رویای "سیندرلایی" سیاه پوستان
به مناسبت انتشار گسترده فیلم «پلنگ سیاه» نگاهی انداخته ایم به ابعاد جدیدترین اثر ابرقهرمانی مارول و دیزنی.
خبرگزاری تسنیم- مهدی مافی:
تا یکی دو سال قبل، ساخته شدن فیلمی با یک ابرقهرمان سیاه پوست در هالیوود تابویی غیر قابل شکستن بود. کمپانیها و مدیران استودیوهای آمریکایی معتقد بودند اگر بدون ستارههای سفید پوست فیلم بلاک باستر بسازند، سرمایه شان را آتش زده اند. چون اثر خودشان را محدود به یک اقلیت نژادی در کشورشان کرده اند و هر چقدر هم این اثر میان آنها پر طرفدار باشد باز بعید است مطابق بودجه 200 میلیون دلاریش فروش کند. مارول و دیزنی هم از این طرز تفکر مبرا نبودند. اما شاید سه اتفاق اصلی باعث ریسک پذیری کوین فیج و مدیران وقت مارول شد. اول از همه موج جایزه بردن سیاه پوستان در مراسمات سینمایی و تلویزیونی آمریکا بود. چهره هایی مثل ریان کوگلر، انجلا بست، استرلینگ کی. براون، لوپیتا نیونگو، دنیل کالویا، مایکل بی. جردن و فارست ویتکر هر کدام در جشنها و جشنواره های مختلفی تحسین شده بودند. از مراسمهای با پرستیژی مثل اسکار و گلدن گلوب گرفته تا جوایزی مثل MTV و... دیگر همه به حضور این چهره های سیاه پوست عادت کرده بودند. از سوی دیگر حضور چادویک بوزمن به عنوان «پلنگ سیاه» در فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» نقدهای مثبتی دریافت کرده بود که استودیو را به ادامه این روند خوش بین میکرد. سومین و شاید مهم ترین نکته هم این است که مارول و دیزنی از سال 2008 فیلم های موسوم به دنیای ابرقهرمانیشان را اکران میکنند و نه تنها به کار خودشان در این زمینه وارد شدهاند، بلکه مخاطبان هم برند مارول و دیزنی در ابتدای هر فیلم را مثل یک علامت استاندارد می بینند و به واسطه آن راحت تر سالن های سینما را پر می کنند. هر چند قطعا ساخت «پلنگ سیاه» در این مقطع، که باز به خاطر روی کار آمدن دونالد ترامپ، بحث های تبعیض نژادی داغ داغ است، می تواند دلایل دیگری هم داشته باشد که از حوصله این مطلب خارج است.
حالا بعد از تمامی این مسائل و حواشی بالاخره با محصول اصلی رو به رو شدیم؛ مهم ترین ویژگی فیلم های ابرقهرمانی (فارغ از خوب یا بد بودن اثر) این است که قهرمان دارند. شخصیتی که مطابق با الگوی فیلمنامه نویسی کلاسیک، خیلی سریع هدفش را برای مخاطب شرح میدهد و دنبال رسیدن به آن است. این چیزی است که تقریبا قریب به اتفاق فیلم های ابرقهرمانی دارند. برخی از آن به خوبی استفاده کرده اند و بعضی هم آن قدر بد بوده اند که مخاطبان را از هر چه فیلم ابرقهرمانی است بیزار میکنند. «پلنگ سیاه» هم دقیقا از همین قاعده پیروی میکند؛ پادشاه سرزمین واکاندا مرده و پسرش باید جانشین او شود و در عین حال با مدعیان تاج و تخت هم مبارزه کند. با شخصیت اصلی، یعنی شاهزاده تیچالا در «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» آشنا شده ایم. در نتیجه با هوشمندی کارگردان دقایق ابتدایی فیلم صرف معرفی موقعیت کشور خیالی واکاندا و دیگر شخصیت های اصلی می شود. ریشه درگیری های آینده تیچالا و انجاداکا را می بینیم و با دو شخصیت ناکیا و اوکویه آشنا می شویم. همه این ها در کمتر از 15 دقیقه رخ می دهد. همین ضرباهنگ تند «پلنگ سیاه» تا پایان ادامه دارد و مخاطب هر جا می خواهد احساس خستگی کند با دیدن اتفاق جدیدی دوباره سر حال می شود.
اگر در جزئیات ساخت عموم فیلم های ابرقهرمانی ریز شویم، میبینیم که این آثار بعضا با مشکلات فیلمنامه ای و کارگردانی عدیده ای دست به گریبان هستند. اما حقیقت این است که آثار این ژانر بیشتر از آن که برای منتقدان ساخته شده باشند، برای مخاطبان و گیشه ها ساخته می شوند. در نتیجه این که بازی بازیگران به الگوی استانیسلاوسکی نزدیک تر است یا متود اکتینگ، عملا اهمیتی ندارد. چیزی که در فیلم های ابرقهرمانی مهم است، در وهله اول شخصیت پردازی قهرمان است تا بتواند سریع با مخاطب ارتباط برقرار کند، بعد قصه مهم می شود که بیننده را بیش از دو ساعت پای خود بنشاند و در مرحله سوم هم جلوه های بصری تا چشمان مخاطب از این که چنین فیلمی می بیند لذت ببرد و با تمام وجود خودش را وارد دنیای اثر کند. (بدیهی است که بسیاری از فیلم های ابرقهرمانی، از جمله سه گانه «شوالیه تاریکی» و در راس آن هم فیلم دوم این مجموعه، به جز موارد مذکور ویژگی های مهم کارگردانی و بازیگری هم دارند، به طوری که می توان در مورد جزئیات دیالوگ ها، میزانسن، دکوپاژ و حتی متود اکتینگ در آن صحبت کرد.)
«پلنگ سیاه» اما آن قدر ویژگی های مهم تری دارد که می توان چشم به روی مسائل فنی و تکنیکی آن (خوب یا بد) بست. اول از همه ساخته ریان کوگلر، یک اتوپیا را برای سیاه پوستان به نمایش گذاشت. آرمانشهری در جغرافیایی تخیلی که کلیشه سیاه پوست فقیر، بی سواد و بی فرهنگ را به طور کامل شکسته و نمایشی از اقتدار سیاه پوستان در قله جهان را نشان می دهد. تمدن سازی روی پرده سینما. سینما کارخانه رویاسازی است. کارخانه القای تفکرات گوناگون. شاید حتی برای خود ما پیش آمده باشد که یک فیلم سینمایی توانسته مسیر زندگی ما را عوض کند. همان طور که در طول تاریخ بارها چهره های مختلفی عنوان کرده اند که دلیل موفقیتشان دیدن فیلمی در گذشته بوده است؛ همان طور که «زنی در فضا»ی فریتز لانگ، ایده موشک را به ورنر فون براون (پدر علم موشکی آلمان) داد. یا چنان که انیمیشن معروف «کاپیتان سوباسا» باعث شد چهره هایی مثل زین الدین زیدان، لیونل مسی و آندرس اینیستا به فوتبال علاقه مند شوند. در نتیجه اصلا بعید نیست که روزگاری، حتی زودتر از چیزی که در تصور ماست، واقعا آفریقایی- آمریکایی ها را بتوانیم صاحبان یک کشور پیشرفته تجسم کنیم. حداقل آن رنگین پوستانی که این فیلم را دیده اند رویای ساخت یک تمدن سیاه را با خود خواهند داشت. این موضوع فتح بابی برای دلیل دوم اهمیت «پلنگ سیاه» است: تاثیر گذاری!
ایجاد یک رویا بر پرده سینما می تواند تاثیرات زیادی روی افراد بگذارد، طرز فکر آنها را شکل دهد و به زبان عامیانه خودمان، مخاطب را «هوایی» کند. به طور مشخص «پلنگ سیاه» در این حوزه عملکردی بالاتر از حد تصور داشته است. حالا مثل روزگاری که همه دختران عالم رویایی سیندرلایی داشتند، سیاه پوستان جهان هر کدام یک شاهزاده تیچالای بالقوه اند. بازی برگشت منچستر یونایند و چلسی در ورزشگاه الدترافورد را به خاطر آورید. وقتی جسی لینگارد بازیکن تیم ملی انگلستان در دقیقه 75 گل برتری شیاطین سرخ را زد، به سمت جایگاه تماشاگران رفت و علامت «زنده باد واکاندا» را به نمایش گذاشت. علامتی که به عنوان یک ادای احترام میان مردمان سرزمین واکاندا در فیلم طراحی شده است. بعد از آن با پل پوگبا، دیگر بازیکن سیاه پوست تیم، مدل واکاندایی ها دست داد.
به مسابقات آل استار NBA برویم. جایی که مایکل بی. جردن و چادویک بوزمن، میهمانان رقابت قهرمانی اسلم دانک بودند. ویکتور اولادیپو، گارد راس سیه چرده تیم ایندیانا پیسرز، به کنار زمین می آید، از چادویک بوزمن (بازیگر نقش «پلنگ سیاه») نقاب پلنگ سیاه را می گیرد و اسلم دانک می زند تا یکی از جذاب ترین لحظات این فصل NBA را خلق کرده باشند.
گایل مونفیلز ستاره فرانسوی تنیس در مسابقات ایندین ولز بعد از پیروزی برابر جان ایسنر «زنده باد وکاندا» را در میان خوشحالی طرفدارانش انجام داد. وقتی از او در مورد حرکتش سوال شد پاسخ داد: «من فکر می کنم این فیلم فوق العاده است و برای جامعه ما مفید. این فیلم حقیقتا بسیار پر معنی است. این فقط یک علامت نیست بلکه همه چیز است. این هر چیزی است که الان در حال رخ دادن است و قطعا این فریادی است تا بگویم من از جامعه «پلنگ سیاه» حمایت می کنم.»
مونفیلز راست می گوید. برای سیاه پوستان نماد «زنده باد واکاندا» چیزی بیشتر از ادای دینی به فیلم مورد علاقه است. حالا این حرکت نماد اقتدار سیاه پوستان است؛ وقتی ستاره های «پلنگ سیاه» با افتخار روی فرش قرمز اسکار «زنده باد واکاندا» را اجرا کردند یا هنگامی که جردن پیل و دنیل کالویا روی سن جوایز فیلم های مستقل آمریکا رفتند. در هر عرصه ای، وقتی گل می زنند، بازی را می برند یا جایزه ای می گیرند، «زنده باد واکاندا» را نشان می دهند تا نشان دهند سیاه پوستان هم می توانند به بالاترین سطوح برسند. این ها فقط چند نمونه از تاثیرات عینی ساخته جدید دیزنی/ مارول بر روی سیاه پوستان است.
این تاثیر فقط به عالم ورزش هم خلاصه نمی شود. کندریک لامار، رپر سیاه پوست آمریکایی امسال از آلبوم جدیدش به نام «پلنگ سیاه»، رونمایی کرد که در آن ترانه هایی از خود فیلم و ترانه هایی تحت تاثیر آن کار شده است. در این اثر چهره های شناخته شده موسیقی رنگین پوستان مثل فیوچر، اسکولبوی کیو و د ویکند نیز با او همکاری کرده اند. این آلبوم جدا از آلبوم موسیقی متن «پلنگ سیاه» است که توسط لودیوگ گرانسن ساخته و منتشر شده و تازه همه این ها خود فارغ از حدود 70 برنامه تلویزیونی، اینترنتی و فیلم سینمایی است که در آن به ساخته جدید ریان کوگلر اشاره یا ادای دین می کنند. از SNL و شو های شبانه جیمی کیمل و جیمی فالون بگیرید تا تبلیغ سوپر باول شرکت لکسوس و البته حضور «پلنگ سیاه» در «انتقام جویان: جنگ بی نهایت».
تاثیر پذیرفتن چهره های شاخص جوامع مثل جسی لینگارد، کندریک لامار و دیگران، نه تنها خود نشانه موفقیت فیلم در ارتباط گرفتن با مخاطب است بلکه باعث ایجاد موج دومی برای افزایش محبوبیت اثر می شود. احتمالا حالا بسیاری از هواداران ایندیانا پیسرز و منچستر یونایتد مشتاقند تا «پلنگ سیاه» را ببینند و متوجه شوند ستاره های تیمشان به چه چیزی اشاره کرده اند. بی شک همین تاثیر گذاری باعث می شود مجله تایم ریان کوگلر، کارگردان و استرلینگ کی. براون و چادویک بوزمن، دو بازیگر «پلنگ سیاه» را جزو 100 چهره تاثیر گذار امسال خودش قرار دهد.اگر برای تاثیرگذاری «پلنگ سیاه» دنبال عدد و رقم می گردید هم بد نیست آمار فروش آن را ببینید. این اثر با بودجه ای حدود 200 میلیون دلار، بیش از 1.33 میلیارد دلار در گیشه های سینماهای جهان فروش بلیط داشته است. چیزی که آن را پر فروش ترین فیلم سال می کند و در جدول کلی هم بالاتر از آثاری مثل «جنگ ستارگان: آخرین جدای»، «یخ زده»، «شوالیه تاریکی» و «هری پاتر و یادگاران مرگ» نهمین فیلم پر فروش تمام تاریخ لقب گرفته است. از همه این ها مهم تر اما رکورد تابو شکن فیلم جدید کارگردان «کرید» و «ایستگاه فروت ویل» است. «پلنگ سیاه» پر فروش ترین فیلمی شد که کارگردانی و نویسندگی آن را سیاه پوستان انجام داده اند. حالا مارول با خیال راحت می تواند به فکر ساخت دنباله این اثر باشد.
در پایان اما باید به همان مرثیه همیشگی در سینمای خودمان اشاره کرد. جایی که بعد از گذشت حدود چهل سال از انقلاب اسلامی، نه فیلمی دیده ایم که در آن ابعاد تمدن ایرانی- اسلامی و آرامانشهری که می توانیم به آن برسیم را نشانمان دهد و نه ابرقهرمانی دیده ایم که با ایدئولوژی خودمان شکل گرفته باشد و جایگزینی برای زورو، بن 10، بتمن و هزاران ابرقهرمان دیگری باشد که بچه های ما تشنه آنها هستند. فیلم های نئورئالیستی سینمای ایران جا برای فیلم های ابرقهرمانانه، علمی- تخیلی و آینده نگرانه نگذاشته است. بسیاری از کارگردانان کشور با نیت های مختلف مشکلات ایران را روی پرده سینما نشان داده اند، اما تقریبا هیچ کس ایده آلی را که باید به سمتش حرکت کنیم نشان نداده و تا وقتی مردم با این ایده آل آشنا نباشند، نمی توانند تلاشی در جهت رسیدن به آن و رفع سایر مشکلات کنند. «پلنگ سیاه» اگر فقط همین کار را انجام دهد، بدون شک دیزنی و مارول می توانند ادعا کنند که پولشان را جای درستی خرج کرده اند. حتی اگر این فیلم 1.33 میلیارد دلار نمی فروخت!
انتهای پیام/