خراسان جنوبی| جشن تولدی متفاوت برای یک شهید
تعدادی از فعالان فضای مجازی روز گذشته به دیدار خانواده شهیدان اربابی رفتند و جشن تولد ۹۰ سالگی شهید شیخ مهدی اربابی را در کنار همسر او جشن گرفته و برای شادی روح این شهیدان فاتحه خواندند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، وارد خانه شهید که میشوی عطر و بوی معنویت، صداقت و سادگی موج میزند، آرامشی عجیب در قلبت خانه میکند. دستان لرزان مادر نشان سالها صبوری او در غم نبودن همسر و فرزند شهیدش است، سکوتش حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
هر از گاهی نگاهی به عکس فرزند و همسر شهیدش میاندارد و چشمانش لبریز اشک میشود. با دستان خسته از کار و زحمت گوشه چشمش را پاک میکند و قاب عکس شهیدانش را در آغوش میگیرد و از خواب و بیداری که شبها با همین قاب عکس داشته است میگوید.
داغ فرزند و همسر شهیدش او را زمینگیر کرده است اما خدا را شاکر است که این دو عزیزش در راه انقلاب و اسلام شهید شدند.
خود را معصومه علیزاده مادر و همسر شهیدان اربابی معرفی میکند وقتی از او خواستم از آن سالها برایمان بگوید با بغضی در گلو اینگونه سخن آغاز کرد: همسرم شیخ مهدی اربابی بود او پس از پایان تحصیلاتش در بیرجند و مشهد در سن 30 سالگی عازم روستا شد و 20سال در منطقه بصیران به امور مذهبی و دینی مردم پرداخت.
از خصوصیات بارز شیخ مهدی ساده زیستی، همنشینی با طبقه محروم جامعه و رفتار اسلامی بود او متصدی دفترازدواج و طلاق بود و در دوران پهلوی مدافع انقلاب اسلای و رهبری بود.
همسر شهید اربابی او را اینگونه معرفی میکند: شهید حاج مهدی اربابی متولد 1306 در روستای میغان از توابع نهبندان و در خانواده روحانی و متدین متولد شد.
پدرش شیخ محمدعلی بصیرانی بود که با وجود داشتن مدارج علمی بالا و تحصیل در حوزه علمیه مشهد، سبزوار و نجف در روستا سکونت کرد تا به دور از زرق و برق دنیا به ارشاد و هدایت مردم بپردازد.
علمای وقت در بیرجند به او لقب سلمان زمان را دادند و او را حاج شیخ محمدعلی بصیرانی معرفی کردند.
شیخ که مجبور بود با خودروی اختصاصی ساخت انگلیس به زاهدان اعزام شود به دلیل نارضایتی از استفاده امکانات بیگانگان از خداوند طلب مرگ کرد.
مادر و همسر شهید اربابی ادامه دادد: بعد از فوت پدر آیتالله سیدحسن تهامی فرزندانش مرحوم اربابی را در حوزه علمیه معصومی بیرجند اسکان میدهند و از این دوران یعنی حدود سن ده سالگی تحصیلات حوزوی شهید آغاز میشود و همسرم پس از پایان تحصیلات در سن 30 سالگی عازم روستا میشود و بیست سال در بصیران رسیدگی به امور مذهبی و دینی مردم را بر عهده میگیرند.
مادر شهید قاب عکس فرزند را در آغوش میگیرد و نگاهی به تصویر فرزند شهیدش میاندازد و دستی بر رویش میکشد و میگوید: شهابالدین با سمت مسئولیت جهاد سازندگی شهر دلگان در سیستان و بلوچستان توسط اشرار مسلح به شهادت رسید.
همسر و مادر شهید با مروری بر خاطرات میگوید: وقتی همسرم خبر شهادت فرزندش را شنید او هم در قنوت و راز و نیازهای خود از خدواند خواستار شهادت میشود و در سال 1373 یک روز مانده بود که عاشورای حسینی برپا شود برای مردم روستا اطعام میفرستد و به همراه خانواده عازم مشهد میشود.
در روز عاشورای حسینی در مهشد منبر رفت و در رثای آقا ابا عبداله(ع) بسیار گریست در پایان حلالیت طلبید گویا از رفتنش با خبر بود.
گویا آخرین سفر من با شیخ مهدی بود و وعده آخر حرم مطهر بود. ظهر عاشورا میشود و از حصن ایوان طلا وارد حرم میشود و بالای سرحضرت به نماز میایستد و بعد از ادای نماز و خواندن دعا براثر انفجار بمب در حرم مطهر در تاریخ 30 خرداد 73 به آرزوی دیرینهاش میرسد و جام شهادت نصیبش میشود.
همسرم در حال خواندن زیارت نامه با اصابت ترکشی به سرش به شهادت رسید.
با کنج چادرش اشک را از صورتش پاک میکند و ادامه میدهد: شش فرزند دارم که یکی از آنها شهید شد و شهادت فرزندم بیشتر از شهادت همسرم برایم سخت بود.
انتهای پیام/م