اثبات وجود خالق در مناظره امام صادق(ع) با منکر خدا

اثبات وجود خالق در مناظره امام صادق(ع) با منکر خدا

امام صادق(ع) در یک مناظره علمی عالم مصری را که منکر خدا بود به چالش کشید.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا امام صادق علیه‌السلام در عصر خود نهضت علمی‌‌ و مذهبی گسترده‌ای راه انداخت و عملاً مدینه را تبدیل به شهری علمی معرفتی کرد که در آن هزاران پژوهش‌گر مشتاق، در رشته‌‌های گوناگون و از ادیان و مذاهب مختلف از محضر آن امام استفاده می‌کردند. 

شهرت علمی ‌‌امام در سایر کشورها نیز چنان چشم‌گیر و زبانزد خاص و عام بود که از نقاط بسیار دور ‌‌برای کسب علم به مدینه و حوزه درس او می‌آمدند و از دریای بی کران علوم الهی امام بهره می‌بردند. حتی بسیاری از متفکران غیرمسلمان برای مذاکره علمی‌‌ با امام به خدمتش می‌‌ رسیدند و حضرت به میزان سطح درک و علمشان پاسخ می‌‌گفتند. 

برپایی جلسات مناظره با ادیان و مذاهب مختلف از روش‌هایی بود که امام صادق(ع)‌ در گسترش علم پیش گرفتند تا گوشه‌ای از علم بی‌کران اهل‌بیت وحی را در معرض همگان قرار دهند تا شاید از این طریق اهل حق را به صراط مستقیم الهی دعوت کنند. بازخوانی این مناظرات ضمن اینکه انسان را با علم بی‌کران اهل‌بیت(ع) آشنا می‌کند، می‌تواند شیوه مناسبی برای فراگیری مدل مناظره با اهل باطل فرا روی اندیشمندان قرار دهد. 

در ادامه یکی از مناظرات امام صادق(ع) با منکر خدا که از علمای "دهری" محسوب می‌شود می‌خوانید.

در کشور مصر، شخصى به نام عبدالملک زندگى مى‌کرد که چون پسرش عبدالله نام داشت به او ابوعبدالله (پدر عبدالله) می‌گفتند؛ عبدالملک منکر خدا بود و اعتقاد داشت که جهان هستى خود به خود آفریده شده است. او شنیده بود که امام شیعیان امام صادق (ع ) در مدینه زندگى مى‌کند لذا به مدینه مسافرت کرد تا درباره  خدایابى و خداشناسى  با امام صادق(ع ) مناظره کند. وقتى که به مدینه رسید و از امام صادق(ع ) سراغ گرفت، به او گفتند امام صادق(ع ) براى انجام مراسم حج به مکه رفته است و کنار کعبه رفت و دید امام صادق(ع ) مشغول طواف کعبه است. وارد صفوف طواف کنندگان شد و از روى دشمنی به امام صادق (ع ) تنه زد؛ امام با کمال ملایمت به او فرمود:

اسمت چیست؟

گفت: عبدالملک (بنده سلطان ).

امام(ع) گفت کنیه تو چیست؟ 

عبدالملک ابو عبدالله (پدر بنده خدا).

امام فرمود این ملکى که تو بنده او هستى (چنانکه از نامت چنین فهمیده مى‌شود) از حاکمان زمین است یا از حاکمان آسمان؟ از این جهت (مطابق کنیه تو) پسر تو، بنده خداست. بگو بدانم او بنده خداى آسمان است یا بنده خداى زمین؟ هر پاسخى بدهى محکوم مى‌شوی.

 عبدالملک چیزى نگفت. هشام بن حکم، شاگرد دانشمند امام صادق(ع) که در آنجا حاضر بود، به عبدالملک گفت چرا پاسخ امام را نمى‌دهى؟ عبدالملک از سخن هشام بدش آمد؛ و قیافه‌اش درهم شد.

امام صادق(ع) با کمال ملایمت به عبدالملک گفت صبر کن تا طواف من تمام شود. بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو کنیم. هنگامى که امام از طواف فارغ شد،او نزد امام آمد و در برابرش نشست. گروهى از شاگردان امام (ع )] حاضر بودند؛ آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:

آیا قبول دارى که این زمین زیر و رو و ظاهر و باطل دارد؟ گفت بله. فرمود آیا زیر زمین رفته‌اى؟ گفت نه. اما پرسید پس چه مى‌دانى که در زمین چه خبر است؟ گفت چیزى از زمین نمى‌دانم، ولى گمان مى‌کنم که در زیر زمین چیزى وجود ندارد. امام پاسخ داد گمان و شک یک نوع درماندگى است، آنجا که نمى‌توانى به چیزى یقین پیدا کنى.

سپس امام به او فرمود: آیا به آسمان بالا رفته‌اى؟ گفت نه. امام ادامه داد آیا مى‌دانى که آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟ نه. امام گفت عجب! تو که نه به مشرق رفته‌اى و نه به مغرب رفته‌اى، نه به داخل زمین فرو رفته‌اى و نه به آسمان بالا رفته‌اى و نه بر صفحه آسمان‌ها عبور کرده‌اى تا بدانى در آنجا چیست و با آن همه جهل و ناآگاهى، باز منکر هستی (تو که از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها که حاکى از وجود خدا است،  ناآگاهى چرا منکر خدا هستی؟) آیا شخص عاقل به چیزى که ناآگاه است، آن را انکار مى‌کند؟ عبدالملک گفت تاکنون هیچ کس با من اینگونه صحبت نکرده بود و مرا در تنگنا قرار نداده بود. 

امام صادق(ع) ادامه داد بنابراین تو در این راستا شک دارى که شاید چیزهایى در بالاى آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟ آن مرد گفت بله شاید چنین باشد (به این ترتیب، منکر خدا از مرحله انکار به مرحله شک و تردید رسید). امام فرمود: کسى که آگاهى ندارد، بر کسى که آگاهى دارد، نمى‌تواند برهان و دلیل بیاورد. از من بشنو و فراگیر؛ ما هرگز درباره وجود خدا شک نداریم. مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمى‌بینى که در صفحه افق آشکار مى‌شوند و به ناچار در مسیر تعیین‌شده خود گردش کرده و سپس باز مى‌گردند و آنها در حرکت در مسیر خود مجبور هستند. اکنون از تو مى‌پرسم: اگر خورشید و ماه، نیروى رفتن (و اختیار) دارند، پس چرا بر مى‌گردند و اگر مجبور به حرکت در مسیر خود نیستند، پس چرا شب، روز نمى‌شود و به عکس روز شب نمى‌شود؟ به خدا سوگند آنها در مسیر و حرکت خود مجبورند و آن کسى که آنها را مجبور کرده، از آنها فرمانرواتر و استوارتر است. عبدالملک گفت راست گفتى. 

انتهای‌پیام/ 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران