لرستان| بر آستان زیارت؛ نجواهای سپرده به کاروان خورشید برای شاه خراسان+ تصاویر
سفر کاروان زیر سایه خورشید به لرستان که تمامشده، خادمها دلسپردهاند به اندرونیترین زمزمههای زیر لب تا آن را به شاه خراسان برسانند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرمآباد،سنگبر سنگ از ازدحام بند نمیشود. از بالای کوه آمده در روستای شاهیوند. راه که نمیتواند برود، پاهاش را روی زمین سُر میدهد. سوی چشمهایش رفته. نمیتواند ببیند با چشم سر. خادم پرچم بارگاه را نزدیک میآورد. در گوش او از گنبد و زیارت میخواند. زن با چروکهای دست پرچم را در آغوش میگیرد. چشم دل میگشاید با تبرک. روستای شاهیوند هنوز بوی قرنهای گذشته را میدهد با خانههای کاهگلی و صمیمیت دیوارهای کوتاهقامت.
زن به احترام پرچم توقف کرده، مشغول زیارت میشود:«با چشم دل آمدهام به زیارت از راه دور. توفیق دستهای خالی است و یک دل پیر. حالوهوای خوبی را تجربه کردهام. حاجتهای زیادی در دل دارم. امید دارم به اجابت آنها برسم.»
تحفهای نثار خادمها
زن از پرچم که دور میشود، سلاموصلوات روستا را گرفته. خادمها از شهرستان چگنی بدرقه میشوند با شوقهای در دل. فرسنگها راه باید بروند تا پرچم بارگاه به دورافتادهترین مناطق لرستان نیز برسد. روستاهای کوهدشت مقصد بعدی زائران است. مسیر سنگلاخ و ناهموار بهزحمت طی شده. بلندبالا مردی با زبان لکی پیش میآید. در صورتش آثار سالهای ازدسترفته است. ارزشمندترین تحفهی عمرش را نثار خادمها میکند، تسبیحِ کربلا.
در فاصله چند کیلومتری کودکان از پشت خانههای سنگی و پردههای وصلهدار پنهانشدهاند. زیرچشمی چشم میاندازند به شلوغ روستا. یکی از آنها که جلوتر میآید، یخ بقیه باز میشود. آنها هم میروند زیر سایه خورشید. میخندند. بلوط زاران بر پهنهی کوه تکثیرشده، چشم را مینوازد به مردمان روستایی که هنوز در خیالشان رؤیای آسفالت گذر نکرده.
دستِ کوتاه طلب
جایی بر بالای جادههای پیچدرپیچ و بلوطهای پیچیده در هزاران خم کوهستانهای زاگرس خادمها راه میافتند به سمت روستاهای نورآباد. اینجا هم در تابستان خشک، روستاها رمق آبادانی ندارند. به روستا خبر رسیده که زائرانی از مشهد آمدهاند، نشستهاند در خلوت روستا. سر از پا نمیشناسند. یکی از راه دور گوش به جاده داده، با آمدندِ او هیاهو به جان اهالی افتاده. قدمها را تند کرده، میروند به استقبال. دختران با بوی اسپند بختِ آبادی را بلند میکنند. شیب تند خانهها با چراغانی ایوانها درهمآمیخته. نفس راه تازه میشود.
زن و مرد و پیر و بیمار در پختن نذریای که یکی از اهالی تدارک دیده، سهیم میشوند. رنگ چشمها برق میزند از اشک شوق دیدار. اینجا هرچند فرسنگها فاصله با حرم است، صدای بال دعاها قفل دلها را بازکرده. فاصلهها مطرح نیست. پای عشق که در میان باشد، دورترین راهها با سفر روحانی به قُرب میرسند. یکی از جوانان روستا پرچم یا امام رضا را دور سر آبادی میگرداند. پرچمدار ارادت آبادیست:«آرزو دارم برای یکبار هم که شده با پای پیاده به زیارت بروم. تمام سختیها و تاولهای راه باید به عشق آقا آسان شود. در روستای ما مردمانی یافت میشوند که حتی نتوانستهاند برای یکبار هم که شده به زیارت بروند. دست طلب آنها کوتاه است و به ضریح نمیرسد. کاش آنقدر وضع خوبی داشتم که میتوانستم آنها را به آرزویشان برسانم.»
در حسرت زیارت
چشمهای کمسوی پیرمردی با صحبتهای او در کاسه سر فرو میرود. حسرت از نهاد سینهاش بلند شده. ظهر میشود. اهالی دریکی از خانههای روستا جای میگیرند. همه تنگ در کنار هم مینشینند. دل هرکدام که تنگ شود، بلند شده میرود سمت پرچم. آن را بر سروصورت میبرند. زیارت، نیایش و آرزو با ذکرهای زیر لب همخوان میشود. بزرگ روستا پا به خانه میگذارد. از زیر طاقی خانه رد میشود.«آقا بفرمایید چای.» برای او چای میریزند در استکانهای کمر باریک و نعلبکیهای آبیرنگ.
بزرگ روستا نمای بیرونیِ روستا را نگاه میکند. رو به خادمها سرش را از گریبان برمیگرداند:«پا روی چشم روستا گذاشتید. خوشآمدید. سلام ما را به شاه خراسان برسانید. 70 سال از عمر که سپریشده، هنوز در حسرت زیارتم.» نفس عمیق میکشد. دست بر محاسن برده، بر دلش هوای مشهد است تا مگر اذن زیارت بیاید. با سر برود.
چندساعتی که گذشته، خانهی میزبان خلوت شده. با سرسلامتی روستا خادمها از روستاهای نورآباد رخت جاده برمیدارند. کاروان زیر سایه خورشید به بروجرد که رسیدهاند، به دو گروه تقسیم میشوند. یکی از آنها در روستاها و اشترینان میروند و یک گروه دیگر در زندان، بیمارستانها و امامزاده جعفر(ع).
لرستان، زیر سایه خورشید
زن میانسالی تنیده در چادر سیاه با شیارهای عمیقِ پیشانی به امامزاده رسیده. در سایه دیوار حرکت میکند. آهسته و شک دار نگاه به جمعیت میاندازد. خادمها را که میبیند، چادر به دندان میگزد. زن بریده و بیخیال از نیمه زندگی، شلوغی راه را باز میکند. فاطمه میرود. مثل همهی زنهای دیگری دست بر پرچم میساید. نگاهش گویی از همهجا فرار کرده. در مأمن پرچم دل مینهد به اشک. او حالا یک دخیل دارد و هزاران امید در دل.
زن دست سفت کرده. ستون بر زمین میزند. بلند میشود. چادر میتکاند. نگاه میگیرد از پرچم. نفسش را یَله میکند توی هوا و آستان زیارت. کاروان زیر سایه خورشید از 26تیر وارد لرستان که شده، 44 روستا را در شهرستانهای استان رفتهاند. حالا سفر که تمامشده، خادمها دلسپردهاند به اندرونیترین زمزمهها و نجواهای زیر لب تا آن را به امام رئوف و صاحبِ اسرار برسانند.
گزارش از فاطمه نیازی
انتهای پیام/م