شیروانی داغ زیر باران سرد پاییزی
ایوب آقاخانی این روزها مشغول تمرین نمایشی است که یادآور تنسی ویلیامز و متون جادویی اوست. داستانی که هم برایمان نوستالژیک است و هم با حال و هوای این روزهای ایران همخوانی دارد. نمایشی جایی است روی شیروانی داغ شده از گرمای آفتاب، در این روزهای پاییزی.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
یک روز پاییزی میروی برای گرفتن گزارشی از یک نمایش تابستانی. جایی که گرمای عذابآور میسیسیپی، زیر شیروانی داغ، عرقت را درمیآورد و خویت را کمی وحشی میکند. حال که به اصل هابزی - بشر فی ذات خشونتطلب است - خودت برگشتی، کمی آزادتر حرف میزنی و آن خود عریانت را عیان میکنی.
صبح پاییزی برگریز پارک هنرمندان و گربههای چمباتمه زده، گریزپا از سرمای پاییزی و خیسی باران، اگرچه پاهایشان را زیر تن نرمشان نهان کردهاند.
زیر باران پاییز میانه قدم میزنم تا به سالن سمندریان برسم. هوا اندکی گرفته است و غمی شادیزا دلت را پر میکند. پاییز را میبینی که از درختان فرومیریزد. شاید در جوار شیروانی داغ کمی دلت گرم شود. وارد سالن میشوم و همه را مشغول میبینم به کاری. تمرین آغاز نشده است.
شلوغی ابتدایی و هیجان و حرف زدنها درباره همه چیز. از گپهای دوستانه تا حرفهایی از شب گذشته. چیز زیادی از کار شنیده نمیشود. منتظرند بیایند آنان که نیامدند. چای و شیرینی و پسرک کیبوردنواز که به هیچ وجه در جمع نیست. آن گوشه نشسته و یک آکورد رها میکند. کمانه میکند به سوی خودش بازمیگردد. کسی حواسش به او نیست، جز سازش.
موسیقیش غمناک و آرام است. خبری از آن موسیقی مخصوص میسیسیپیوار نیست. آنجا که آندره پروین و میلتون راسکین میخوانند:
- Underneath a willow
- Not so very far away
- On a leafy pillow
- heaven's just a star away
- No-one can see me
- Gee but it's dreamy
- Lost in a Summer night
همه نیستند. حداقل آنکه در نمایشنامه مادر اول از همه میآید. با آمدن امیرعلی دانایی شروعی متصور میشوند. گویی مقدمهای در کار نیست. ایوب میگوید شروع ابتدا اول نمایش و بعد صفحه 36. لیلا بلوکات و فریبا متخصص آرام روی صندلی ردیف نخست مینشینند. فرید سجادی حسینی کمی گوشهگیرانه مینشیند. گویی خودش را در یک فرصت متمرکزسازانه به تله میاندازد. اما آن سو وحید آقاپور پرهیجان روی صحنه جنب و جوش میکند. توپ که میبیند همه چیزش صحنه میشود. فضا کمی فوتبالی است. با امیرعلی دانایی فوتبال بازی میکند.
وضعیت بامزه میشود. سالها پیش یک مصدومیت و یک تغییر در زندگی. امیرعلی دانایی اکنون در شرایط مشابه قرار میگیرد؛ اما این بار با بار دراماتیک. آقاپور با لباس زرد و سیاهی با توپ مشغول است و دیالوگ میگوید. لباسش هویت تیمی ندارد. چیزی بین سپاهان است و تیمی در جایی دور.
توپ بازیگوش به هر کسی میخورد، خطر جانی به بار میآورد. میتواند به هر سو برود، یک نصیحت، ردیف جلو ننشینید.
دو عصا موازی به هم رو به جنوب. دانایی روی زمین لمیده. به آقاپور نگاهی میاندازد. شاید دستی برای کمک. خواهان چیزی است. به دنبال راهی برای ایستادن است. میایستد. به اطرافش نگاه میکند. اطرافش پر از تشک است. به جای دیوار و میز و صندلی تشکچههای کرمیرنگ سمندریان قرار دارد. اینها خطوط دکوری را مشخص کردهاند که هنوز مستقر نشدهاند. هنوز نمایش شروع نشده است. این بخشی از میانه ماجراست. همان صفحه 36.
قضیه حل و فصل میشود تا میانه ادامه یابد. ایوب مدام میچرخد و نکته میگوید. فراز و نشیبش بسیار است.
امیرعلی دانایی در نقش شکسته خورده، ساکت، افتاده، وابسته به عصاها. سخنی نمیگوید. با موسیقی مرد کیبوردنواز کمی کرنش میدهد با آن اندام کشیده و باریکش. جدالی میان خود و دیگری. حرف نمیزند و تنها مینوشد. همان چیزی که از متن نمایشنامه مادر متصور هستیم.
سن آدمهای در دل نمایش بالا میرود. آقایان و خانمان، پدران و مادران وارد میشوند. گوشهای از نمایش نامی هم از گربه به هر حال به میان میآید. منظور گربههای چماتبهزده زیر باران نیست. خبری هم البته از مگی گربه نیست. ایوب آرام و قرار ندارد. در میان لالوهای چیده شده میچرخد و کنسههای اجرایی میدهد. میخواهد بازی بازیگرانش به چیزی که مدنظرش هست نزدیک شوند. دست بازیگران را باز میگذارد. نظر میدهند و با کمی حرف میپذیرد. کمتر امتناع در او میبینم. مجال میدهد و احترام درو میکند. وحیدها - نفر و آقاپور - فعالترینها در نظر دادن هستند. کارگردانی کردن این دردسرها را هم دارد. پای بازی که به میان میآید، ذات کارگردانی بیرون میزند. با این حال ایوب هنوز پرجنبوجوش و پرتحرک است. از صندلیها بالا میرود و با پای آویزان به بخشی مینگرد که شاید در آن گربهای در کار باشد.
یک کشمکش بر سر یک ورود جاسوسانه. نوبت به بلوکات میرسد. کمی دفرمه از آن چیزی که هست. شرایط را در اجرا جویا شوید. قرار است گوش گرفته شود. حساب جاسوسبازی از موقعیت خانوادگیش جداست. جدالی سخت در پیش گرفته میشود برای یک بخش یک دقیقهای. پس از چند برداشت همه چیز به یک جذابیت سوق پیدا میکند تا جایی که متن دستخوش تغییر میشود و به متن دیالوگی اضافه میشود. به همین راحتی. شعار نمایشنامه اثری ناقص است اینجا ظهور و بروز میکند. بماند.
جدال پدر و پسر آغاز میشود. پدر وراج است و پسر تشنه. مینوشد تا نشنود؛ ولی پدر متهوار میگوید. پسر امیرعلی و پدر فرید. جدالی میآغازد به درازای تاریخ. کشدار و مداوم. قطع و وصلهای بسیار تا رسیدن به یک تصویر. یکی چیزی که مرا منگنه کند یا تو را. بیشترین زمان تمرین را همین جدال تصرف میکند. تصرفی که دیگر حفظم میشود دیالوگها چه هستند و گویی جدال همواره بر سر میراث بوده است و البته پای مادر هم وسط است. این جدال در گرمای تابستان جنگ عرق و عطش است.
جدال به یک درگیری فیزیکی ختم میشود. سجاد حسینی عصا را با خشونت به دیوار میکوبد، نه یک بار که چندین بار. به چشم دیدم عصا با دیوار چه کرد. دیوار هم غمخواری میکند و غمنوشی نه. دانایی به زمین میخورد و آقاپور را به گوشهای پرتاب میکند. جنگ بالا میگیرد و قطع. اینجایش را نمیشود گفت. غافلگیری نمایش است و بس. جدال سه نفره که بالا میگیرد، مدام مکث و حرف و نظر است و دوباره موتوری که آتش زده میشود تا براند. برود آن جلو و باز ترمز. این یک تمرین است. برای نمایشی که اقتباسی است چندان آزاد از متن تنسی ویلیامز. اسمش گربه ندارد؛ ولی تا دلتان بخواهد بیرون سالنش گربه ریخته.
بعد از دو سال آقاخانی به ایرانشهر بازگشته. آن بار با بزها بود و این بار با گربهها. دو سال بعدش خدا میداند چه کسی میهمان ایرانشهر میشود.30 آبان تا 20 آذر سمندریان میزبان «شیروانی داغ» و البته سومین همکاری مشترک امیرعلی دانایی و ایوب آقاخانی است. همکاری که با گروهی از بازیگران همواره همراه ایوب پیش میرود: نسیم ادبی، امیرعلی دانایی، لیلا بلوکات، فریبا متخصص، فرید سجادی حسینی، وحید آقاپور و وحید نفر.
انتهای پیام/