سیری در تاریخچه استحاله فرهنگی| نقش روشنفکران «سفارتی» در کودتای ضد دولت مصدق چه بود؟
هدف اصلی انتشارات فراکلین، ترویج و تبلیغ ارزشهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایالات متحده به عنوان یک «فرهنگ برتر» و جاگیر کردن «سبک زندگی آمریکایی» در افکار اهل فرهنگ کشورهای در حال توسعه بود.
خبرگزاری تسنیم- سهیل صفاری
در فضای بعد از پایان جنگ دوم جهانی که ایالات متحده به عنوان ابرقدرت نوظهور غرب، وارد نبرد ایدئولوژیک با ابرقدرت نوظهور شرق، اتحاد سوسیالیستی شوروی شد، جنگ فرهنگی از محورهای اصلی «جنگ سرد» چند دههای میان دو ابرقدرت بود. در این جنگ فرهنگی، طبیعتا سازمان تازه تاسیس اطلاعاتی آمریکا موسوم به «آژانس اطلاعات مرکزی» یا همان «سیا» نقش کلیدی در سازماندهی زرادخانه فرهنگ نظام سرمایهداری غربی با محوریت آمریکا در برابر بلوک شرق داشت.
بنا بر آمار و اطلاعات کتاب روشنگر و به شدت افشاگرانه خانم «فرنسیس استونر ساندرس» با عنوان «جنگ سرد فرهنگی: سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر»، سیا از همان اوایل دهه 1950، در کارزاری به شدت گسترده و چندلایه وارد حوزههای مختلف فرهنگی شد تا به نوعی یک «ناتوی فرهنگی» را در عرصه بینالملل شکل دهد. یکی از این حوزههای مهم و حیاتی، حوزه نشر و کتاب بود.
در 1952، گروهی از مشهورترین و مهمترین ناشران تجاری، دانشگاهی و آموزشی در نیویورک تشکیل جلسه دادند تا انتشاراتی را به نام «فرانکلین» که بعدها به «برنامه کتابهای فرانکلین» معروف شد، تشکیل دهند. بخشی از این ناشران که موسس فرانکلین محسوب می شدند، در زمان جنگ دوم جهانی عضو «شورای کتاب» بودند که کار آن انتخاب، تهیه و انتشار کتاب برای سربازان آمریکایی حاضر در جنگ و همچنین مردم مناطق آزادشده از سلطه نازیها توسط متفقین در اروپا بود و هدف اصلی فعالیت آن شورا، جلوگیری از نفوذ معنوی اردوگاه سوسیالیستی به رهبری اتحاد شوروی بود. (1)
«انتشارات فرانکلین» از بدو تاسیس با پشتیبانی و پول دولت آمریکا آغاز به کار کرد و سالها همکاری تنگاتنگی با «آژانس اطلاعات ایالات متحده» ( United States Information Agency (USIA)) داشت که مسوول «دیپلماسی عمومی» در دولت آمریکا محسوب می شد. (2)
هدف اصلی انتشارات فراکلین، ترویج و تبلیغ ارزشهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایالات متحده به عنوان یک «فرهنگ برتر» و جاگیر کردن «سبک زندگی آمریکایی» در افکار اهل فرهنگ کشورهای در حال توسعه بود. برای این هدف، بنیادهای به شدت ثروتمندی چون «بنیاد فورد» که پیوندهای عمیقی با دولت آمریکا داشتند و منافع کانونهای زرسالار و جهانوطن را نمایندگی می کردند، از طریق تزریق پول و تاسیس بنیادها و موسسات ظاهرا «غیرانتفاعی» و ظاهرا «غیردولتی»، با هدایت سازمان اطلاعات مرکزی و نهادهایی چون USIA دنبال «هژمون سازی» از فرهنگ آمریکایی و ارزشهای نظام سرمایهداری در جهان پساجنگ و دوقطبی دهه 1950 بودند. (3)
یک مقاله بسیار مهم و افشاگرانه در روزنامه «نیویورک تایمز» (26 دسامبر 1977) تصویری روشن از عملیات سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) در دوران جنگ سرد برای سیطره بر شاخههای مختلف فرهنگ از سینما و رسانه تا روزنامه و کتاب به دست میدهد. در بخشی از این مقاله درباره رابطه سیا با «برنامه کتابهای فرانکلین» یا همان «انتشارات فرانکلین» مستقر در نیویورک و شاخههای مختلف آن در سراسر جهان می خوانیم:
" دیگر ناشران قانونی که یارانههای سیا را طبق گفته برخی مقامات کنونی و سابق سیا دریافت می کردند، یکی «کتابهای فرانکلین»، یک ناشر مستقر در نیویورک بود که در ترجمه آثار دانشگاهی تخصص داشت...
یک سخنگوی فرانکلین تایید کرد که این ناشر عطایایی از «بنیاد آسیا» و بنیاد کوچک دیگری که مربوط به یک پروژه آفریقایی بود، دریافت میکرد که در 1967 فاش شد که هر دوی این بنیادها توسط سیا پشتیبانی می شدند. البته این سخنگو افزود که "فرانکلین از این پشتیبانی اطلاع نداشت." (4)
به هر حال «برنامه فرانکلین» خیلی زود شعب و شاخههای مختلف خود را در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین تاسیس کرد. تنها 1 سال بعد از تاسیس فرانکلین در نیویورک، شعبه آن در مصر و یک سال بعد از آن، در 1954، شعبه فرانکلین در تهران به راه افتاد و خیلی زود به یکی از موثرترین و پرکارترین شعبههای فرانکلین در تمام دنیا تبدیل شد، به نحوی که وقتی موسسه مادر فرانکلین در نیویورک، به واسطه کاهش حمایتهای دولتی به مرز ورشکستگی رسید و بودجه آن ته کشید، فرانکلین تهران، رقمی حدود 300 هزار دلار به آن کمک کرد.
انتشارات فرانکلین در ایران، با یک نام گره خورده است که کسی نیست جز: «همایون صنعتی زاده».
همایون صنعتیزاده در ایام کهنسالی
صنعتی زاده در یک خانواده بورژوای ایرانی متولد شد که از تموّل مالی بسیار خوبی برخوردار بود. پدر او «عبدالحسین صنعتیزاده»، جزو اولین رماننویس ایرانی بود و البته کار اصلی او در کنار نویسندگی، تجارت فرش و سنگ فیروزه بود. همایون بعد از تولد در تهران، در همان اوان کودکی توسط پدرش به نزد پدربزرگ و مادربزرگ پدری خود در کرمان فرستاده شد. پدربزرگ او «میرزا علی اکبر» از متمولین کرمان بود و افکار غربگرا و تجددماب داشت و به تعبیری اولین سینمای کرمان را او تاسیس کرد. همایون دوران طفولیت را عمدتا در پرورشگاه متعلق به پدربزرگش که در جوار باغ خانوادگی آنها بود گذراند. صنعتیزاده درباره ارادت خود به پدربزرگ و نقش او در تربیت خود در مصاحبهای که در سال 86 در وبسایت بی بی سی فارسی منتشر شد، چنین گفت:
" بابابزرگ من آدم خیلی مترقی و پیشرویی بود. نخستین سینمای کرمان را راه انداخته بود. یک سالن سینما درست کرده بود که بی نظیر بود. هنوز هست... از اینجا رفته بود بندر عباس، بعد هند، بعد اروپا. همه جا را دیده بود. بشدت مترقی بود. آدم آزادهای بود. ما با هم هفتاد و اندی سال اختلاف سن داشتیم ولی چنان دوست بودیم که نگو و نپرس. خیلی در تربیت من موثر بود حاج اکبر. اسمش حاج اکبر بود. معروف بود به حاج اکبر کَر." (5)
او در سال اول دبیرستان به مدرسه زردشتیها در تهران رفت و همانجا با دوست تمام عمرش «ایرج افشار» آشنا شد. در سالهای بعد هم که در کرمان مدرسه می رفت، ظاهرا باز با دوستان زردشتی دمخور بود:
" کلاس اول را در تهران خواندم در مدرسه زردشتیها. آنجا، روز اول که رفتم سر کلاس، دیدم یک بچه ای کنار دستم نشسته، گفتم تو کی هستی، گفت: ایرج افشار. حالا هفتاد و هفت هشت سال میشود که با او دوستیم. در کلاس دوم یا سوم، در کرمان، یک همکلاسی داشتم که زردشتی بود. عصری که به خانه برمیگشتیم؛ گفت خانه ما جشن سده است برویم خانۀ ما..." (6)
صنعتی زاده(وسط) در کنار ایرج افشار(راست)
صنعتی زاده دوباره در نوجوانی به تهران بازگشت و برای ادامه تحصیل به دبیرستان البرز رفت. در 1321، در هفده سالگی به حزب توده ایران پیوست و خیلی زود ارتقاء یافت و به مقام منشی حزب رسید. او در 1325 از حزب توده جدا و خیلی زود، به عنوان منشی جذب سفارت انگلستان در تهران شد! این که یک عضو تشکیلاتی حزب توده (که علی الاصول به عنوان پیرو خط اتحاد سوسیالیستی شوروی می بایست رقیب انگلستان باشد) مدتی کوتاه بعد از خروج از حزب، جذب سفارت بریتانیا شد، این شائبه را به وجود میآورد که او از همان زمان عضویت در حزب توده، با سفارت «دولت فخیمه» در ارتباط بوده است. جالب این که در سند بیوگرافیک همایون در ساواک به این موضوع اشاره شده است. در بخشی از این سند به تاریخ 11 بهمن 41 و شماره 312 میخوانیم:
"... بین سنوات 1321 الی 1325 در حزب منحله توده عضویت و فعالیت داشته و زمانی منشی کمیته مرکزی حزب منحله توده بوده است. صنعتی زاده بعدا به سمت منشی در سفارت انگلیس استخدام شده و یکی از عناصر ارتباطی سفارت انگلیس با دستجات و عناصر سیاسی محسوب میگردیده... موقعی هم که گویندگان برنامه فارسی رادیو لندن (بی بی سی) اعتصاب نمودند، همایون صنعتی زاده به لندن مسافرت نموده و مدتی گویندگی رادیو لندن را بر عهده داشته است و چندی هم در اداره اطلاعات سفارت انگلیس در تهران مشغول به کار بوده است... توضیح آن که همایون صنعتیزاده پیرو فرقه «ازلی» و پابند به اصول مذهبی نمیباشد." (7)
جالب اینجاست که مسیری همایون صنعتی زاده طی میکند، شباهت عجیبی به مسیر دیگر چهره مشهور جریان «شبهروشنفکری» در ایران دارد که از قضاء همسن و سال صنعتیزاده و دوست صمیمی او نیز بود: ابراهیم گلستان.
ابراهیم گلستان هم زمانی در همان دهه 1320، عضو حزب توده بود و بعد از جدایی از حزب، با سفارت انگلستان پیوند تنگاتنگ پیدا کرد و با تهیه فیلم برای شرکتهای نفتی انگلستان (به ویژه در ماجرای کودتای ضد دولت مصدق در 1332، به مکنت و ثروت هنگفتی رسید. خود گلستان در کتاب «یادنامه همایون صنعتیزاده» درباره دوستش گفته است:
" برخورد اولم با همایون در دفتر روزنامه رهبر بود که من در آن کار میکردم. در این روزنامه، که ارگان حزب توده بود، تدوین و نوشتن گزارش و تفسیرهای سیاسی خارجی به عهده من بود اما به این که دلبستگی به سینما دارم هم میشناختندم، که از زمان فیلمهای بیصدا و شش هفت ساله بودنم، هر هفته بیشتر از یک بار فیلم دیده بودم و میدیدم. همایون نقدی درباره فیلمی نوشته بود و آورده بود برای چاپ در روزنامه. یادم نیست چه فیلمی، یا چه چیز در آن نوشته بود، اما همین که از فیلم و از سینما نوشته بود، جالب بود برایم. و جالب شد که از شباهت اسمیاش که پرسیدم از پاسخش فهمیدم که او فرزند آن کسیست که داستان رستم در قرن بیست و دوم را نوشته است..." (8)
و به این نکته مهم توجه داشته باشید که گلستان آن اندازه به دستگاه دولت کودتایی سپهبد فضلالله زاهدی نزدیک بود که به همراه شاپور ریپورتر، شاهمهره اطلاعاتی انگلستان در ایران، در دادگاه نظامی دکتر مصدق حضور داشت. حیرتآور این که خود او اذعان داشت که به همراه گروههای ضربت فرمانداری نظامی دولت کودتا (در پی سرنگونی دولت مصدق) در دستگیری گروههای سیاسی ضدشاه حضور داشت که بسیاری از اعضای این گروههای دستگیرشده در دادگاه نظامی محکوم به اعدام و تیرباران شدند. گلستان در مصاحبهای با شماره 63 هفتهنامه «شهروند امروز» (16 دی ماه 86) چنین گفته است:
" ...زمانی که چاپخانه مخفی...را در داوودیه کشف کردند... فکر کنم سال 1334 بود... من آنجا رفتم، فوق العاده بود. وارد یک اتاق می شدی که خلا (توالت) بود، سنگ خلا (توالت) را درمی آوردی، پله بود، پلهها را پایین می رفتی و می دیدی آنجا چاپخانه است. آدم های جالبی هم بودند. مثلا من به تیمسار بختیار گفتم، خبر می دادید وقتی به اینجا حمله می کنید، من بیایم، عکس و فیلم بگیرم. گفت: حالا نشد دیگر. گفت: خب حالا بیایید با یک دسته، مثل دیشب برویم در آن محل دوباره انگار همان هجوم دیشب است تا من فیلم بردارم، تا من برای خبر از شما عکس و فیلم بگیرم..." (9)
ابراهیم گلستان
«تیمسار بختیار» با همان سپهبد تیمور بختیار، اولین رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) یک شخصیت مخوف و بیرحم در دستگاه پهلوی بود و در دوران سیاه پسا-کودتا، کابوس گروههای حامی مصدق محسوب میشد. نقطهچینی که در متن اصلی مصاحبه در مقابل «چاپخانه مخفی...» آمده، احتمالا مربوط به «حزب توده» است و دستاندرکاران مجله شهروند امروز برای افشا نشدن ابعاد وابستگی گلستان و نقش او در لو رفتن عوامل آن حزب، آن را حذف کردهاند.
سپهبد تیمور بختیار، نخستین رییس ساواک
ابراهیم گلستان چه پیوندی با دستگاههای امنیتی دولت کودتا داشت که اجازه عکسبرداری و فیلمبرداری از عملیات جوخههای ضربت فرمانداری نظامی را داشت؟ او چه اطلاعات دیگری از احزاب مخالف (به ویژه حزب توده) در اختیار تیمور بختیار گذاشته بود؟
ذکر این نکته از آن رو اهمیت دارد که به مانند گلستان، رفیق او «همایون صنعتیزاده» هم زمانی جایگاه حسّاسی در حزب توده داشت و بعد به استخدام رسمی سفارت انگلستان درآمد. درباره نقش او در حزب توده، به دوست و همکار بهایی او در دوران پهلوی یعنی «احسان یارشاطر» رجوع میکنیم. یارشاطر در همان «یادنامه» صنعتیزاده گفت:
"همایون، چنانکه بعد دانستم، پیک پنهانی کامبخش بود برای بردن و آوردن نامه و پیغامهای مهم مخفی او به طرفهای با اهمیت و مؤثر سری که داشت در اصفهان و یزد و کرمان و فارس ـ و از همه حساستر، فارس.
کامبخش فرد سادهای نبود. تمام کارهای حزب که ربط داشت به ایلها و عشایر، تمام کارهای برگزینی و پروردن و سازماندهیهای نظامی که، واضح است، سری بود بهطور انحصار در اختیار و اداره او بود که از آنها، تنها، هرچه را خود صلاح میدانست به هیئت عالی حزبی خبر میداد. کامبخش پاسخگوی جدی و فعال منحصر به یک هیئت و مقام حزب تودهای نبود؛ ربط اساسی و جهت اصلی کارش از نوع دیگر بود. همایون دستیار دستچینشدهای بود در گوشه تاریکی از صحن ناشناس کارهای کامبخش. و این هم به روحیهاش میخورد هم کمک به رشد خاص و روحیهاش میکرد، که گویا کرد." (10)
احسان یارشاطر
یارشاطر کاملا درست گفت که «کامبخش» فرد سادهای نبود. عبدالصمد کامبخش، کسی بود که تاسیس حزب کمونیست ایران(توده) از سوی انترناسیونال سوم کمونیستی(کمینترن) به او سپرده شده بود و او مهره کلیدی و اصلی حزب توده محسوب می شد.(11) باز می توان همین سوال را درباره همایون صنعتیزاده مطرح کرد که او چه اطلاعاتی از حزب توده و سایر گروههای ضدشاه در اختیار سفارت انگلستان گذاشت که به مقام منشیگری سفارت انگلستان رسید و بعد از کودتا آن چنان مدارج موفقیت در تجارت و نفوذ فرهنگی را درنوردید؟
دادگاه سران حزب توده بعد از کودتای 28 مرداد
تیرباران بعضی از اعضای حزب توده در پی کودتای 29 مرداد 1332
جالب اینجاست که امروز جریانهایی در حوزه فرهنگ در داخل کشور، کمر به «اسطورهسازی» و «سفیدنمایی» گلستانها و صنعتیزادهها و... بستهاند، که خود را «ملیگرا» و ارادتمند مصدق میدانند، ولی عوامل همکار رژیم کودتایی و آمریکایی بعد از دولت مصدق را هر روز به بهانهای مطرح میکنند و «یادنامه» و «جشننامه» برای ایشان به راه می اندازند.
اما نکته بسیار مهمی که در سند فوقالذکر ساواک درباره سوابق صنعتیزاده وجود دارد، اشاره به وابستگی او به فرقه «بابی ازلی» است.
حقیقت آن است که پدر بزرگ همایون صنعتی زاده، حاج علی اکبر صنعتی، که به گفته خود همایون، بزرگترین نقش را در تربیت و شکلگیری فکری او بر عهده داشت، از بابیان ازلی کرمان بود و به این صفت نیز شهرت داشت. وی حتی در سال 1311 هجری قمری به قبرس رفته بود تا به دیدار پیشوای بابیان، میرزا یحیی صبح ازل، نایل آید. صنعتی زاده نیز چون پدر به این اعتقاد روی آورد. نورالدین چهاردهی، که چندسالی با محمدصادق ابراهیمی، یکی از بزرگان بابی در شصت سال پیش، ارتباط داشت، چندبار صنعتی زاده را در منزل او ملاقات کرده بود. سابقة صنعتی زاده که به سبب فعالیت های سیاسی ـ فرهنگی پدرش نیز تقویت می شد، سبب گردید تا در سال های جوانی با خاندان دولت آبادی که از خانواده های برجستة بابی بودند، وصلت کند. (12)
نکته مهمی که درباره ریشه خانوادگی همایون صنعتیزاده وجود دارد این است که مادر او خانم «قمرتاج دولتآبادی»، دختر «میرزا سید هادی دولت آبادی»، شاگرد و جانشین «میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل»، جانشین میرزا علی محمد باب(موسس فرقه بابیه) و رییس شاخه «ازلی» فرقه بابیه بود. صبح ازل برادر «میرزا حسینعلی نوری» مشهور به بهاء الله بود که بعد از مرگ باب، در انشعابی بزرگ، بسیاری از پیروان او را تحت عنوان «بهایی» از برادرش میرزا یحیی(صبح ازل) جدا کرد. (13)
گفتنی است که جریان بابی ازلی نقش بسیار پررنگ و البته مخرّبی در تاریخ 150 سال اخیر ایران بازی کردند.(14) و همین جریان اگر به دست صدراعظم وطن دوست و اسلامپناه ایران، امیرکبیر، تار و مار نمی شدند، حتی می توانستند در یک شورش بزرگ، حاکمیت کشور را در دست بگیرند. جریان بابی ازلی همچنین نقش بزرگی در به انحراف رفتن نهضت مشروطه داشت. (15)
میرزا یحیی نوری(صبح ازل)
عبدالحسین صنعتیزاده، پدر همایون
به هر حال، خود همایون صنعتیزاده ماجرای نحوه پیوند خوردنش با برنامه فرانکلین و تاسیس شعبه ایرانی آن را چنین نقل کرده است:
" پدر من یک نمایشگاهی درست کرده بود از کارهای علی اکبر صنعتی، در چهار راه کالج. من در طبقۀ بالای آن، نمایشگاه میگذاشتم. تمام آتاشههای(وابسته های) فرهنگی را دعوت میکردم. روشنفکران آمد و رفت میکردند. روزنامه ها را دعوت می کردم. خانلری و امثال او می آمدند. حکایتی بود. خیلی شلوغ میکردم. یک شب که همۀ آنها را دعوت کرده بودم اتاشه فرهنگی آمریکا با دو تا آمریکایی دیگر به دیدن نمایشگاه آمد. بعد از کودتای 28 مرداد بود، سال 33. آمدند و پذیرایی کردم. بعد گفت این دو تا آقایان ناشرند و قصد دارند کتابهای آمریکایی را بیاورند در ایران چاپ کنند. چون می دانستم که به کار کتاب علاقه مندی، اینها را آورده ام که معرفی کنم. گفتم کار خوبی است حتما بکنید. دو روز بعد گفتند می خواهیم بیاییم در دفتر شما حرف بزنیم. آمدند و باز همان حرف ها را تکرار کردند. گفتند فلانی ما خیلی گشتیم کسی نماینده ما بشود. عدۀ زیادی هم داوطلب اند. اما تصمیم گرفتیم شما را برای این کار انتخاب کنیم. گفتم مرا؟ من اصلا کار کتاب بلد نیستم.
دیتوس اسمیت، مدیر عامل فرانکلین که قبلا رئیس انتشارات دانشگاه پرینستون بود، به تهران آمد. به او گفتم خیلی خوب این کار را می کنم. اما شرطش این است که کتابها را من انتخاب کنم. گفتند باشد."
در همین جملات، همایون اذعان می کند که رابطه خوبی با سفارتخانههای خارجی داشته و «آتاشه»های(وابستههای) سفارتخانهها را به پاتوق هنری خود دعوت می کرده است. اما روزنامهنگاری به نام «جی. ام. فلیستروپ»، در مقالهای با عنوان «تاریخچه جامع انتشارات فرانکلین» نحوه تاسیس شعبه ایرانی فرانکلین را اینطور روایت کرده است:
" در نوامبر سال 1953، یک سال پس از تأسیس اولین موسسه انتشارات فرانکلین در قاهره، دیتوس اسمیت با همراهی دو عضو دیگر هـیئت مـدیره اولین سفره دور دنیای خود را شروع کرد. اولین توقف آنان در تهران بود. هدف آنها این بود که امکانات تأسیس موسسه انتشارات فرانکلین را در ایران بررسی نمایند و برای انجام این کار اسـمیت مـعرفی نامههایی برای دوازده تن از علمای برجسته تجار و سیاستمداران ایرانی همراه داشت. هنگام ورود به تهران دریافت که تمام آن اشخاص یا در قید حیات نیستند یا بـه عللی دسـترسی به ایشان امکان ندارد. در عـوض چـیزی که سفرشان را با ارزش کرد، تماسهایی بود که طبق سنت ایرانی هنگام صرف چای و شیرینی در اتاق نشیمن هتل محل اقامتشان داشتند و آشنایی با اشـخاص مـهمی چون همایون صنعتیزاده بـود.
هـنگامی که صـنعتیزاده بـه عنوان اولین مدیر موسسه انتشارات فرانکلین تهران شروع بکار کرد، دست چپی معروفی بود که مورد مرحمت شـاهنشاه قـرار گرفته بود و بخشوده شده بود. او بنیانگذار و سازنده متهور موسسه انتشارات فرانکلین بود و از سـال 195 تـا زمـان نیمه بازنشستگیش در سال 1965 در سمت خود باقی ماند تا اینکه علی اصغر مهاجر (مدیر فعلی) جـانشین او شد." (16)
براساس اسناد پرونده فرانکلین در ساواک، صنعتی زاده در سفری که سال 1333 به آمریکا داشت، امتیاز نمایندگی فرانکلین را گرفت، اما خودش میگوید در گالری چهار راه کالج با وابسته فرهنگی سفارت آمریکا مذاکراتی انجام داد و این دیپلمات در سال 1333 ترتیب ملاقاتش با دیتوس اسمیت، مدیر عامل انتشارات فرانکلین در نیویورک و رئیس سابق انتشارات دانشگاه پرینستون را داد. فرانکلین نمایندگیهایی در کشورهای مصر، عراق، پاکستان، اندونزی و مالزی داشت و صنعتی زاده در این ملاقات توانست نمایندگی فرانکلین را به دست آورد. البته تقاضای صدور امتیاز این موسسه سال 1338 در ایران ارائه شد و به دستور قائم مقام ساواک با تقاضایش موافقت کردند؛ موسسه ای که تا هنگام انقلاب اسلامی 1500 عنوان کتاب ترجمه و چاپ کرد.
صنعتیزاده با دستور شخص شاه، کار بسیار مهم و استراتژیک تالیف و چاپ کتب درسی دوره دبستان را در موسسه فرانکلین به عهده گرفت. پررنگ کردن خط «باستانگرایی» و پررنگسازی وجهه شاهنشاهی از ماموریتهای محوّله به صنعتیزاده در انتشار کتب درسی بود. محمود صناعی، احمد آرام، محمود بهزاد، رضا اقصی، مصطفی مقربی، ابوالقاسم قربانی، حافظ فرمانفرماییان، هوشنگ پیرنظر، داریوش همایون برای تالیف و ویرایش؛ و محمد زمان زمانی، پرویز کلانتری، هرمز وحید، لیلی ایمن (بهایی)، ثمین باغچه بان و شهناز سرلتی برای امور هنری و آماده سازی با بودجه دربار به کشورهای اروپایی رفتند. نجف دریابندری، امیر صمیمی و علی اصغر مهاجر نیز برای طی دوره های امور اداری و مدیریت به سوئیس سفر کردند. (18)
به این ترتیب، صنعتیزاده یک امپراتوری چاپ و نشر در ایران به وجود آورد که تا همین امروز بسیاری از وابستگان و دستپروردگان او در این عرصه فعال هستند و اصطلاحا میدانداران این حوزه هستند. در کنار اینها، صنعتیزاه به واسطه پیوندهای عمیق با حکومت پهلوی، وارد حوزههای دیگر تجاری هم شد تا امپراتوری مالی خود را گسترش دهد. فعالیتهای تجاری او هر روز گسترش مییافت و به تدریج شرکت کشت مروارید کیش، شرکت گلاب زهرا، شرکت رطب زهره، شرکت چاپ «افست» (با شراکت سیدحسن تقیزاده) و کارخانه کاغذ پارس را به امپراطوری خود افزود و در دوره ای مدیریت شرکت لاستیک بی اف گودریچ را برعهده گرفت. (19)
از این رو، فقط ثروت موسسه انتشارات فرانکلین تهران در زمان تعطیلی این برنامه در مقر اصلی نیویورک حدود 10 میلیون دلار بود، در حالی که موسسه مادر در زمان تعطیلی تنها 8000 دلار موجودی در صندوق خود داشت! (20)
پرتیتراژترین کتاب چاپ شده توسط فرانکلین تهران، کتابی سفارشی و «به فرموده» درباره رضاخان بود که با امضای تایید شخص شاه منتشر شد. خود صنعتی زاده در مصاحبه با بی بی سی فارسی ماجرا را این گونه شرح داده است:
" کتابی برای من فرستاده بودند به نام poor boys who became famous ، یک مشت آمریکایی بودند که فقیر و بی چیز بودند بعد آدمی شده بودند برای خودشان. دادم ترجمه کردند با عنوان "مردان خود ساخته". فکر کردم چند تا ایرانی هم تنگش بزنم. فکر کردم یکی از مردان خود ساخته رضاشاه خودمان است. به سرم زد شرح حال او را بدهم پسرش محمد رضاشاه بنویسد. علا وزیر دربار بود. شاه هم هنوز میانه اش با من خوب بود. رفتم پیش علا خیلی استقبال کرد. گفت خودت بنویس. دادم نوشتند و توی آن هم آمد که بابای من بی سواد بود. خواندن و نوشتن بلد نبود. وقتی چهل سالش بود در پادگان قصر خواندن و نوشتن یاد گرفت. به هر حال توی آن این جمله آمده بود که بابای من بی سواد بود.
به علا گفتم نوشته حاضر است. گفت بیار من بخوانم. خانه اش دزآشیب بود. یک روز عصر بردم خواند، گفت به به، خیلی خوب است. ببر چاپش کن. گفتم نمی شود باید خودشان ببینند امضا کنند. او هم برده بود دیده بود و احتمالا نخوانده امضا کرده بود. ما هم تبلیغات کردیم که زندگی رضاشاه به قلم محمد رضاشاه. بیست هزار تا هم چاپ کردیم. گمان می کنم انتشارات اقبال چاپ کرد. سرپرستی کتاب هم با ابراهیم خواجه نوری بیوگرافی نویس معروف بود. کتاب چاپ شد."
همایون صنعتیزاده آنچنان به محمدرضا پهلوی نزدیک بود که در ماههای آخر حکومت پهلوی و اوج گرفتن امواج انقلاب، شاه که مثل همیشه ملت خود را به هیچ می گرفت و همه امور را در ید قدرت آمریکاییها، در یک ماشینسواری دونفره از صنعتیزاده می خواهد که واسطه میان او و امریکاییها شود، و البته همایون هم که شم و شامّه خوبی برای پیدا کردن جهت وزش باد داشت و می دانست که دوران شاه تمام است، حاضر به اجرای این ماموریت نشد. بگذارید ماجرا را از زبان ابراهیم گلستان(در پیام او برای جلسه یادبود صنعتیزاده) بخوانیم:
" در روزهای آخر شاهی که کوشش و توفیقهای جسورانه او را دیده بود ازش خواست بیاید او را ببیند. او رفت و دیدش و دعوت او را پذیرفت که برای یک گفتگوی محرمانه با اتومبیل بروند به سوی زرده بند و سد لتیان و ــ. او البته که باید میپذیرفت اما از این غافل ماند که به رانندهاش بگوید در فاصله دور پشت سر اتومبیل شاه بیاید. وقتی این را مدتها بعد برای من تعریف میکرد به انگلیسی توضیح داد Just in case یعنی اگر لزومی پیش بیاید. شاه میراند و او بغل دست او نشسته بود و گوش میداد به اینکه شاه وضع آن روزگار خودش را محصول رفتار آمریکاییان میدید و میدانست و از او میخواست که برود به آمریکاییها که اسم و نشانشان را میدید و میداد چیزهائی بگوید. همایون وضع روز را دور مییافت و دور میدید از سودبخشی اینجور تماسهای در این ساعتهای آخر. اظهار این عقیده شاه را چنان به خشم آورد که پا روی ترمز کوفت و شاهانه امر داد که «برو بیرون!» همایون گفت نگاهی به او کردم و او تکان کوتاهی به سر به یک ور داد که یعنی «ده برو دیگه!» همایون در اتومبیل را باز کرد و بیرون رفت، و هنوز درست روی زمین جا نگرفته بود که اتومبیل از زور گاز از جا کنده شد و رفت." (21)
ادامه دارد...
*پی نوشت:
1- https://www.smithsonianmag.com/history/cold-war-government-funded-publishing-house-took-american-literature-world-180969624
2- https://www.tandfonline.com/doi/abs/10.1016/0020-7837%2876%2990007-8?journalCode=ulbr19
3- « چاپخانهی جنگ: چاپ، تبلیغات و جنگ سرد»، انتشارات دانشگاه ماساچوستز، 2010، ص 14
4- https://www.nytimes.com/1977/12/26/archives/worldwide-propaganda-network-built-by-the-cia-a-worldwide-network.html
5- http://www.bbc.com/persian/arts/story/2008/08/080811_an-cy-sanaati-franklin.shtml
6- همان.
7- کتاب «فرانکلین در تهران»، سعید مستغاثی، شرکت انتشارات کیهان، ص 303
8- «یادنامه همایون صنعتیزاده؛ سیری در زندگی و آثار همایون صنعیزاده»، به کوشش علی دهباشی، انتشارات کتاب آمه
9- http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3252211
10- http://www.ibna.ir/fa/doc/book/259425
11- http://ir-psri.com/?Page=ViewCriticism&ArticleID=9
12- yon.ir/ITn4R
13- yon.ir/8RX1W
14- http://history.bojnourdiau.ac.ir/article_537473.html
15- http://marifat.nashriyat.ir/node/1966
16- http://www.1pezeshk.com/archives/2017/04
17- https://www.farsnews.com/news/13910126000008
18- همان.
19- https://www.cgie.org.ir/fa/news/130411
20-http://www.iscanews.ir/news/666333
انتهای پیام/