"شرایط خاص"؛ چرا یک سریال خاص برای تلویزیون نشد؟
متاسفانه مولفان سریال تلویونی ، مخاطبان رسانه ملی را آنقدر فاقد شعور دراماتیک یافتهاند که یک کلاژ زیر متوسط بدون ارزش را به عنوان سریال ارزشی در کام مردم نشاندهاند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، این روزها تلویزیون هم به دنبال توسعه و مفهوم واژه نه چندان معتبر «سواد رسانهای» افتاده و از برخی از کارشناسان و شبه کارشناسان روی آنتن این سازمان، این عبارت شنیده میشود. اما اگر ارتقاء سواد رسانهای یک طرح جامع است، رسانه ملی باید به جامعترین و کاملترین علوم مشکوفه و جدیدی که کارشناسانش ادعا میکنند، دسترسی داشته باشد و از این علوم در مراحل مختلف برنامه سازی استفاده کنند.
حالا اگر کارشناسان سواد رسانهای دور هم جمع شوند، میتوانند این مسئله را حل کنند که در سریال «شرایط خاص» که پخش آن هم اکنون از رسانه ملی به پایان رسیده است، عملا قوای معنوی با یک سکانس تخریب و به سخره گرفته میشود. چندین نکته وجود دارد که تحلیل آن، نیاز به همین علم سواد رسانهای دارد.
روایت سریال همان کلیشهای است که در فیلمها و سریالهای فراوانی استفاده شده است، یک نفر شبیه یک نفر دیگر و در مرحله بعدی جابجایی هر دو نفر. در این سریال آصف (کامبیز دیرباز) را به دلیل شباهت زیاد، به خواست مادر جاوید الاثر رضاپور(پروانه معصومی)، برای انتقال اموال و جلوگیری از سوداگری فرزند برادر همسر، جایگزین محمد حسین میکنند.
آصف که خیلی در کالبد یک شهید جاویدالاثر جوگیر شده، در متن روایت، به تلویزیون میرود و در اثر یک اقدام هیجانی اعتراف میکند که بنده امدادهای غیبی را در جنگ دیدم و با فرمانده امدادهای غیبی حرف زدم. موقعیت آصف به صورت فرمولیزه، شبیه موقعیتی است که در مارمولک خلق شد با این تفاوت که در مارمولک، رضا در لباس روحانیت مستحیل میشود و اینجا در این سریال موقعیت شهید در کاراکتر سطحی آصف مستحیل میشود.
آصف در برابر موقعیت حقیقی مژده لواسانی، مجری رسانه ملی، دروغ میگوید و تماشاگر و چشم سومی که سریال را تماشا میکند، به صورت مستقیم با این برداشت مواجه خواهد بود که اغلب تمجیدهای ماورایی از موقعیت جبهه و جنگ به این وضعیت جعلی و دروغگویانه مبتلاست. در واقع موقعیت آصف و اجرای او در این صحنه فرصتی بر هجو شرایط محمد حسین محسوب میشود که یک رزمنده واقعی است.
این ماجرای شباهت دو نفر به یکدیگر در یک داستان، کلیشه فوق العاده تو خالی و فیکی است که در فیلمفارسیهای گذشته و کنونی، دستمایه روایتهای مختلفی قرار گرفته و گویا در هر وضعیت نمایشی دوباره مورد استفاده قرار میگیرد.
این کلیشه در سینمای جهان بارها و بارها در قالبهای مختلفی ارائه شده است، مثلا در فیلمی نظیر«اقتباس» با حضور نیکولاس کیج، دو نقش مشابه شبیه به هم را بازی میکند و چنین تمی که دو نفر شبیه هم هستند در فیلمهای برگهای علف (با حضور ادوار نورتون در دو نقش) محصول 2009، مردی در نقاب آهنین (با حضور لئوناردو دی کاپریو در دو نقش) محصول 1999، و فیلم حلقههای مرده، نسخه کلاسیک محصول 1964 و نسخه مدرنتر محصول 1998 و بی نهایت مثال دیگری که با الگوی داستانی دو نفر شبیه هم، ساخته شدهاند که منحصر به فردترین روش استفاده از این الگو را کریستوفرنولان در فیلم پرستیژ ، به مقصود روایی متفاوتتری رساند.
در میان سریالهای ایرانی، سریال مناسبتی گمگشته (رامبد جوان)، بیش از یک دهه قبل با تم دو نفر شبیه هم ساخته شد و در سینمای روشنفکری بهرام بیضایی هم، از چنین تمی در فیلم «شاید وقتی دیگر» بهره برد. اما این کلیشه "دو نفر شبیه هم" در سریال عاشقانه که اخیرا در شبکه نمایش تولید و توزیع شد، مورد استفاده قرار گرفت. این کلیشه دو نفر شبیه هم و همشکل بودن آصف و محمد حسین با هزار استدلال نمایشی به دلیل خط زمانی منطقی و باور پذیر نیست. آنهم در موقعیتی که اغلب هم سن و سالان محمد حسین بالای پنجاه سال دارند و جایگاه جامعه اجتماعی توصیف شده جاویدالاثر در دهه شصت، متناسب با مردان بالای بیست و اندی سال است و اگر این موقعیت سنی را نداشت برای عملیاتهای شناسایی فرستاده نمیشد.
محمد حسین اگر دوباره بازمیگشت مرد کامل پنجاه و چند سالهای میبود، نه یک جوان چهل و چند ساله. سازندگان این سریال فرمول استفاده شده از کلیشههای رایج را یعنی شباهت دو نفر به یکدیگر با منطق سادهانگارانه (فاصله زمانی سی و اندی سال از جنگ با زمان فعلی) با یک پایان بندی شبیه فیلم شیار 143 ترکیب میکند تا از یک متن سراسر فاقد کمدی، با وارد چند کردن چند بیمار روانی، که یکی عشق پلیس شدن و دیگری رویای ازدواج با خواهر آصف را در سر دارد وارد قصه میکند. رویای منوچهر(بهرام افشاری) آنقدر کلیشه است که شکل مازوخیستی پیدا کرده و مخاطب را عملا کلافه میکند. اگر این شخصیت را از روند قصه حذف کنیم، هیچ خللی در درام وجود نخواهد داشت.
متاسفانه مولفان مخاطبان رسانه ملی را آنقدر فاقد شعور دراماتیک یافتهاند که یک کلاژ زیر متوسط بدون ارزش را به عنوان سریال ارزشی در کام مردم نشاندهاند. کافیست به یک قسمت مهم سریال که در متن اشاره شد دقت کنید تا متوجه شوید ارزشهای جنگ، چگونه تحت تاثیر یک میزانسن شبه دروغ پردازانه در مورد دیدن امدادهای غیبی مورد پرسش قرار میگیرد. در واقع امدادهای غیبی که به عنوان یک نشانه در دوران دفاع مقدس در خاطرات اغلب رزمندگان وجود دارد، در میزانسن خاصی مورد سخره قرار میگیرد که هیچ رزمنده دیگری در بازگویی خاطراتش جرات نکند حتی به این عبارت اشاره کند.
نکته قابل تامل و نقد سریال همان مولفه نمایشی استفاده از دو همسان است که بارها در آثار متنوعی مورد استفاده قرار گرفته است. استفاده از این کلیشه یعنی دست کم گرفتن مخاطبی که قصهها و تمهای داستانی با مضمون مشابه را تجربه کرده و با توجه به فضای حاکم و چهارچوبهای پر کلیشه، هیچ طراوت و تازگی نمیتوان در متن سریال یافت. برای تماشاگر و مخاطب مسجل و مشخص است که بدل محمد حسین در نهایت در خانواده رضاپور و احمد مستحیل خواهد شد، چون چهارچوبهای کلیشهای برخواسته از ذهن نویسندگان، طراحی دیگری را نمیتواند در سریال رقم بزند یا حداقل برای استفاده از این کلیشه رایج داستانی پر واضح است که نویسنده کلیشه پرور و کلیشه دوست ایرانی، مسیر روایی تازه و فرجام متفاوتی نمیتواند پیش بینی کند. فرجام نامناسب و پایان پراکنده این کلیشه، با یک اعتراف سردستی تلویزیونیبا مستحیل شدن آصف به پایان میرسد. البته این سئوال بسیار مهم و جدی است اگر ورطه سیمای ملی گشادهتر بود و نویسندگی سریالهای چندین قسمتی تلویزیون به یک اسم منتهی نمیشد و شان شامخ تهیه کنندگی به ترکیب بندی چند سریال و فیلم و استفاده از الگوهای نمایشی آنان خلاصه نمیشد، شاید خروجیهای سیما در امر نمایش حال و هوای بهتری داشت. تهیه کننده شرایط خاص پیش از این هم با گرتهبرداری بشدت مستقیم سریال فرار از زندان را با عنوان فصل دوم هوش سیاه باسازی کرد.
انتهای پیام/