روایت پدرانه از علی اکبر فاطمیون: وقتی داعش نزدیک حرم شد، مسلح شدیم
پدر شهید اکبری میگوید: به اتفاق هفت یا هشت نفر دیگر گروهی برای خودش به نام دالتونها تشکیل داده بود. بعد سردار سلیمانی آنها را که دیده بود،گفته بود این اسم را به نام «سلیمان» تغییر دهید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید علیرضا اکبری، یکی از رزمندگان افغانستانی لشکر فاطمیون است که برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) راهی سوریه شده بود. او با نام جهادی «علی اکبر» فرمانده گروهان «ذوالفقار» فاطمیون و از رزمندگان مورد توجه سردار ابوحامد(فرمانده شهید فاطمیون) بود که بعد از چندین اعزام به سوریه نهایتاً در عملیات بصری الحریر و در سال 94 به شهادت رسید. اما پیکر مطهر او مفقودالاثر بود تا اینکه نهایتاً پیکرش توسط گروههای تفحص شهدا کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. شهید علی اکبری، اولین فرزند از یک خانواده هشت نفری بود که در ایران متولد شده بود.
طاهره احمدی، مادر علیرضا اکبری، در گفتوگو با تسنیم میگوید: شش فرزند دارم که علیرضا فرزند اول بود. چهار پسر و دو دختر دارم. فرزندم مسافر حضرت زینب(س) است. چهار سال از او بیخبر بودم، اما همیشه گفتم رضا هستم به رضای خدا. الان 36 سال است که در ایران هستم و بچهها همه اینجا دنیا آمده و خودم هم همینجا بزرگ شدهام. علیرضا متولد سال 71 بود.
او ادامه میدهد: علیرضا قبل از اینکه راهی سوریه شود، سنگکار بود. در جریان بودم که کی و چگونه عضو فاطمیون شد. وقتی خودش آموزشهای لازم را دید و حرفهای شد، فرمانده گروهان ذوالفقار شد و کارش این بود که بچههای دیگر را آموزش میداد و به منطقه میبرد.
مادر با اشاره به علاقه فرزندش به سوریه میگوید: هر سری میرفت و میآمد از سوریه و حرمهای اهل بیت(ع) تعریف میکرد. با عشق به آنجا میرفت. خیلی سعی کردم مانعش شوم اما قبول نمیکرد و میگفت مادر تو نمیدانی آنجا چه اوضاعی هست؟ اگر میدانستی مانع من نمیشدی. تا آخرین لحظات هم تلاشم را میکردم که نرود اما قبول نکرد. بار چهارم که رفت، دیگر برنگشت.
جلیل اکبری، پدر شهید علیرضا اکبری هم با اشاره به همراه با علیرضا در گفتوگو با تسنیم میگوید: من هم پدرش هستم و هم همرزمش بودهام، اما علیرضا بینوبتی کرد. سه مرتبه در عملیاتها با هم بودیم. بعد از آن وقتی گفت من میخواهم بروم، به او گفتم تو در چند عملیات حضور داشتی و دیگر بس است. بگذار حالا فقط من بروم. میگفت مزهاش شرکت در همین عملیاتهاست. باید این داعشیها را از بین ببریم تا جرأت نکنند به حرم نزدیک شوند. من هم گفتم تو را به خدا سپردم. او هم رفت و بعد از آن خبر مفقودالاثریاش آمد. در عملیات بصری الحریر در سال 94 به شهادت رسید.
او با اشاره به خبر مفقودی پسرش میگوید: بعد از این خبر من مجدداً خودم چندبار به منطقه رفتم، اما دنبال پسرم نبودم بلکه به خاطر وظیفه خودم و ارادتی که به حضرت زینب(س) دارم راهی شدم. در این چهار سال که پسرم مفقود بود، خیلی حرفها شنیدم. یکسری آدم جاهل به من کنایه می زدند و شماتت میکردند که چرا او را به سوریه بردهام و میگفتند حالا زنده و مردهاش الان معلوم نیست. اما من میگفتم بعداً جواب این حرفهایتان را میگیرید. الان هم خدا را شکر میکنم که بازگشته است. خدا به من توفیق داد که بتوانم یک هدیه ناچیز به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) بدهم.
پدر شهید اکبری با اشاره به آشناییاش با نیروهای فاطمیون میگوید: من خودم نفر بیست و ششم نیروهای فاطمیون بودم و از همان ابتدا با بچهها آشنایی داشتم. زمانی که فاطمیون وارد دمشق شدند من همانجا مسلح شدم. یعنی داعش از حرم 200 متر فاصله داشت که همانجا ما یا زهرا(س) را گفتیم و شروع کردیم. علاقه علیرضا را که دیدم گفتم اگر میخواهی به سوریه بروی بیا تا اسمت را بنویسم. اسمش را نوشتم و او سال 93 وارد فاطمیون. او را به همراه یکسری نیرو به حلب فرستاده بودند و تعلیم نظامی دیده بود.
او ادامه میدهد: به اتفاق هفت یا هشت نفر دیگر گروهی برای خودش به نام «دالتونها» تشکیل داده بود. بعد سردار سلیمانی آنها را که دیده بود گفته بود این اسم را به نام سلیمان تغییر بدهید. ویژگی این گروه شجاعتشان بود که حضرت زینب(س) به آنها عطا کرده بود. گروه پانزدهم بودند. سردار ابوحامد و فاتح خیلی از او راضی بود. یکبار در دمشق از من تشکر کردند و گفتند تو باید شاکر خدا باشی که چنین فرزندی داری.
سید محمد حسن حسینی (سیدحکیم)، علیرضا اکبری، حسین فدایی (ذوالفقار)
اکبری که شجاعت پسرش را خاص و منحصر به فرد میداند، میگوید: یکبار هم هر دو در یک زمان مجروح شدیم و با هم به بیمارستان رفتیم. علیرضا ترکش خورده بود. وقتی پسر من که فرمانده گروهان ذوالفقار بود، با 45 نفر از افرادش در محاصره بود، توانست با موفقیت محاصره را بشکند به گونهای که هیچ کدام از نیروهایش آسیب ندید.
او فرزندش را چنین توصیف میکند: خداوند به من یک فرزند نداده بود بلکه یک دُرّ داده بود یعنی یک چیز خیلی کمیاب و ارزشمند. هم فرزندم بود، هم رفیقم و هم همدردم. بیشتر از همه من را درک میکرد. نهایتاً به همراه دوست صمیمی اش در یک سنگر به شهادت رسیدند. مصلحتش در این بود که به شهادت رسید.
پدر علی اکبر فاطمیون در پایان با اشاره به ایکه انتظار شهادت پسرش را داشته است، میگوید: زمانی که وارد دمشق میشوی و لباس نظامی می پوشی دیگر شهادت را قبول کردهای. حتی اگر یک نفر فقط برای خدمتکاری رفته باشد باز هم رزمنده است. زیرا آنقدر تیر سرگردان در این میدان هست که احتمال دارد اصابت کرده و فرد را از پا دربیاورد. وقتی فرد لباس رزم می پوشد و اسمش را مدافع حرم میگذارند همانجا از نظر من قربانی حضرت زینب(س) است.
انتهای پیام/