نمایش «اهالی هوا»؛ وقتی هوای کریمخان به سرت میزند
دیانا فتحی جهان ذهنی و البته شخصی خود را از دریچه بهمن فرسی روایت میکند؛ اما این روایت کماکان مملو از نشانگان شخصی است که شاید مخاطب را بدان ورودی نیست.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
نخستین ساخته حرفهای دیانا فتحی چندان از جهان آثارش در دوره دانشگاهی دور نیست. نمایشی از او به یاد دارم که نوشتار و کارگردانی و بازیگریش با خود او بود. نمایش درباره زنی بود محصور در میان نامهها و از دل نامهها خاطراتش را پشت میز مرور میکرد. خاطراتی که انگیزههای وجودی زنی جوان را به چالش میکشید. نمایشی میان غم و شادی و حتی مرگ و زندگی. نمایشی که بوی پاییز میداد و قرار بود در ساخت مونولوگیش، مخاطب را به واکنش وادارد. نامهها در دست مخاطب سنگینی میکرد تا زمانی که فتحی آنها را میگرفت و میگشود تا یکی از رازهایش را فاش کند. به عبارتی او زنانگی خویش را عیان میکرد و آن را با مخاطب سهیم میشد؛ اما مخاطب هنوز به دنیای او ورود نمیکرد. ادبیات نمایش به شدت شخصی بود و محصول جهان ذهنی فتحی. جهانی که تا همین حوالی هم ادامه داشته است.
«اهالی هوا» داستان یاسی، دختری است که همسرش، روزبه جدا شده است. جدایی او از روزبه موجب نزدیک شدن روزبه به همسایه طبقه پایین، خاطره میشود؛ اما روزبه در مرور خاطراتش هنوز به یاسی فکر میکند. یاسی اما تصویر ایدئالی از یک زن روشنفکر در ذهن روزبه باقی مانده است که خوابش را هم از آن خود کرده است.
طبق آنچه در نمایش بیان میشود، «اهالی هوا» نگرش دراماتیک به «شب یک، شب دو» بهمن فرسی است. نمایشنامهنویس شاخص در رمانش داستان مردی را مرور میکند که غرق در نامههای عشق از دست رفتهاش هست. عشق او زنی است هنرمند و روشنفکر که خواب را از چشم زاوش گرفته است.
در رمان روایت در دست مرد داستان است؛ اما در «اهالی هوا» با اینکه نقشها همان است، روایت به یاسی سپرده شده است. یاسی از دل ماجرا خارج میشود؛ اما به سبب ویدئوهایی که از خانه و خیابان کریمخان و البته اشارات متعدد به رمان فرسی میشود، کماکان راوی باقی میماند. او سایهاش را بر نمایش باقی میگذارد تا آن گونه که میخواهد جریان را پیش برد. از همین رو نمایش دو وجه مشخص پیدا میکند. نخست آنکه بر مدار مونولوگ میچرخد و حتی دیالوگهایش با فاصله عمیق میان شخصیتها رد و بدل میشود. مونولوگگویی اتمسفر نمایش را تسخیر میکند و ما را به همان رمان فرسی میکشاند. رمانی که به واسطه نوشتار نامهنگاری خود بدل به جریانی مونولوگی میشود. زمانی که شخصیتها با هم سخن میگویند، همین روند نامهوار موجب میشود فاصله ایجاد شود. گویی همانند نویسندگان نامه، زمانی برای تأمل وجود دارد تا پاسخ طرف مقابل را بدهیم. سکتهها و مکثها در کلام گواه بر این امر است.
دومین مسئله جریان سیال ذهنی است که نمایش را میسازد، روایت را تسخیر میکند و اساساً داستان نمایش میشود. جریان سیال ذهن مثل یک روح در کل اثر حرکت میکند و ما را از نقطهای به نقطه دیگر میبرد. این سیالیت را در تصاویر ویدئویی نیز میبینیم. مخاطب با چشمی گشوده از خیابان کریمخان به پرواز درمیآید و در دل خانهای قدیمی فرومیافتد تا با گربههای سرگردان همقدم شود. در این میان به داستان مبهمی گوش میدهد که تهش این است: روزبه هنوز به یاسی فکر میکند.
این سیالیت نیز از رمان فرسی به عاریه گرفته شده است. در ابتدای فصل چهارم فرسی مینویسد «حسابی سردرگم هستم. من چه صفحهای از تو خواسته بودم؟ تو ظاهراً خیلی تلاش کردهای. یادم هست که هیچ صفحهای از تو برایم نرسید. من برای ژیوار نامه نوشتم؟ هیچ باور نمیکنم. (من در دفتر کار شبان شوهر پوپک هستم.)»
اما فتحی همانند همان نمایشی که در ابتدا تشریحش کردم به جای قضاوت از دریچه نگاه مردی شکسته خورده در عشق، همه چیز را در ظرف زنی میریزد که سرگردان خیابان کریمخان است و غیبش میزند. او در جستجوی چیزی است که شاید ما آن را زنانگی بنامیم؛ اما برایمان سوال میشود که خاطره آیا از آن زنانگی درکی ندارد. پس زنانگی نیست. من نام آن را همان عیانسازی میگذارم. عیانسازی دیانا فتحی. نمایش «اهالی هوا» از همین رو شخصی میشود. بخشی از وجود خود او میشود که اکنون در برابر ماست؛ ولی چنان شخصی است که نمیتوان بدان دست زد. ما فقط ردش را میگیریم و بیش از کلامها، در ویدئوها.
انتهای پیام/