فرمانده شهید حججی در آینه خاطرات: داعش را ۷کیلومتری فرودگاه متوقف کرد/زندگی در کانکس حرمین سامرا
مرتضی حسینپور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه و فرمانده شهید محسن حججی بود. پیش از شهادتش نقشه شوم داعش را برای بهراهانداختن حمام خون بر هم زد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، «شهید مرتضی حسینپور شلمانی» معروف به «حسین قمی» متولد 30 شهریور سال 64 بود. او سال 83 وارد سپاه شد. در دانشکده افسری دوره آموزشی را گذراند. و در سال 92 با شروع فتنه در سوریه وارد منطقه شد و مسئولیتهای مختلفی را گرفت. سال 93 با ورود داعش به عراق، حسین به عراق اعزام شد. جزو اولین افرادی بود که با حاج قاسم در پدافند بغداد ــ سامرا مشارکت داشت. نبوغ و مجاهدتهای او بهگونهای بود که فرماندهان به او لقب حسن باقری زمان را دادند.
مرتضی حسینپور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه و فرمانده شهید محسن حججی بود. او صدها نفر همچون محسن حججی را زیر دست خود پرورش داد تا تکفیریها نتوانند حتی به بخشی از خواستههای خود در منطقه برسند. این فرمانده زبده نظامی در همان معرکهای که شهید حججی بهاسارت درآمد بهشهادت رسید اما پیش از شهادتش نقشه شوم داعش را برای بهراه انداختن حمام خون بر هم زد و جان بسیاری از رزمندگان مقاومت را نجات داد. سرلشکر جعفری فرماندهکل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهپاس رشادتهای شهید مرتضی حسینپور شلمانی، در پیامی این شهید مدافع حرم گیلانی را بهعنوان شهید نمونه کشور در سال 97 معرفی کرد. تنها فرزند شهید حسینپور 4 ماه بعد به دنیا آمد.
بیشتر بخوانید:
فرمانده حججی میگفت: آنقدر میجنگم تا ریشه تکفیری را بخشکانم/ماجرای آرم 313 روی سینه «فرمانده حسین»
در صحنه اسارت حججی چه گذشت؟/روایت فرمانده گمنام ایرانی که 100 رزمنده مقاومت را نجات داد
«حسن باقری» زمان چهکسی بود؟/جوان ایرانی که مستشار ارشد فرماندهان مقاومت بود
در ایام سالگرد این شهید مدافع حرم، خاطراتی از همرزمان، اعضای خانواده و برخی اطرافیان شهید در ادامه میآید:
بارها حق مأموریتش را دریافت نکرد
بهشدت روی بیتالمال و حقوقی که میگرفت حساس بود. بارها حق مأموریتش را دریافت نکرد. گاهی هم از جیب خرج میکرد و آن را وظیفه خود میدانست. سال 94 در یکی از مناطق درگیری شدیدی بهوجود آمد که مرتضی مجبور به عقبنشینی شد. وقتی برگشت به فرماندهاش گفتم: «مرتضی 60 روز است که اینجاست. بهتر است به عقب برگردد.»، با برگشتش موافقت شد. نگاهی به ظاهرش انداختم؛ یک لباس جنگی و یک جفت دمپایی تنها چیزی بود که داشت. پرسیدم: «پس وسایلت کو؟» گفت: «حجم آتش اجازه نداد چیزی با خود به عقب بیاوریم.» لباسی نبود که به او بدهیم. کفشی کهنه پیدا کردیم و به او دادیم تا با آن به دمشق برود. مقدار کمی پول به او دادم و گفتم: «به دمشق که رسیدی برای خودت لباس تهیه کن». چند روز بعد یکی از نیروها با پاکتی پول نزد من آمد و گفت: «مرتضی این پول را برگرداند.»، پاکت را باز کردم و دیدم بیشتر از نصف پول را برگردانده، تنها یک شلوار ساده خریده بود و پیراهنی از آن هم سادهتر تا بتواند به ایران برگردد، حتی کفش هم نخریده بود.
بیشتر از اینکه از تیرخوردن بترسد، از من میترسید
مادر شهید: بیشتر از اینکه از تیر خوردن بترسد، از من میترسید! اگر بلایی سرش میآمد، به همسرش سفارش میکرد که به من چیزی نگوید، میگفت: «مامانم بفهمه کارمون در اومده!» اولین بار که مجروح شد، من از پچپچ پدرش و دامادمان فهمیدم که برای مرتضی اتفاقی افتاده، همان جا شروع کردم به گریه، هرچه میگفتتد که او سالم است قبول نمیکردم، امکان تماس هم نبود. با چند نفری تماس گرفتند و بالاخره شمارهای پیدا کردند که بتوانم با مرتضی حرف بزنم، گوشی را که برداشت گفت: «مامان چی شده؟ کل سوریه دارن دنبالم میگردن!». گفتم: «میخواستم صداتو بشنوم، بگو ببینم حالت چطوره؟ خیلی درد داری؟ آخه با خودت چیکار کردی پسر؟»، خندید و گفت: «من خوبم مامان، همون دو روز پیش چند ساعت بعد مجروحیتم بهتون زنگ زدم ولی مثل اینکه خبرش تازه بهتون رسیده! نگران نباشید».
در آزادسازی سامرا نقش کلیدی داشت
در آزادسازی سامرا نقش کلیدی داشت، میگفت: «اگر یک ساعت دیرتر آنجا بودیم چیزی از حرم نمیماند». یک ماه در کانکس نزدیک حرمین زندگی کرده بود، وقتی به سامرا حمله شد، منطقه بهفرماندهی مرتضی پاکسازی شد، فرماندهاش میگفت: «وقتی مرتضی را برای عملیاتی میفرستادیم، خیالمان راحت بود. میدانستیم که بهبهترین شکل ممکن از پس آن برمیآید». در مدتی که در سامرا حضور داشت، چندین عملیات را فرماندهی کرد؛ در این عملیاتها از تجربیات دیگران هم بهنحو احسن بهره میبرد. همیشه سعی میکرد دانش خود را همراه با تجربه دیگران در میدان جنگ بهکار گیرد، معمولاً هم بهترین نتیجه را میگرفت.
هیچوقت نشنیدیم غیبت کسی را کند
هیچوقت از مرتضی نشنیدیم که غیبت کسی را کند. حتی دوست نداشت اطرافیانش پشت سر کسی صحبت کنند. اگر کسی جلوی او از کسی بد میگفت با خنده و شوخی بحث را عوض میکرد. حتی دوست نداشت پشت سر کسانی که در حقش ظلم کرده بودند هم بدگویی شود. بار غصهها و مشکلات را بهتنهایی بهدوش میکشید اما درباره کسی بدگویی نمیکرد.
خط پدافندی در 7کیلومتری فرودگاه و توقف داعش
سال 92 قبل از برگزاری مذاکرات ژنو، داعش نزدیک به 5000 نیرو را از مرز اردن به سوریه وارد کرد. در آن زمان من و مرتضی در منطقه حضور داشتیم. داعش با حرکت دومینویی مناطق را تصرف میکرد و بهسمت فرودگاه دمشق در حرکت بود. ارتش سوریه انسجام نداشت. در آن شرایط، تصرف فرودگاه دمشق میتوانست تمام معادلات منطقه را برهم بزند و بر نتیجه مذاکرات تأثیر بگذارد. برای تصرف فرودگاه مصمم بودند. جنگندههای سوری نیروهایشان را تارومار میکردند و آنها با عبور از روی اجساد به پیشروی خود ادامه میدادند. بهکمک شهید حسینپور و شهید محمد جنتی در 7کیلومتری فرودگاه یک خط پدافندی تشکیل شد و نیروهای داعش در همان نقطه متوقف شدند.
کمک به مجروح فاطمیون
نفربر نیروهای فاطمیون در مسیر برگشت روی یک تله موزاییکی رفته بود. راننده درجا شهید شد و یکی از همراهانش دست و پایش را از دست داد. بلافاصله نیروهای داعشی شروع به تیراندازی کردند. هیچ کس جرئت نزدیک شدن نداشت. مرتضی خود دست به کار شد و زیر آتش سنگین دشمن بهسمت ماشین رفت و مجروح را بیرون کشید و عقب برد.
فردای آن روز مرتضی را ناراحت دیدم. جلو رفتم و جریان را پرسیدم. گفت: "در مسیر برگشت، جوانی که مجروح شده بود از من آب خواست. چون خونریزی شدیدی داشت قبول نکردم و به او آب ندادم."، گفتم: "خب، اینکه ناراحتی ندارد! کار درستی انجام دادی."، گفت: "امروز خبر دادند در بیمارستان شهید شده است. کاش به او آب میدادم".
انتهای پیام/*