هر که ترسش بیش، فروشش بیشتر

هر که ترسش بیش، فروشش بیشتر

در روزگار کنونی به نظر می‌رسد تئاتر از آن رسالتی که خود بدان می‌بالد فاصله می‌گیرد. «یک روز تابستانی» اثری است که با ترس بیشتر نسبت به وضعیت کلی، فروش بیشتری نصیبش می‌شود.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

با این پرسش آغاز کنیم که آیا فروش یک نمایش برابر با درست بودن نمایش است؟ پاسخ چنین پرسشی براساس استقرا منفی است. اصولاً تاریخ هنر نشان داده است برترین‌ها در فروش پراقبال نبوده‌اند. نمونه‌اش فهرست 100تایی‌های مجله Sight & Sound است که پس از پنجاه سال سلطه «همشهری کین» به چنگ هیچکاک و «سرگیجه‌»اش افتاد. واقعیت امر آن است که ماندگارترین فیلم‌های تاریخ سینما شکست‌های تجاری خالقانش بودند. این مسئله به شکل استقرایی نشان می‌دهد که فروش یک اثر هنری برابر با برتر بودن آن ندارد. نظریه‌های بسیاری در این باره وجود دارد که معیار ارزش هنری یک اثر در چه چیزی است. نمونه بسیار مشهورش که عموماً در ایران بدان استناد می‌شود، نظریه نهادی جورج دیکی است که معیار ارزشگذاری را یک نهاد برمی‌شمرد که به طور خلاصه «نماینده نهادیِ اجتماع هنری آن را ارج نهد.»

اصولاً در ایران معیار برتری یک اثر هنری به دوش منتقدان سپرده می‌شود، هر چند منتقدان چندان در ایران جایگاه ویژه‌ای نمی‌یابند؛ بلکه این بازار است که یک اثر را بالا و پایین می‌برد. بازار به واسطه ابزارهایش تعیین می‌کند که مردم چه ببیند و چه نبینند. بازار با استفاده از سازوکارهایش، تصویری برای فروش بهتر یک اثر هنری پدید می‌آورد، تصویری که می‌تواند جامعه مخاطب را متقاعد کند اثری را به تماشا نشینند یا خیر. در چنین شرایطی بازار حتی می‌تواند پیام اثری را مخدوش کند یا آن را دستکاری کند.

این مقدمه‌ای بود برای باز کردن یکی از آثار پرفروش تئاتر ایران در سال 97. «یک روز تابستانی» عنوان نمایشی است از پارسا پیروزفر به قلم اسلاومیرمروژک، نویسنده سیاسی لهستانی. او که جهان زیر هجوم نازی‌ها و مخروبه طرفداران کمونیسم را دیده بود، در آثارش تندترین نقدها را در طنازانه‌ترین شکل ممکن تقدیم جامعه می‌کرد؛ البته جامعه‌ای که او چندان در آن ساکن نمی‌شد. مروژک نویسنده‌ای بود همواره در سفر. او بخش برّان قلمش را کنار می‌نهد تا به نقد فرهنگی یک اجتماع بپردازد.

در «یک روز تابستانی» ناموف و موف، دو موجود به ته خط رسیده، تصمیم دارند در یک پارک به زندگی خود پایان دهند. یکی خود را در شرایطی یافته است که می‌تواند به هیچ یک از خواسته‌هایش دست یابد و در آن سو، دیگری هر آنچه خواسته به دست آورده است؛ پس برای آنان معنای زندگی در ابزوردترین شکل ممکنش نمود پیدا کرده است تا جایی که آنان دیگر از زندگی پرسشی ندارند. با ورود زنی جذاب به پارک ورق برمی‌گردد و به نظر می‌رسد هنوز چیزی هست که بتوان شانس زندگی را آزمود. این وضعیت به رقابتی سوق پیدا می‌کند تا ناموف و موف وارد یک جنگ شوند، جنگی که در آن یکی بر دیگری غلبه کند تا مبادا دست رقیب به دختر برسد.

آنچه مروژک در اثر خود به تصویر می‌کشد، تقابلی است طبقاتی که در آن یک طبقه تمامیت‌خواه در برابر یک طبقه شکست‌خورده قرار می‌گیرد. اگرچه در نمایش گفته نمی‌شود این دو شخصیت چه شناسنامه‌ای دارند؛ اما قابل‌پیش‌بینی است که خاستگاه هر یک از این دو شخصیت کجاست. این نقطه همان جایی است که پارسا پیروزفر از آن عدول می‌کند. او تلاش نمی‌کند تصویری سیاسی از نمایشنامه مروژک ارائه دهد؛ بلکه بخش طنازانه آن را می‌پسندد. جایی که مخاطب بتواند با شخصیت‌هایش بخندد؛ اما دقیقاً از کدام شخصیت؟ شخصیت پیروز که فلسفه‌ زندگیش به ته خط رسیده است یا شخصیت بازنده‌ای که به زعم همراهش، فلسفه زندگی برای او جهانی مملو از هیجان تدارک دیده است.

با کمی دقت می‌توان فهمید شخصیت پیروز ماجرا چه کسی است. می‌توان دانست او گفتمان مسلط است. کافی است به دیالوگ‌ها دقت کنیم که او چگونه شخصیت روبه‌روی خودش را با خود همراه می‌کند. او خود را الگو می‌داند و کاری می‌کند شخص مقابل سعی کند به او شبیه شود. پس نتیجه کار آن است که برای خودنمایی در برابر دختر داستان بالاخره شنا کند، همان ورزشی که نقطه آرمانی شکستش به حساب می‌آید و در آن سوی میدان، مرد برنده قهرمان شناست. در نهایت این شناست که او را در دریا فرومی‌خورد تا مرد برنده دختر را به چنگ آورد. مرد برنده با حقه‌بازی، بازنده را راهی دریا می‌کند. این تلنگری به نظام سلطه‌ای است که در قالب یک فاتح منهای معنای زندگی متجلی می‌شود؛ اما واقعیت این است که برای این فاتح طبقاتی، هر موقعیتی به یک معنا بدل می‌شود. در مقابل برای مرد بازنده معنا تنها در آن زن خلاصه می‌شود. حتی نمی‌داند برای چه باید به آن زن دست یابد؛ ولی این دست‌یابی برایش گران تمام می‌شود. او نفهمیده در این جهان ناعادل دریا برایش کوسه‌ای می‌شود تا او را ببلعد.

در نمایش پارسا پیروزفر این وجه تلخ ماجرا حذف می‌شود. حذف شدن نیز ساده رخ می‌دهد. در ایران کافی است شما زبان را ابتر کنید. زبان نه واژه صرف؛ بلکه زبان در ساحت طبقاتیش، آن چیزی که سوسور پارول می‌نامد. زبانی که می‌توان با آن دریابیم شخصیت در چه موقعیتی قرار دارد. زبان محصول ترجمه، موف و ناموف را در یک ساحت قرار می‌دهد. زبان تمایزی میان دو فرد ایجاد نمی‌کند. این مهم با فُرم شخصیت‌پردازی به سوی یکسان‌سازی پیش می‌رود. لباس‌ها و ساختار پوششی نمی‌تواند تمایز طبقاتی ایجاد کند، در نتیجه موف و ناموف برآمده از یک ساختار طبقاتی یکسان هستند و به همین راحتی امر سیاسی نهفته در متن کشته می‌شود. همه چیز به یک کمدی سَبُک تقلیل می‌یابد که ما را می‌خنداند. ابزار لازم برای چنین کمدی نیز وجود دارد: رضا بهبودی.

بهبودی بدون شک بهترین کمدین این روزهای تئاتر ایران است. البته تعریف نگارنده از کمدین شکل مرغوب آن است که تقلید صدا نمی‌کند، ادا در نمی‌آورد،‌شوخی‌های پس‌گردنی ندارد، مزه‌پرانی نمی‌کند. او نبض ماجرا را دست می‌گیرد و شخصیت را به بهترین شکل ممکن، با کنش‌های اعجاب‌آور روی صحنه محبوب می‌کند. شاهکار او در «قضیه مترانپاژ» و اتفاقات نرفتن نمایش به فجر، حسرت گرفتن یک تندیس فجر را بر دل دوستداران بهبودی در آن نمایش گذاشت. بهبودی در «یک روز تابستانی» بار دیگر پرانرژی ظاهر می‌شود. او موقعیت‌های معمولی نمایش را هم چنان کمیک بازی می‌کند که بازی اغراق شده پیروزفر در بیشتر اوقات از چشم مخاطب می‌افتد.

در مقابل دوتایی قلاتیان و پیروزفر به هیچ عنوان جذاب نمی‌آید. آنان نمی‌توانند به مثابه بهبودی کمدی فیزیکی ارائه دهند. آنان معمولی هستند و گاهی بد می‌شوند. قلاتیان قرار است نقش یک  Femme Fatale را ایفا کند. زنی که می‌توان آتش میان مردها را شعله‌ور کند. دو رفیق را نسبت به یکدیگر دشمن کند تا هر دو را ناکام ماجرا کند. ناکام‌هایی که در سیاهی جهان مستغرق می‌شوند. او نقش یک زن کشنده را ایفا می‌کند؛ اما چنین نیست. تمام تلاش بهبودی نیز همین است. اینکه نقش زن مقابلش کشنده باشد که نیست. زن کشنده نیز محصول سیاست است. با نگاهی به سینمای نوآر و البته هنر قرن بیستم می‌توان دریافت این زنان شهرآشوب، عموماً خارجی‌های متخاصمی هستند که چشم مردان دیار را به خود جلب می‌کنند. زنانی مرموز از آن سوی مرزها که می‌توانند جسم مردان را به مثابه خاک وطن تسخیر کنند.

مروژک نیز از آن آگاه است. پس زن به مثابه قدرت‌نمایی مردانه ظاهر می‌شود. زندگی معنی پیدا می‌کند برای مردها. مردهایی که فلسفه زندگی را گم  و به سوی مرگ سوق پیدا کرده بودند. جنگ آغاز می‌شود تا زن را تصاحب کنند و در اینجاست که طبقه اجتماعی نمود پیدا می‌کند. برنده از بالادستی می‌آید که شنا کردن بلد است. شنا استعاره‌ای بر دانستن سیاست است. پس بازنده غرق می‌شود؛ چون اهل سیاست نیست. زن دست در دست مرد برنده از صحنه خارج می‌شود. البته در ساختار ذهنی نگارنده، نه روی صحنه. صحنه ابتر است از سیاست. متن به راحتی سیاست‌زدایی می‌شود. با رفتن بهبودی به دریا، شور صحنه کاهش پیدا می‌کند و   Femme Fatale  بد روی صحنه، بدتر هم می‌شود. گویی معصومی است به امانت در دست یک مرد. همین. همه چی به پایان می‌رسد. سرد و بی‌روح و ما می‌مانیم آن همه انرژی که پشت دریای یونولیتی محو می‌شود.

پیروزفر از مروژک تنها کمدی را می‌گیرد و آن را میان خود و بهبودی تقسیم می‌کند. در این میان قلاتیان چیزی نصیبش نمی‌شود. جهان او در همان زمانی که دستمال را برای مردها می‌اندازد تمام می‌شود. او سرد و بی‌روح است. چشمانش آن نگاه گیرا و نافذ را ندارد. نمی‌تواند قلب مردان مخاطب را از تپش بیاندازد و بدتر از همه اینکه ملاحت و شیرینی یک زن کمدین را ندارد. در اینجاست که باید مکثی کرد و پرسید تئاتر ایران چند زن کمدین دارد؟ پاسخ اندک به اندازه انگشتان یک دست. و قلاتیان به هیچ عنوان کمدین نیست. او در همان قد و قواره فیلم دوران عاشقی است. ترحم‌برانگیز.

پس پیروزفر خود مروژک را از اثر می‌گیرد. همان مروژک منتقدی که با کنایه مخاطبش را هدف قرار می‌دهد و زبانش جهانی می‌شود. این سیاست‌زدایی از یک اثر سیاسی است. این امری مرسوم در این روزهای تئاتر ایران است. تلاشی برای ابتر بودن در فضای کنونی. برای در امان ماندن از خطرات احتمالی.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
بیشتر بخوانید...
بیشتر بخوانید...
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران