یادداشت|نیما و مقلدان صورتی
رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر، در یادداشتی به مناسبت سالروز تولد نیما یوشیج به جریانشناسی مخالفان نیما پرداخته است.
خبرگزاری تسنیم، رضا اسماعیلی:
از شعرم خلقی به هم انگیـختـهام
خوب و بدشان به هم در آمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را، کآب
در خوابـگه مورچـگان ریختهام
این حقیقت که نیما مخالفان زیادی داشت ـ و دارد ـ بر کسی پوشیده نیست؛ چرا که نیما به زعم خودش با کاری که کرد، «آب در خوابگه مورچگان» ریخت و خواب هزاران ساله آنها را بر آشفت!
نکته دیگر این که بر خلاف تصور بسیاری از مردم، طیف مخالفان نیما از آغاز شکلگیری شعر نو تاکنون فقط به «سنتگرایان متعصب» محدود نمیشود. به شهادت تاریخ معاصر، مخالفان نیما از چند طیف مختلف هستند که البته نیت و انگیزه همه آنها در مخالفت با نیما و شعر نو یکی نیست. بعضی به علت حسادت، گروهی به دلیل پاسداری از میراث ادبیات پارسی، عدهای از سر جهل و ناآگاهی و جمعی نیز به انگیزه «ماهی گرفتن از آب گل آلود» بر طبل مخالفت با نیما کوبیدند. به هر شکل این مخالفتها باعث شد که نیما به مدت 25 سال در مهجوری و گمنامی به سر برده و از سوی عوام و خواص مورد تمسخر، تحقیر و بیمهری قرار گیرد. شمس لنگرودی در این خصوص میگوید:
«نیما پس از بیست سال تلاش، نه فقط در میان تودههای شعر دوست ناشناخته ماند، بلکه از سوی روشنفکران نوگرا نیز چندان که شایسته اوست، جدی گرفته نمیشود.» (نیما یوشیج، شمس لنگرودی، ص 98)
«... و این مطلب را آلاحمد بعدها ـ در آذر ماه 1340 ـ نوشت. در سال 1325، پدر شعر نو ایران ـ بعد از 25 سال ـ ناشناختهتر و مطرودتر از آن بود که کسی، چیزی درباره شعرخوانی او در آن شب ـ در نخستین کنگره نویسندگان ایران ـ بنویسد.» (همان، ص 104)
به طور کلی مخالفان نیما را در چهار گروه میتوان تقسیمبندی کرد:
1ـ مدعیان پیشوایی شعر نو (تجددخواهان افراطی)
2ـ سنتگرایان متعصب
3ـ سنتگرایان معتدل (اعتدالیون رمانتیک)
4ـ متشاعران فرصتطلب
1ـ مدعیان پیشوایی شعر نو
اولین جبهه مخالفان نیما، مدعیان پیشوایی و رهبری جریان شعر نو بودند. این جریان در نیمه اول دهه بیست با هدف انکار نیما به عنوان بنیانگذار شعر نو به میدان آمدند. از قرائن و شواهد تاریخی پیداست که مخالفت این گروه با نیما تا حدود زیادی در «حسادت» و «خودبینی» ریشه داشته است. در رأس هرم این مخالفان، دکتر پرتو تندرکیا (شاهین) قرار دارد. تندرکیا در مهر ماه 1318 با صدور بیانیهای آتشین مدعی پرچمداری شعر نو و انقلاب ادبی در شعر پارسی میشود و با طعن و کنایه، نیما را مخاطب قرار میدهد و میگوید:
«بعد از 1318، فارسی تمام آهنگینسازان زدوده است و نو، این خود یکی از بهرههای بزرگ انقلاب نوزای ادبی به شمار میرود. گویی همه بر شیوه انقلاب رفتهاند؛ حتی کسانی که کلماتی بیمعنی ردیف کردهاند، آهنگ کلماتشان به طور کلی همساز با گوهر فارسی. البته پیش از 1318، قطعات زدودهای وجود داشته، ولی شکوفههایی است اتفاقی که در زمستان تنیده. بعد از 1318، بهار است!»(پرتو تندرکیا (شاهین)، نهیب جنبش ادبی، 1335، ص 194)
از دیگر کسانی که مدعی شعر نو بودند، از «هوشنگ ایرانی» باید نام برد. علاوه بر این دو تن، شاعران نواندیشی همچون: محمد مقدم، تقی رفعت، بانو شمس کسمایی، جعفر خامنهای، ابوالقاسم الهامی (لاهوتی)، و جواهری(روا هیچ) در گروه شاعرانی بودند که هر یک با نوآوریهای خود در زبان و خلق آثاری در قالب نو، بستر را برای ظهور نیمایی و تثبیت آن فراهم کردند و در نهایت زمینه و زمانه برای تجددطلبی و «رنسانس ادبی» مهیا شد.
نکتهای که در مورد افرادی همچون هوشنگ ایرانی و تندرکیا باید گفت این است که بنیان تجددخواهی این گروه بر پایه الگوبرداری صرف از نظریههای غربی (شعر سوررئالیستی (Surrealisme) و دادائیستی (Dadaisme) استوار شده بود و علاوه بر این، دغدغه و تعلق خاطری به پاسداری از میراث گرانسنگ ادب پارسی نداشتند. جالب است که بدانید شعر «سنگر خونین» (ابوالقاسم لاهوتی، اولین شعری است که در قالب شکسته عروضی سروده شده است (1302 ه.ش). البته این شعر ترجمه موزون شعری از ویکتور هوگوست.
بیشتر بخوانید:
نیما دلش میخواست شعر پارسی در دنیای اتم مصلوب قافیه نباشد+ فیلم
«جرقه» نیز نام اولین مجموعه شعر نیمایی است که در سال 1324 چاپ شد. شاعر این مجموعه «منوچهر شیبانی» است. شمس لنگرودی ضمن تعریف خاطرهای از شیبانی میگوید:
«منوچهر شیبانی در گفتوگویی که در سال 1373 در منزلشان با هم داشتیم به نکته جالبی اشاره کرد که در شناخت کیفیت و علل اجتماعی تحول شعر نو قابل توجه است. ایشان میگفت من این شیوه از شعر نو (شعر نیمایی) را، در زمان اشغال مازندران، با شنیدن شعری از ابوالقاسم لاهوتی، از زبان سربازی روس، آموختم. میگفت من تا آن وقت نام نیما و حتی ابوالقاسم لاهوتی را نشنیده بودم، و سرباز روس از این که من بانی شعر نو در ایران (یعنی لاهوتی) را نمیشناختم، حیرت میکرد!»(شمس لنگرودی، نیما یوشیج، صص 101 و 102)
آنچه که درباره تجددخواهان افراطی باید گفت این است که از این گروه، هیچکدام نتوانستند جریان شعر نو را تداوم بخشند و به توفیقی دست یابند. علت این ناکامی و شکست نیز مشخص است. تندرویهای این گروه در تجددخواهی و بیتوجهی به زیرساختهای فرهنگی و دینی جامعه ایرانی در عرصه نوآوری و خلاقیت، راه را بر تداوم این جریان سد کرد و امروز در تاریخ شعر نو، تنها نامی از آنها باقی مانده است و بس.
2ـ سنتگرایان متعصب
«سنّتگرایان متعصب» طیف دوم مخالفان نیما را تشکیل میدهند. افرادی چون: دکتر مهدی حمیدی شیرازی، ملکالشعرای بهار، رعدی آذرخشی، رهی معیری، صورتگر و .... در ظاهر علت اصلی مخالفت این گروه با نیما، ادّعای پاسداری از میراث گرانسنگ ادب پارسی بود. این گروه خود را سنگربانان شعر سنتی میدانستند و کار نیما را در حوزه شکستن اوزان عروضی و کوتاه و بلند کردن مصراعها بدعتی خطرناک میدانستند که باید با آن مقابله میشد. البته با بررسی قرائن و شواهد به نظر میرسد انگیزههای شخصی نیز در این مخالفتها دخیل بوده است که در اینجا قصد پرداختن به آن را نداریم.
سیروس طاهباز درباره مخالفت ریشهدار دکتر حمیدی شیرازی با نیما چنین میگوید:
«سال 1325 نخستین کنگره نویسندگان ایران تشکیل میشود... بعد که نوبت شعر خواندنها میرسد، دکتر مهدی حمیدی این شعر را درباره نیما میخواند:
سه چیز هست در او: وحشت و عجایب و حُمق
سه چیز نیست در او: وزن و لفظ و معنا نیست
اگر زمانی خود این سه بود و آن سه نبود
بعید نیست که شعری شود که شیوا نیست...
در اینجا ملکالشعرای بهار که رئیس جلسه بوده، حرف شاعر را قطع میکند که کنگره جای خواندن این شعرها نیست. نیما از جا بلند میشود و میگوید: آقای رئیس! اجازه بدهید بخواند. آینده قضاوت خواهد کرد که شعر کدام یک از ما میماند، و دیدیم که این آینده چه زود رسید.»(کماندار بزرگ کوهساران، سیروس طاهباز، صص 436 و 437)
نیما اما به خاطر اعتقاد و ایمان راسخی که به کار خویش داشت، همه این تحقیرها و زخمزبانها را به جان میخرید و خَم به ابرو نمیآورد. او گوشش از صدای آیندگان پر بود و خوب میدانست که نسل فردا قدرشناس مجاهدتهای 30 ساله او خواهد بود. از همین رو بیاعتنا به همه این حرفها، استوار و ثابتقدم و با «خودباوری» تمام به راه خود میرفت و همچنان آب در خوابگه مورچگان میریخت:
«از قضاوت هیچ کس در خصوص اشعار من نگران نباشید... حرف کسی باری از روی دوشی برنمیدارد. من همین قدر باید از عنایتی که جوانان نسبت به کار من دارند، متشکر باشم... به نظر میآید که در سوراخ مورچهها آب میریزم و تفاوت من با مردم در این است که مردم درباره من فکر میکنند، امّا من این طور زندگی میکنم، و همه چیز در زندگی است.» (نامهها، نامه به احمد شاملو، صص 499 و 500)
3ـ سُنّتگرایان معتدل
پیشتر نیز اشاره شد که در کنار شعر نیمایی(جریان اصلی شعر)، جریانهای دیگری هم شکل گرفت که صدالبته متأثر از شیوه و اسلوب نیما و شعر نیمایی بود. یکی از این جریانها که بعد از شهریور 1320 در عرصه ادبیات ایران، نمود نسبتاً قدرتمندی پیدا کرد و حـــدود یک دهه بر فضای ادبیات ایران تسلّط یافت، جریان «سنّتگرایان معتدل» بود. جریانی که در شکلگیری و تکوین آن، شاعرانی همچون: استاد شهریار، دکتر پرویز ناتل خانلری (پسرخاله نیما)، دکتر مجدالدین میرفخرایی معروف به «گلچین گیلانی» و سراینده شعر معروف و خاطرهانگیز «باز باران»، فریدون تولّلی، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن و منوچهر شیبانی بودند.
تعلق خاطر طلایهداران این جریان ادبی به قالبهای پیوندی ودو رگهای همچون «چهارپاره» و «دوبیتیهای پیوسته» بود که امروزینتر به نظر میرسیدند و مُخاطبین بیشتری را جذب میکردند.
تأثیرپذیری این گروه از شاعران از نیما امری غیرقابل انکار است. برای مثال شاعرانی چون: فریدون توللی و ناتل خانلری اولین اشعار خود را با الهام از «افسانه» نیما سرودند، ولی از آنجا که میخواستند خود را بانی شعر نو معرفی کنند، همیشه این تأثیرپذیری را کتمان میکردند و همین امر بود که باعث آزردگی نیما میشد و او را وادار میساخت تا برای دفاع از حقانیّت ادبی خویش به افشاگری درباره این جریان بپردازد:
«این جوان ـ خانلری ـ آینده را نگاه نمیکند... جوانهای سادهلوح دیگر را (مثل نادرپور و توللی) به دور خودش میکشد و هر کدام یکی از مدلهای مرا (که بین قدیم و جدید است) سرمشق کار خود قرار داده، عنوان میدهند که به شعر من، صورت کامل حسابی را دادهاند. یعنی به دور انداختههای مرا وسیله پیشرفت کار دنیاییشان قرار میدهند.» (برگزیده آثار نیما به نثر و یادداشتهای روزانه، ص 240)
بیشتر بخوانید:
نه نیما فردوسی است و نه سرشک، بامداد؛ اتفاق مسخره دانشگاه برکلی آدمفروشی بود
نیما هوشمندانه دریافته بود که پیروی خانلری از او صادقانه نیست؛ چرا که هدف خانلری از تظاهر به تجدّدخواهی و نوگرایی، چیزی جز ادّعای پیشوایی شعر نو نبود:
«این جوان میخواهد پیشوایی شعر را از دست من بگیرد و همهاش میگوید من هم چنین گفتهام و چنین گفتهاند، ولی به چاپ نرسیده است.» (همان، صص 232 ـ 230)
و امّا حدود سالهای 1327 از بطن این جریان، نسل جدیدی از شاعران سر برآوردند که ضمن تأثیرپذیری بیشتر از نیما (البته در صورت) از زبانی رُمانتیک برخوردار بودند . به همین خاطر نام آنها را میتوان «اعتدالیون رمانتیک» نهاد. شاعرانی همچون: هوشنگ ابتهاج(سایه)، سیاوش کسرایی، نادر نادرپور، اسماعیل شاهرودی(آینده)، نصرت رحمانی، حسن هنرمندی، فریدون مشیری، محمد زُهری و ... اشعار این گروه از شاعران به خاطر برخورداری از مؤلفههایی چون: سادگی، لطافت، صمیّمیت و رمانتیسم، دایره مخاطبان شعر را گسترش داد و مورد قبول و پسند بسیاری از مردم واقع شد. شعر «کوچه» فریدون مشیری از معروفترین این شعرهاست:
بیتو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...
علت اصلی نارضایتی نیما از شاعران طیف «اعتدالیون رمانتیک» به خاطر آن بود که این گروه از شاعران، بیشتر در صورت متأثر از او بودند و در اصول از موازین شعر سُنّتی و قدیم پیروی میکردند.
نقطه، سرخط!
جبهه سنتگرایان جدید (اعتدالیون رمانتیک) بعد از سال 1334 رو به ضعف میگذارد و آرام آرام شعر سپید شاملویی در بطن شعر نیمایی نطفه میبندد، در واقع باید گفت که بعد از سال 34 با ظهور شاملو و شعر سپید، شعر نیمایی به مرحله بلوغ و کمال خویش نزدیک میشود. شاملو یکی از پیشنهادهای نیما را با ابداع شعر سپید به مرحله اجرا میگذارد و با ابداع هوشمندانه خویش، به زبان نیما صیقل و تراش تازهای میدهد. به یقین میتوان گفت که کار شاملو اجرای قدرتمندانه و هنرمندانه «اتود»های نیما در خصوص نزدیکی زبان شعر به نثر است. نیما خود به این امر وقوف داشته، چنان که در جایی گفته است: «تمامی شعرهایی که من نوشتهام، به آن سامانمندی و قطعیت نرسیده و خیلی از آنها، تجربههایی است که نرسیدهام آنها را آن طور که باید تراش بدهم.
بدون تردید دهه 40، دهه پر بار و درخشانی برای شعر امروز ایران است. دههای که در آسمان ادبیات ایران ستارگانی همچون: اخوان، شاملو، فروغ و سپهری ظهور کردند و درخشیدند. شعر شاعران این دهه، شعری آرمانگرا و اجتماعی است که تأویل و تفسیر آن نیاز به تأمل و رمزگشایی دارد. البته در این میان دکتر شفیعی کدکنی نسبت به توفیق جریان شعر سپید یا شاملویی بدبین است و در این خصوص میگوید:
«شعر منثور یا سپید که هنوز هم فقط و فقط در شاملو و کارهای او قابل مطالعه است، شعری است که میکوشد موسیقی بیرونی شعر را به یک سوی نهد و چندان از موسیقی معنوی و گاه موسیقی کناری کمک بگیرد که ضعف خود را ـ از لحاظ نداشتن موسیقی بیرونی ـ جبران کند. اما توفیق این گونه شعر، به جز در کارهای درخشانی از احمد شاملو، هنوز مورد تردید است.»(ادوار شعر فارسی، محمدرضا شفیعی کدکنی، صص 131 و 132)
البته ناگفته نماند که استادان ارجمندی همچون دکتر شفیعی کدکنی در راهیابی و تثبیت شعر نیمایی در دانشگاه نقشی قابل تأمل و تأثیرگذار داشتهاند و اقبال و استقبال جامعه دانشگاهی از شعر نیمایی تا حدود زیادی مدهون تلاشهای عالمانه بزرگوارانی همچون ایشان است.
باعث بسی خرسندی است که امروز علاوه بر دکتر شفیعی کدکنی، طیف دیگری از استادان برجسته و فرهیخته دانشگاهی همچون: دکتر اسماعیل حاکمی، دکتر سیروس شمیسا، دکتر علی محمد حق شناس، دکتر یاحقی، دکتر رستگار فسایی، دکتر حمیدیان، دکتر پورنامداریان و ... با مهر تأیید زدن بر شعر نیمایی و تأیید این سبک جدید ادبی، راه را برای تبیین و تشریح اصول شعر نیمایی و نقد عالمانه آن در دانشگاه فراهم کردهاند. چنان که امروز بسیاری از دانشجویان ـ در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری ـ با اشتیــاق فراوان، موضـوع پایان نامههای دانشجویی خویش را با راهنمایی این بزرگواران، به شعر نیمایی اختصاص میدهند، و این خود دستاورد کمی نیست.
این اتفاق خجسته مؤید این نظریه است که شعر نیمایی در روزگار ما به عنوان یک سبک مقبول ادبی که در ادامه روند تکوینی و سیر تکاملی ادبیات پارسی میتواند مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد، در جامعه دانشگاهی ما به جایگاهی رفیع و شایسته دست یافته است؛ آن چنان که حتی متعصبترین سنتگرایان نیز برای عقبماندن از قافله نوآوری ـ علیرغم میل باطنی خویش ـ ناگریز از به رسمیت شناختن آن و پذیرش این واقعیت ادبی هستند. و جالبتر آن که بسیاری از آنان ـ خواسته یا ناخواسته ـ در قالبهای نیمایی دست به آفرینشهای ادبی نیز میزنند!
4 - نیما و مقلدان صورتی!
آخرین طیف از مخالفان نیما را « متشاعران فرصتطلب» یا «مقلدان صورتی» تشکیل میدهند. طیفی که از زمان نیما تا به امروز خود را پشت نقاب شعر نو پنهان کردهاند و در قالب شعارهای ظاهرفریب تجدد و نوآوری، تیشه بر ریشه ادب هزار ساله پارسی میزنند و ظاهرا گوششان نیز به هیچ حرفی بدهکار نیست! هر چند بنیانهای استوار ادب پارسی را این بادها هرگز به لرزه نمیاندازد و با این ترفندها و شعبدهبازیها خللی به این بنیان مرصوص وارد نمیشود، اما بیم آن میرود که بدعتگذاریهای بیمبنا و بدآموزیها و شالودهشکنیهای این گروه، نسل نوآمد? ادبی را به بیراهه بکشاند و فرصت شاگردی و تجربهآموزی از محضر سرهنگان و پیشاهنگان ادب پارسی را از آنان بگیرد که هرگز چنین مباد.
انتهای پیام/