روایت آر پی جی زنی که در رملهای شرهانی گم شد
خواهر شهید طنوریان میگوید: منطقه رملی بود و پیدا کردن پیکرش سخت بود. خودش هم همیشه میگفت جوری میروم که پیدایم نکنند. دوست نداشت اثری از خودش به جا بگذارد و گمنامی را دوست داشت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، قصه غم انگیز دیدار خواهر و برادری بعد از سالها آن هم وقتی از برادر پارههایی استخوان مانده و از خواهر ، یک زن موسپید و دردکشیده، قصه پر ماجرا و تکراری این دیار است که روزگاری برای دفاع از انقلاب هزاران شهید تقدیم اسلام کرد. شهید علی طنوریان یکی از این شهداست. کسی که سال 62 در رملهای منطقه گم شد و بعد از 35 سال پیدا شده و نزد خانواده بازگشت. آن هم خانواده ای که چند سال پیش در سوگ مادر نشسته و پدر راست قامتش حالا خمیده و به سختی راه میرود.
شهید علی طنوریان فرزند اسماعیل، متولد 1342، اعزامی از تهران بود. این شهید بزرگوار در سال 1362 به جبهه اعزام و در عملیات والفجر یک و در منطقه عملیاتی فکه به شهادت رسید. اما پیکر مطهرش به کشور بازنگشت و در شمار شهدای مفقودالاثر جای گرفت. طی عملیات تفحص اخیر پیکر مطهر این شهید توسط اعضای کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در منطقه رملی کاوش شده و توسط مدارک شناسایی، احراز هویت شد.
خواهر شهید علی طنوریان در گفتگو با خبرنگار تسنیم از شروع فعالیتهای مبارزاتی شهید اینگونه میگوید: نزدیک انقلاب که شد همیشه در برنامههای مبارزات انقلابی شرکت داشت. با وجود اینکه محصل بود اما در مدرسه این فعالیتها را داشت و اعلامیه پخش میکرد. وقتی جنگ شد سال آخر دبیرستان بود که تصمیم گرفت به جبهه برود. اوایل مادرم اصلا راضی نبود که برود. به خصوص که پیکر شهدای مختلف را به شهر آورده و در کوچه و خیابان و محل، تشییع میکردند و این خبرهای شهادت توی دل مادرم را خالی کرده بود. با این وجود نمیتوانست جلوی او را بگیرد. آنقدر اصرار کرد تا مادرم را راضی کرد. پدرم از اول راضی بود ولی مادرم خیلی سخت راضی شد.
خواهر کوچکتر شهید حرفش را اینگونه ادامه میدهد: 12 ساله بودم که به شهادت رسید. یادم هست در زمانهایی که هر دو مدرسه میرفتیم، گاهی که از نوشتن خسته میشدم، علی مشقهایم را برایم مینوشت و بقیه اوقات در درسها کمکم میکرد. رفت و آمدش به جبهه را یادم هست. یک بار که به جبهه رفت و آمد، کاملا از این رو به آن رو شده بود. انگار معلوم بود دیگر برای این دنیا نیست. شبها با نور چراغ قوه دعا میخواند. چون یک اتاق بیشتر نداشتیم و نمیخواست مزاحمتی برای دیگران ایجاد کند.
خواهر این شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس از جبهه رفتن برادر چنین میگوید: روزی که به شهادت رسید، پدرم بی آنکه خبر از شهادت برادرم داشته باشد خواب دیده بود که علی در خواب با او خداحافظی کرده و رفته است. بعد از دیدن این خواب پدرم گفت: «میدانم که دیگر او را نمیبینیم.» مادرم هم قبل از رفتنش وقتی برای آخرین بار با او خداحافظی کرد، میگفت: «میدانم دیگر علی را نمیبینم.» بار دوم که به جبهه اعزام شد، به شهادت رسید.
او به نحوه شهادت علی اشاره میکند و میگوید: علی در جبهه آر پی جی زن بود. در عملیات والفجر یک وقتی دشمن حمله میکند در دفاع از خاکریز خودی شروع به شلیک آر پی جی میکند. بعد از چند شلیک موفقیت آمیز. تانک دشمن با گلوله به سمت او شلیک کرده و گلوله به صورتش اصابت کرده و به شهادت میرسد. بعد از آن دشمن پیشروی کرده و دیگر خودیها فرصت نمیکنند جنازه شهدا را با خود به عقب بیاورند.
این خواهر شهید از چشم انتظاری مادر چنین میگوید: مادرمان سال 93 فوت شد. خیلی چشم به راه آمدن برادرم بود ولی در این چشم انتظاری از دنیا رفت. آرتروز و رماتیسم داشت و نمیتوانست در تشییع شهدای گمنام شرکت کند ولی خیلی انتظار خبر آمدن فرزندش را کشید. مراسم تشییع شهدای گمنام را از تلویزیون تماشا میکرد و میگفت شاید پسر من هم جزء اینها باشد. از آن ابتدای مفقود شدن علی هر بار شهدا را میآوردند، مرتب میرفت به بنیاد شهید و معراج سر میزد و پیگیر پیدا شدن برادرم بود. اما به ما گفته بودند منطقه شرهانی دست عراق است و فعلا برای تفحص نمیتوانیم سراغش برویم. ما میدانستیم به این زودیها پیدا نمیشود. تنها نشانههایی که از او آوردند، ساک و قمقمه آب و لباسهایش بود.
او از آخرین کلمات برادر شهیدش چنین روایت میکند: قبل از شهادت یک نامه نوشته بود که در آن آورده بود: «خودم را در اوج کهشکانها میبینم. نمیدانم روی زمین هستم یا در آسمان...» متن این نامه مفهوم خیلی زیبایی داشت که لحظات آخر عمرش نوشته بود ولی وصیت نامه ننوشت. منطقه رملی بود و پیدا کردن پیکرش سخت بود. خودش هم همیشه میگفت جوری میروم که پیدایم نکنند. دوست نداشت اثری از خودش به جا بگذارد و گمنامی را دوست داشت.
خواهر شهید علی طنوریان در پایان با اشاره به همراهی برادر با خانواده چنین میگوید: برادرم از ابتدا با ما زندگی میکرده و بعد از شهادت هم در تمام این سالها همراهمان بوده است. هر جا مشکلی داشتیم کمکمان میکرد. حضورش را همیشه حس میکنیم. به هیمن دلیل نیاز نداشتیم برای رفع دل تنگی حتما مزار او را داشته باشیم. پدرم مرتب خوابش را میبیند و برادرم او را راهنمایی و کمک میکند. ما کرامتهای شهید را دیدهایم.
انتهای پیام/