خاطرات خواندنی یک خلبان اف ۴ در «کتیبهای بر آسمان»
کتاب «کتیبهای بر آسمان» خاطرات سرتیپ ۲ خلبان اکبر صیاد بورانی، خلبان اف ۴ است که در چهارمین روز از شروع جنگ تحمیلی در حوالی سرپل ذهاب هدف موشک دشمن قرار میگیرد و به اسارت عراقیها در میآید.
به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، «کتیبهای بر آسمان» خاطرات زندهیاد امیر خلبان اکبر صیاد بورانی است که دوره خلبانی اف4 را در زمان رژیم گذشته در کشور آمریکا گذرانده بود. او با آغاز جنگ تحمیلی اهداف نظامی و اقتصادی کشور عراق را طی چندین پرواز متوالی مورد هدف قرار داد و در یکی از این پروازها در سال 1359 هواپیمایش مورد اصابت موشکهای دشمن قرار گرفت و سقوط کرد.
صیاد بورانی بیش از 10 سال از عمر خود را در اردوگاههای رژیم بعثی سپری کرد. مصاحبه و نگارش این اثر را میرعمادالدین فیاضی برعهده داشت. در بخشی از این کتاب آمده است:
«حساب کردم این مأموریت آنقدر طولانی نیست که بنزین کم بیاورم. با خودم گفتم: «فوقش میروم پایگاه کرمانشاه مینشینم.» رفتم به طرفِ تَنگابِنو. از مرز رد شدم و هدفها را پیدا کردم. شیرجه رفتم و یکییکی زدمشان. موقع برگشت، موشکهای سام ـ 6 عراقی فعال شدند. موشک اول را که دیدم، شاخ به شاخ رفتم بهسمتش. به 30 متریاش که رسیدم، ناگهان به سمتِ چپ مانور کردم. مانورم بهقدری شدید بود که در اثر فشارِ جی «بِلَک اُوت» شدم (چشمم سیاه شد) و جایی را ندیدم. نزدیک زمین بودیم، حواسم بود هواپیما را کمی بکشم بالا و ارتفاع بگیرم تا حالم سرِ جا بیاید و دوباره موقعیتم را پیدا کنم. وقتی رفتم بالا سرعتم کم شد. از موشک اول فرار کردم و ندیدم موشکهای دوم و سوم در راهاند. یکی از موشکها خورد به دُمِ هواپیما. هواپیما ناگهان تکان شدیدی خورد و شوکی به ما وارد شد. علی ناله کرد و چشمم سیاهی رفت.
وقتی توانستم ببینم، از نظرِ حسی درگیر پیدا کردن موقعیتم شدم. هواپیما بالا میرفت و سرعتم کم میشد. سرِ هواپیما بهسمتِ سرپلذهاب بود. باید به آن سرعت میدادم که جان بگیرد تا از معرکه فرار کنم. اما موتورِ سمتِ راست آتش گرفته بود. اینستِرومِنت ها و چراغهای هشداردهنده روشن شده بودند. به قول خلبانها، کابین چراغانی بود. فوری موتوری را که آتش گرفته بود خاموش کردم. بعد، آتشی که از زیرِ بدنه بیرون میزد خاموش شد ولی چراغهای هشداردهنده هنوز روشن بود.
موتورِ سالم نیمه جان کار میکرد. ترکش خورده بود و نقص فنی داشت. با خودم گفتم: «خدا را شکر هواپیما سمت ایران است. تا جایی که میتوانم، خودم را به سرپلذهاب میرسانم که اگر خواستیم بپریم بیرون، داخل ایران بپریم.» روی منطقهای پرواز میکردیم که گندمزار بود و درخت و درختچه داشت. هواپیما رو به زمین زاویهای سی درجه پیدا کرده بود و بهآرامی داشتیم ارتفاع کم میکردیم.
دیگر چیزی در کنترلم نبود. یک لحظه فکر کردم اگر از این فرصت استفاده نکنیم و نپریم بیرون، هواپیما به زمین میخورد. هرچه بصیرت را صدا کردم: «علی، علی، بپر بیرون»، جواب نداد. هرچه به زمین نزدیک میشدیم، درختها درشتتر میشدند. دیگر فرصتی نداشتم کاری بکنم. شروع کردم به عملیات ایجِکت . دستگیره را کشیدم. صداهایی آمد. فهمیدم کمکم رفته، اما خودم نشستهام و هواپیما میرود توی درختها. شروع کردم به فعالیت دیگری. باید فرصت میدادم هواپیما برای ایجکت کارهایش را بکند. این فعالیتها در مجموع 39/ ثانیه طول میکشد و به یک چشم به هم زدن کارها انجام میشود. ولی همین زمان کوتاه برایم طولانی بهنظر میرسید. تسلیم مرگ شده بودم و برایم همه چیز تمام شده بود. بیاختیار همه زندگیام جلوی چشمم آمد. ناخودآگاه گفتم: «خدایا، دارم میروم و کاری برای آن دنیا نکردهام». همان موقع کاناپه باز شد. هوایی به صورتم خورد و بیهوش شدم...».
زندهیاد صیاد بورانی پس از طی یک دوره بیماری درخردادماه سال 1393 جان به جانآفرین تسلیم کرد. علاقهمندان برای تهیه نسخه چاپی این اثر میتوانند به اینجا مراجعه کنند.
انتهای پیام/