود ولی حزب با تصمیم جمعی به کاندیداتوری و نامزدی ایشان رسیده بود. از این جهت آقای موسویاردبیلی گفتند من مانع کار شما نمیشوم ولی خودم کنار میروم.
یعنی با همین مساله در اولین انتخاب، حزب را ترک کردند؟
بله، البته قاعدتا ایرادات دیگری هم در ذهنشان بود. من با آقای موسویاردبیلی ارتباطات زیادی داشتم حتی سالهای دیگر که قم بود حتی در زمان مرجعیتشان زیاد ارتباط داشتم ولی ایشان تمایلی برای صحبت در این رابطه نداشت. برخی کارها را قبول نداشت ولی چیزی که عاملی شد تا ایشان اعتراض کند و از حزب کنار برود، انتخاب آقای جلالالدین فارسی توسط حزب بود.
شهید بهشتی برای حضور و ماندن ایشان در حزب تلاشی نکرد؟
چرا صحبت کرد، ولی همچنان ایشان بر تصمیم خود قاطع بود.
از همین بحث انتخاب آقای جلالالدین فارسی استفاده کنیم و مروری بر اولین انتخابات ریاستجمهوری داشته باشیم. عدم تایید صلاحیت آقای فارسی دلیلی بر تمایل یا گرایش حزب جمهوری به ابوالحسن بنیصدر شد؟
خیر، حزب کلا برای اینکه بنیصدر به ریاست نرسد تلاش زیادی انجام داد و با وی مخالفت کرد. شورای انقلاب همان زمان که امام(ره) در پاریس بودند تشکیل شد و ایشان در نوفللوشاتو اعضای شورای انقلاب را تعیین کردند. جلسات شورای انقلاب قبل از تشکیل نظام جمهوری اسلامی تشکیل شد و بعد که خود ایشان به ایران آمدند این شورا تا همهپرسی و انتخابات انجام شد، حتی در زمان دولت موقت هم ادامه داشت. در آن زمان این آقایان که از پاریس با امام(ره) آمده بودند بعضیها عضو شورای انقلاب شده بودند و در آن بارها و بارها اختلافنظر بین مسئولان حزب جمهوری اسلامی و بنیصدر پیش آمده بود.
آقای بهشتی با بنیصدر بحثهای زیادی داشت و آقای موسویاردبیلی بحثهای خیلی تندی با آقای بنیصدر داشت و شدیدا مخالف او بود. حتی کار به جایی رسید که امام(ره)سخنرانی همه این آقایان را ممنوع کردند که البته بنیصدر گوش نکرد و سخنرانی کرد ولی بقیه به حرف امام گوش کردند.
اینها همه مال قبل از ریاستجمهوری بنیصدر بود. بعد از ریاستجمهوری وی اختلافات همچنان ادامه داشت.
بعد از عدم تایید صلاحیت جلالالدین فارسی، کاندیدای مورد حمایت حزب جمهوری اسلامی چه کسی بود؟
وقتی صلاحیت آقای فارسی تایید نشد حزب جمهوری اسلامی سراغ دکترحسن حبیبی رفت که یک انسان انقلابی، فرهیخته، علمی و یکی از دستاندرکاران نوشتن قانون اساسی بود. حزب جمهوری ایشان را کاندیدا کرد ولی دیگر دیر شده بود، چراکه وقتی برای تبلیغ نبود. نکته مهمتری که باعث شد آقای حبیبی رای نیاورد و بنیصدر پیروز رقابت انتخاباتی شود این بود که بنیصدر شگردهای تبلیغاتی شیطنتآمیز را بلد بود.
حزب جمهوری اسلامی خیلی صادقانه برخورد میکرد و درگیر این مسائل نبود. آقای حبیبی نیزهمینطور بود و به دنبال این شگردهای تبلیغاتی که معمولا فریب مردم بود هم نمیرفت. یک نمونه از کارهای بنیصدر که البته اصل فریب او هم همین بود، این بود که آن زمان امام(ره) در قم به سر میبردند و هنوز به تهران نیامده بودند. وقتی از بنیصدر میپرسیدند که قصد کاندیداتوری داری میگفت حالا ببینیم و اعلام نمیکرد، در حالی که همه میدانستند او قصد کاندیدا شدن دارد. بنیصدر در همان ایام به قم رفت و بعد از خروج از منزل، امام با تمهیداتی از پیشتعیینشده و هماهنگ با رادیو و تلویزیون خبرنگار صداوسیما با او گفتوگو کردند. بنیصدر آن زمان چهره مهمی نبود که ملاقاتش با امام مهم باشد و هنوز رئیسجمهور نبود که خبرنگاران جمع شده باشند، از این رو نشان میداد که این یک شگرد از پیشتعیینشده بود. خبرنگاران از او پرسیدند که آقای بنیصدر حالا که با امام دیدار کردید تصمیمتان برای کاندیدا شدن چیست؟ و او پاسخ داد حالا که با امام دیدار داشتم مصمم هستم کاندیدا شوم. این وقتی منتشر شد معنیاش این شد که با امام صحبت کردم و امام مرا تایید کرد! این شگرد تبلیغاتی مهمی بود. به این معنی که در افکار عمومی جا انداخت امام میخواهد او کاندیدا شود.
چرا امام مقابلهای با این فریب انجام ندادند؟
شاهد بودید امام(ره) بعدا گفتند که من چنین حمایتی از بنیصدر نکردم و موافق نبودم. آن زمان امام نمیخواست کسی لطمهای بخورد. این دیدار اصلا ربطی به این موضوع نداشت و بنیصدر بدون اینکه حرفی در مورد کاندیداتوریاش با امام بزند از روی شیطنت این حرف را زد و افکار عمومی را به سمت خودش سوق داد که بتواند به ریاستجمهوری برسد حتی تبلیغاتی با این شعار که «بنیصدر صددرصد» نیز چاپ شد، یعنی حالا که امام گفته همه به بنیصدر رای میدهیم. واقعا هم رای آورد و تقلب نبود ولی رای با این فریب و شیطنت و تلقین به مردم. مردم واقعا به حساب امام به بنیصدر رای دادند و بعدها معلوم شد که دروغ گفته است.
شما خودتان هم به بنیصدر رای دادید؟
گفتم که بهطور صددرصد مخالف بنیصدر بودیم و رای ندادیم.
به هرحال درصد رای بنیصدر بالا بود و اشاره داشتید که ظرفیت حزب جمهوری هم آن زمان بالا بود...
وقتی نام امام(ره) در میان بود توده مردم حتی اگر به حزب جمهوری اسلامی هم معتقد بودند دیگر کاری نداشتند که حزب چه گفته است؛ ما ولی نه. ما میدانستیم که امام این را نگفته است و سخنرانی هم میکردیم که بنیصدر دروغ میگوید. ولی سخنرانی چند نفر در مقابل یک برنامه تلویزیونی چقدر اثربخش بود؟! مشخص است که سخنرانی یک نفر راه به جایی نمیبرد.
استدلال شهید بهشتی برای مخالفت با بنیصدر چه بود؟ به هر حال شهید بهشتی از روی هوای نفس که مخالف بنیصدر نبودند چه خصوصیاتی را در بنیصدر میدیدند که به مخالفت با وی برخواستند؟
بهشتی علاوهبر اینکه از روی هوای نفس حرف نمیزد خیلی هم مودب بود حتی همیشه نام بنیصدر را به همراه آقا خطاب میکرد. من غیر از این نشنیده بودم. در جلسات خصوصی خودمان حتی جلسات دو، سه نفره نام آقا را از بنیصدر جدا نمیکرد. حالا میتوانست یکی از دلایل آن ریاستجمهوری بنیصدر یا مطرحبودن وی باشد، ولی بیشتر به این دلیل بود که خود بهشتی سرشار از احترام و ادب بود.
حتی وقتی منافقین در 30 و 31 خرداد 1360 که جنگ خیابانی راه انداختند، در این جنگ زن و دختر بنیصدر به حمایت آنها رفتند و دستگیر شدند. من در اتاق بهشتی بودم که دیدم ایشان وقتی خبر دستگیری آنها را شنیدند، ناراحت شدند. به موسویاردبیلی که دادستان کل بود، زنگ زدند و گفتند «آقا من شنیدم خانم و دختر آقای بنیصدر را دستگیر کردید، چرا؟!» موسویاردبیلی گفت چون اینها از منافقین حمایت کردند و مردم و بچههای مذهبی را کتک زدند و شورش کردند. بهشتی که ریاست قوهقضائیه را به عهده داشت با حالت دستوری و محکم گفت فورا آنها را آزاد کنید. با اینکه موسویاردبیلی مرد بزرگی بود و بهشتی هم خیلی به ایشان احترام میگذاشت ولی در عین حال اینجا از موضع ریاست قوه با او حرف زد و گفت فورا دستور دهید آزاد شوند و با زنها و دخترها کاری نداشته باشید چون باعث میشود تفکرات بدی در این مورد شود و فکر میکنند ما به سراغ خانواده کسانی رفتیم که انتسابی به بنیصدر دارند. یعنی اینکه واقعا بهشتی روحیه آزاداندیش داشت و فکر آینده را میکرد. علاوهبر اینها، بهشتی خیلی خوب بنیصدر را شناخته بود. شاید این شناخت به حضور ایشان در اروپا هم برمیگشت. چراکه بهشتی حدود پنج سالی در مسجد هامبورگ آلمان مشغول تبلیغ اسلام بود و با دانشجوهای ایرانی کشورهای مختلف اروپایی سروکار داشت و با روحیات دانشجوها و بنیصدر که در فرانسه بود از این رو کاملا آشنایی داشت.
در ایران هم وقتی بنیصدر بعد از پیروزی انقلاب به ایران آمد خیلی سخنرانی میکرد. ما آن اول متوجه نبودیم که چرا این همه سخنرانی میکند. خیلیها هم خوششان میآمد که کسی (بنیصدر) اینگونه از امام، انقلاب و مردم دفاع میکند. در صورتی که اینها برای قبل از انتخابات بود و فکر میکردیم در ترویج دین اسلام تلاش میکند. بعد فهمیدیم که بنیصدر صرفا برای معروفکردن خودش میان آحاد جامعه این اقدامات را انجام داده است تا وقت انتخابات رئیسجمهور شود، یعنی از اول برنامه داشت.
این مدل تبلیغات با نفع شخصی، انسانهای فهیم، فرهیخته و کسانی که دنبال پست و مقام نبودند را نسبت به او دچار مشکل میکرد. این همه فداکاری میکنند عدهای کشته میشوند عدهای دیگر به دنبال پست و مقام و ریاستجمهوری خودشان هستند.
بهشتی هم با توجه به شناختی که از قبل در اروپا نسبت به بنیصدر داشت، جلوتر از بقیه به این نکته بهطور واضح پیبرده بود. در جلسات شورای انقلاب اسلامی، بهشتی مطرح کرد نسبت به اجرای احکام، نگاه به مردم، نسبت به قدرت و خیلی چیزهای دیگر بنیصدر دارای چه تفکراتی است. بهشتی بسیار خوددار بود و اینگونه نبود که بخواهد حرفی نقل کند و همیشه بهشتی در جواب سوالات ما بزرگوارانه توضیح میداد. وقتی توضیح میداد متوجه میشدیم اختلافنظر بسیار عمیقی با بنیصدر دارد. بنیصدر در مقابل خط امام(ره) بود و نسبت به اصول نظام و انقلاب زاویه زیادی داشت. به همین دلیل شهید بهشتی هرگز با بنیصدر موافق نبود. با توجه به اینکه شهید بهشتی بسیار پایبند قانون بود و چون امام(ره) هم دستور داده بودند که با بنیصدر کار کنند، سعی میکردند تاجای ممکن اختلافها علنی نشود و اینگونه نبود که مقابل او قرار بگیرد. از آنجایی که بهشتی انسانی محترم و فرهیخته بود کاملا در چارچوب با او ارتباط داشت و محترمانه برخورد میکرد. در مواقعی هم که بنیصدر نسبت به اصول انقلاب و نسبت به امام(ره) خلاف قانون عمل و برخورد نادرست میکرد خیلی شفاف با او برخورد میکرد. بنابراین رفتار شهید بهشتی نسبت به تخلفات بنیصدر خیلی شفاف بود و درنهایت هم مشخص شد که بنیصدر با امام(ره) هم زاویه دارد. اینها را بهشتی فهمیده بود.
چرا بنیصدر مرتب دم از ضرورت اختیارات بیشتر میزد، خواستار رفراندوم میشد، به میزان رای خود تاکید داشت و... اینها از چه چیزی ناشی میشد؟
چون امام(ره) بین مردم خیلی نفوذ داشت، بنیصدر با این حرفها میخواست نظر مردم را به خودش جلب کند و هدفش فاصله انداختن بین امام(ره) و مردم بود. البته این یک توهم بود و نمیتوانست این کار را انجام دهد. نفوذ امام در مردم نفوذی سیاسی نبود بلکه نفوذ معنوی بود. امام مرجع تقلید، رهبر انقلاب و رهبری خودجوش از میان مردم بود و فرمانرواییاش بر مردم فرمانروایی سیاسی نبود بلکه قلبی بود. این امر موجب وابستگی مردم به امام(ره) میشد. بنیصدر این را نمیفهمید و فکر میکرد مردم بهخاطر خودش به او رای دادند. درصورتی که مردم بهخاطر امام(ره) و همان فریب و شگرد تبلیغاتی به بنیصدر رای داده بودند. این را یادش رفته بود یا اگر یادش نرفته بود میخواست کلاه سر مردم بگذارد و فکر میکرد بار دیگر با فریب مردم میتواند به هدفش برسد.
نکته دیگری که باید در پاسخ به سوال شما بگویم این است که بنیصدر اصولا از ابتدا دنبال این بود خط امام(ره) را که یک نگاهی فقاهتی به اسلام و انقلاب بود، کور کند و از بین ببرد. لذا شاهد بودیم درنهایت با منافقین پیوند زد. علاوهبر اینکه دخترش را به عقد رجوی درآورد، کلا در ایران با منافقین یکی شد و حتی از ایران هم با مسعود رجوی فرار کرد. در پاریس هم با هم همکاری کردند و بعدا هم اگر بینشان اختلافی پیش آمد، اختلاف قدرت بود نه اختلاف در اصول و مبانی.
بنیصدر از ابتدا میخواست خط امام(ره) حاکم نباشد و همان زمان هم میگفتیم این دعواها، دعوا با خط امام(ره) است و میخواهند خط امام را از بین ببرند و شیوههای خودشان را پیش بگیرند.
یک نکته قابل ذکر دیگر این است که بنیصدر اصولا انسان قدرتطلب و دیکتاتور بود. آن زمان میگفتیم بنیصدر کیش شخصیت دارد. این عنوان کتاب خودش هم بود ولی خودش هم داشت. جالب است در تاریخ 40 ساله انقلاب شاهد بودیم بعضی از افراد تعبیراتی را بهکار بردند که بعدها معلوم شد خود این افراد دچار آن مشکل بودند که حتی به ضرر خودشان نیز شد. از جمله بنیصدر که دچار کیش شخصیت و انحصارطلب بزرگی بود و حتی دیکتاتور در سطح بالایی بود.
حتما سخنرانی 14 اسفند بنیصدر را یادتان است. در 14 اسفند 59، بنیصدر همان پشت تریبون دستور داد مخالفانش را بزنند که ما میگفتیم میلیشیهای بنیصدر بچههای حزباللهی را میگرفتند و از بالا پرت میکردند. فیلم آن ماجرا بارها از تلویزیون پخش شده است. این رفتار از طرف کسی بود که ریاستجمهوری را برعهده داشت و باید حافظ قانون باشد و با کسانی که خلاف قانون عمل میکنند برخورد کند، ولی عملا رفتاری دیکتاتورگونه و برعکس از وی دیده میشد.
فلذا امام(ره) متوجه شدند، ولی صبوری کردند و ایشان را به نصیحت فرا خواندند و خیلی تلاش کردند که ایشان را به راه بیاورند، ولی فایده نداشت و در نهایت امام تصمیمشان را گرفتند. این تصمیم هم صحنهای بود مانند نامه تعطیلی حزب جمهوری که اتفاقا من در آن حضور داشتم.
آیا ماجرای 20 خرداد 1360و عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا توسط امام خمینی را میگویید؟
بله، ما در حزب جمهوری اسلامی جلسهای داشتیم. همان جلسهای که در هفتم تیر برگزار شده بود که دفتر حزب منفجر شد. در قسمت غربی ساختمان حزب سالنی بود که جلسهای یکشنبهها یا شبهای یکشنبه با حضور اعضای شورای مرکزی جمهوری اسلامی و برخی نمایندگان مجلس و وزرا و قوای مختلف برگزار میشد.
شب بود و حدود نیم ساعت، سه ربع بعد از نماز مغرب و عشا بود که در آن جلسه بودیم. یادداشت کوچکی از ساختمان حزب به دست بهشتی رسید و ایشان صحبتشان را قطع کردند و گفتند که امام(ره) ایشان را خواسته و باید جلسه را ترک کنند. وقتی از سالن رفتند بیرون من بهدنبال ایشان رفتم نزدیک ماشین و پرسیدم که چه شده است؟ حدس میزدیم که به مسائل بنیصدر مربوط باشد. آنوقت هنوز مسئول روزنامه مهندس موسوی بود. (تا تیرماه 60 که بعد من مسئول شدم) بهشتی به من گفتند شما بروید روزنامه با موسوی منتظر بمانید، احتمال دارد که امام(ره) تصمیمی درمورد بنیصدر بگیرند. در روزنامه باشید تا خبر را برسانیم. من و یکی، دو نفر نیروی حروفچین در روزنامه ماندیم. تا اینکه تلکسی به دست ما رسید مبنیبر اینکه «امام خمینی(ره) بنیصدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد» و ما این را تیتر اول روزنامه کردیم. آنجا امام به تصمیم قطعی رسیدند، بعد از این موضوع مجلس نیز وارد بحث عدمکفایت سیاسی بنیصدر شد که همین موضوع موجب شد آنها با منافقین، شورش خیابانی 30 خرداد را به راه بیندازند.
چرا بنیصدر دستگیر نشد؟
دنبال دستگیریاش بودند، ولی فرار کرد؛ چراکه منافقین آن زمان هم از نظر تشکیلاتی و پنهانکاری قدرت داشتند، بنیصدر و رجوی پنهان شدند. اطلاعات و بچههای سپاه و بقیه ارگانها بهدنبال آنها بودند که دستگیرشان کنند. بنیصدر هم که متوجه این موضوع شده بود با خلبان شاه فرار کرد. این خود نشان میداد آنها پشتپرده با چهکسانی خط و ربط داشتند. این خود نشاندهنده شناخت واقعی بهشتی از بنیصدر بود و چون مخفیکاریهای منافقین خیلی شدید بود، توانستند از فرودگاه با تغییر قیافه عبور کنند. البته میدانید که او سبیل خود را زد و چهرهای برای خود درست کرد که مغایر چهره واقعیاش بود.
لابهلای بحث به اختلاف شهید آیت و آقای موسوی هم اشاره داشتید. مهمترین اختلاف آنها در حزب جمهوری بر سر چه موضوعی بود و اینکه مهمترین انتقاد شهید آیت به آقای موسوی چه بود؟
آقای موسوی در روزنامه جمهوری اسلامی علاوهبر مخالفت با بنیصدر با بعضی از احزاب گذشته و ادامههای آنها مثل حزب زحمتکش مظفر بقایی و گروههایی که قبلا با آنها بودند و حالا در حزب جمهوری حضور داشتند و تعلقات و ارتباطات را فراموش نکرده بودند مخالفت میکرد مثل آقای آیت که یکی از این افراد بود.
در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی که بودیم وقتی صحبت از انتخاب افراد مثلا برای وزارت میشد آقای آیت از افراد خودشان که دو سه نفر هم بیشتر نبودند، طرفداری و آنها را معرفی میکرد. البته کسی هم حرف او را قبول نمیکرد و نیروهای مورد نظر او انتخاب نمیشد. همین اختلافنظرها موجب درگیری لفظی میان این دو نفر میشد و از عملکرد آقای موسوی در روزنامه هم راضی نبود و به همین دلیل در جلسات شورای مرکزی حزب و سخنرانیهایش علیه آقای موسوی حرف میزد.
شهید آیت به صرف اینکه افراد معرفیشده را نمیپذیرفتند از مهندس موسوی انتقاد داشت؟
نه کلا حزب قبول میکرد و نه صرفا شخص آقای موسوی. آقای موسوی یک نفر بود.
پس چرا شهید آیت فقط از شخص آقای موسوی انتقاد داشت؟
آقای موسوی مخالفتهایی با این طرز تفکر داشت و در روزنامه هم این مطلب را مینوشت. آقای آیت هم میخواست تفکرات مورد علاقه خودش و حتی ستونی در روزنامه داشته باشد. اختلاف و دعوای بین آقایان آیت و موسوی در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی مطرح شد. این دعوا به جاهای باریکی هم کشیده شده بود. قبل از آن با آقای بهشتی صحبت کردم که آقای آیت خیلی دعوا راه میاندازد، مخالفت میکند و تفکر مخصوصی دارد؛ تکلیف ما با ایشان چیست؟ آن زمان نزدیک به برگزاری اولین کنگره حزب جمهوری اسلامی بود و قرار بود اولین کنگره در تابستان سال 60 انجام شود که البته به دلیل حادثه هفتم تیر برگزار نشد. آقای بهشتی گفتند برخورد حذفی نکنیم و درست نیست. ولی میتوانید در کنگره با اعضا صحبت و او را معرفی کنید تا با رای حذف شود. البته نظر شهید بهشتی از ابتدا نسبت به آقای آیت منفی نبود ولی بعد از اینکه این برخوردها و مسائل را دید منفی شد. چند روز قبل از 7تیرماه در جلسه شورای مرکزی حزب آقای موسوی را بهعنوان وزیر خارجه معرفی کرده بود و این بحث در آن جلسه مطرح شد. آقای آیت با این نظرحزب مخالف بودند و گفتند حزب کار اشتباهی کرده است که ایشان را معرفی کرده و من در مجلس بهعنوان نماینده مخالف صحبت خواهم کرد و رای نمیدهم.
آقای بهشتی بهعنوان دبیرکل حزب به ایشان گفتند که شما مختار به رای دادن یا ندادن هستید. شما ولو اینکه نظر حزب به انتخاب یک نفر باشد حق دارید که رای ندهید و میتوانید هرجور خواستید رای دهید. ولی بخش دیگر حرف شما این است که در مجلس علیه او صحبت میکنید که این حق را ندارید چراکه عضو حزب هستید و فردی که عضو حزب است حق ندارد علیه تصمیم جمعی حزب صحبت کند.
آقای آیت گفت نخیر من علیه ایشان در مجلس صحبت میکنم. آقای بهشتی گفت اگر شما این کار را بکنید من شما را محاکمه حزبی و از حزب اخراج میکنم. اینها را من خودم شاهد بودم و در جلسه شورای مرکزی مطرح شد. در فاصله بین این جلسه و جلسه رای اعتماد مجلس به آقای موسوی حادثه هفتمتیر اتفاق افتاد و آقای بهشتی شهید شد. چند روز بعد جلسه مجلس تشکیل شد و باز هم آقای آیت در مخالفت با آقای موسوی صحبت کرد. یعنی نهتنها با نظر دبیرکل مخالفت کرد که حتی به خون شهدای هفتم تیر هم اعتنا نکرد. در آن جلسه بعد از مخالفت آقای آیت، آقای خامنهای بهعنوان عضو موسس حزب جمهوری اسلامی و نماینده مردم در مجلس از آقای موسوی حمایتجانانهای کردند و درنهایت ایشان وزیر خارجه شدند.
جمعبندی حرفم این چند نکته است یکی آنکه آقای بهشتی نظرش در مورد آیت منفی بود. دوم اینکه آقای آیت بهرغم نظر تشکیلاتی و درست دبیرکل این کار خلاف را انجام دادند. سوم اینکه آقای خامنهای هم حمایت کردند از این نظر و این افراد سطحشان خیلی بالاتر از آقای آیت بود. وقتی دو آدم بزرگ حرفی میزنند باید برای آدم حجتی شود و نباید نظر خود را وحی منزل بدانند و حداقل اگر تبعیت نمیکنند باید سکوت کنند.
شهید بهشتی به کار تشکیلاتی در هر قالبی قائل بودند یا صرف کار حزبی برایشان موضوعیت داشت؟
ایشان بهطور کلی یک انسان تشکیلاتی به معنای اعم بودند و این موضوع منحصر به حزب نبود. حزب بخشی از کار ایشان بود. برای روشنتر شدن موضوع لازم به ذکر است که ایشان در قم مدرسه دین و دانش (در دهه 30و40) و مدرسه حقانی را که نامش (منتظریه) بود، تاسیس کردند برای اینکه نیروهایی خاص را تربیت کنند.
و قبل از آن مدیریت مدرسه آیتالله گلپایگانی در خیابان تهران قم را بر عهده گرفتند و همین مدیریت تشکیلاتی را آنجا هم پیاده کردند. شهید بهشتی بعدها که به تهران تبعید شد و پس از آن به آلمان رفت همچنان در قالب هیاتهای مذهبی کار تشکیلاتی میکرد. به بیان دقیقتر چه جلسات هفتگی که به صورت منظم چهارشنبهها در منزل ایشان تشکیل و چه برنامههایی که با موسسات دیگر پیگیری میشد همگی بر اساس یک کار تشکیلاتی غیرحزبی انجام میگرفت.
در حقیقت تمام کارهای شهید بهشتی بر اساس تفکر تشکیلاتی بود و ایشان به من گفتند از زمان تشکیل نهضت ملی در دهه 30 به رهبری مصدق و کاشانی در این فکر بوده که روحانیت نیز باید تشکیلات داشته باشد و نداشتن تشکیلات باعث شده که روحانیت در برخی مقاطع نتواند امور خویش را به پیش ببرد. لذا بر پایه همین نوع نگاه بعدها روحانیت مبارز تشکیل شد که یکی از موسسان آن شهید بهشتی بود.
منبع:فرهیختگان
انتهای پیام/